بازگشت

آثار و نتايج


از مسايلي كه بايد درباره ي آن نيك انديشيد، اين است كه: امام با نهضت خود، كانوني براي نهضت هاي پراكنده ي آينده به وجود آورد و بدين ترتيب، هم آيين اسلام و هم حكومت و امت اسلامي را از خطر تجزيه و اضمحلال نجات داد.

توضيح سخن آنكه با توجه به عقده هاي فراواني كه در سينه هاي مخالفين يزيد مي گذشت و با سبكسري و بي سياستي اي كه يزيد داشت، اصطكاك بين حكومت و مردم قطعي بود؛ ولي اين اصطكاك ها، چون كانون نداشت و ايده ها و انگيزه هاي نهضت كنندگان پراكنده بود، در هر جا، تجزيه طلبان و عاشقان حكومت، از آن بهره برداري مي كردند و محصول مبارزه را در انحصار خويش در آورده و ضبط مي كردند.

قيام امام عليه السلام، اين خطر بزرگ را از آينده ي دنياي اسلام برداشت و پرچمي برافراشت كه دنياي آينده ي اسلام در ظل آن به انقلاب پرداخت.

تصوير فرضي اي كه ما از قيامهاي ضد اموي در صورت عدم قيام امام عليه السلام داريم، اين است كه بر اثر بي لياقتي يزيد و نارضايتي مردم، هر روزي در جايي نغمه اي ساز مي شد و زد و خوردي به وقوع مي پيوست؛ اين زد و خوردها هر كدام علتي داشت و تنها يك عده اي ممكن بود در اين ميان، صاحب ايده و عقيده باشند و به منظور دفاع از اسلام قيام كنند؛ ولي جو اجتماعي به دلايلي كه در بخش دوم


خوانديم، به تعصبات قبيله اي و پي جويي مقامات و دعواهاي موسمي و كوچك، سخت آلوده بود. در اين گونه اجتماعات، سرانجام هرج و مرج پديد مي آيد و چون راه و رسم جامعه روشن نيست، قدرتمندان و قبايل و خاندان هاي متنفذ و آنها كه از همه مكارتر و دغلبازترند، اوضاع را قبضه مي كنند. و به هم مي تازند، بالاخره بساط ملوك الطوايفي راه مي اندازند. چيزي كه در اين بين به كلي از بين مي رود، مرام و آييني است كه تازه پا به عرصه ي وجود گذاشته و بيش از نيم قرن از سن آن نمي گذرد؛ و يكپارچگي امتي است كه تازه تأسيس شده است.

بدين ترتيب بطوري كه يك جا اشاره كرديم: با حكومت يزيد، نه دين ماندني بود و نه حكومت و نه امت!. «كانون» بخشيدن به مبارزات آينده و روشن كردن ايده ي مبارزه، به طوري كه پس از شهادت امام عليه السلام، دنياي اسلام به طرفدراي از علويين بر پا خاست، يكي از درخشان ترين آثار، قيام امام عليه السلام بود.

نكته ي ديگر آنكه: اگر امام عليه السلام قيام نكرده بود، بسياري از مصلحت انديشان و خوبان و صاحبان عقيده، چون اوضاع را بسيار آشفته و مضطرب مي ديدند و ملاحظه مي كردند كه مبارزات بي رويه از طرف افراد و گروه ها و طوائف مختلف با افكار آلوده و جاه طلبانه شروع شده، ممكن بود اساسا از هر گونه شركتي در مبارزات آينده خودداري كنند و خود را از معركه هاي سياسي عقب كشند؛ ولي قيام امام عليه السلام، اين عده را در صف اول مبارزه قرار داد و اين باعث شد كه هدف مبارزات آينده - هر چند عده اي از مبارزين هواهاي ديگر در سر داشته باشند - از نظر عمومي روشن شود.

جريانات بعدي - آنگونه كه معمولا نزديك بينان و مردم سطحي اي كه نتيجه ي يك قيام را تنها آن مي دانند كه اوضاعي بالكل دگرگون و قدرت ظالم سرنگون شود و وضع جديدي بر مبناي كمال عدالت به وجود آيد - بر محور صحيح به گردش در نيامد؛ يعني انقلاب كربلا باعث نشد كه جنگ هاي جاه طلبانه امثال ابن زبير به مسير ديگري هدايت شود، بلكه برخوردها و زد و خوردهاي بعدي به استثناي


معدودي بر سر خلافت و حكومت بود؛ ولي نكته اين است كه قيام خالص و استثنايي امام عليه السلام كه از ايده و هدف و واضحي برخوردار بود، با محتواي خود، در افكار نفوذ كرد و يكي از مهمترين ابزارهاي تبليغاتي مبارزين آينده شد.

با توجه به اين نكته كه قيام امام عليه السلام هيچگاه از محتواي خود (يعني اخلاص دفاع از حريم اسلام و دفاع از حقوق مردم) عاري نمي شد، پس اين نهضت با محتواي خود، هميشه مردم را به آيين تقوا و پاكي دعوت مي كرد.

«ابن زبير» مردي بود كه در نهضت خود، هواي خلافت بر سر داشت و پس از رسيدن به قدرت با بني هاشم بدرفتاري آغاز كرد و في المثل محمد حنيفه و ابن عباس را يك بار براي آنكه با او بيعت نكردند، زنداني و بار ديگر تبعيد كرد؛ وي حتي از صلوات فرستادن بر پيغمبر صلي الله عليه و آله در خطبه هاي خويش امتناع ورزيد و در جواب ايراد مردم، گفت: خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله بد مردمي هستند و من اگر اسم پيغمبر صلي الله عليه و آله را ببرم اينان گردن مي افرازند!

انگيزه ي مختار نيز در قيام به درستي روشن نيست؛ وي با وصف خونخواهي درخشان و وسيع از كشندگان امام عليه السلام، خوش سابقه نيست و شرح حال و مذاكرات او با ابن زبير مي رساند كه او نيز مرد مخلصي نبوده است. مع الوصف ملاحظه مي شود اينان از قيام كربلا الهام گرفتند و به نهضت پرداختند؛ در اين ميانه «توابين» را مي بينيم كه با كمال جرأت و حريت و بدون هيچ هوايي به قيام خونيني دست زدند كه اين قيام خاطره ي شهداي كربلا را تجديد كرد.

ملاحظه مي شود كه نهضت هاي بعدي، گاه، از نهضت كربلا الهام مي گيرد، هر چند كه راه و رسم و ايده ي آن را به طور كامل تعقيب نمي كند و گاه، درست، هدف نهضت كربلا را تعقيب مي كند؛ و همين كه قيام امام عليه السلام به صورت يكي از عناصر اصلي و عوامل محركه ي قيام هاي بعدي مي شود، محتواي خود را نيز به اين قيام ها تلقين و الهام مي كند و محور توحيد و اخلاص، هميشه به صورت يك ايده ي مقدس، اينجا و آنجا به چشم مي خورد.

اين مسأله، به صورت موج ديرپايي شد كه همچنان عده اي مردم درستكار و


دلسوخته و خدا پرست را از زمان بني اميه و بني مروان و بني العباس به همراه خود كشاند و قيام هاي علويين بر اساس راستي و فضيلت، در ميان آن همه قيام جاه طلبانه جلوه و نمود كرد.

ما در سالها و دهه هاي بعد از نهضت حسيني عليه السلام، مبارزيني از قبيل زيد بن علي بن الحسين عليه السلام «شهيد فخ» و «محمد نفس زكيه» و ديگران را مي بينيم كه در مقابل خلفاي بني العباس قيام مي كردند و انگيزه اي جز حق و عدالت نداشتند. اگر قيام امام نبود، هيچگاه، خوبان به فكر قيام نمي افتادند و مبارزات بعدي، يكسره در چهار چوبه هاي تنگ هوا پرستي و جاه طلبي انجام مي يافت.

ديگر، آنكه همان گونه كه دانستيم: شورشيان تاري كدل كوفه به كار خود ايمان نداشتند و پس از پايان ماجرا اولين كساني كه پشيمان شدند، خودشان بودند؛ اين روحيه ي شكست خورده و منفعل، زمينه را براي هر گونه شكست مفتضحانه آماده كرده بود، كسي كه از كرده ي خود پشيمان باشد و پشيماني به حدي باشد كه او را از خود بيزار كند، براي پذيرش هر تخفيف و اهانتي حاضر است و خود را سزاوار آن مي داند؛ اين حالت، اگر براي شخصي يا جماعتي دست داد، راه را براي مخالفين آنها به خوبي هموار مي كند و انقلاب را به نتيجه مي رساند.

وقتي يزيد از خاندان خود ملامت مي شنود و وقتي ابن زياد را از خود طرد و او را لعنت مي كند و وقتي كه با اهل بيت عليهم السلام، پس از آن همه اهانت، به احترام و محبت رفتار مي كند، گرفتار يك بدبختي و ندامت دروني است كه به هيچ وجه نمي تواند آن را تسكين دهد و يا نداي باطن خود را خاموش كند؛ اين، بدترين حالتي است كه براي كسي يا كساني پيش مي آيد و اگر نيك دقت كنيم، سر اضمحلال بني اميه و رسوايي دامنه دار آنان، همين اضطراب و ندامت و ناراحتي دروني آنان بود.

معلوم نبود كه اگر واقعه ي «طف» پيش نمي آمد، دستگاه اموي بدين زودي ها در برابر قيام هاي مخالفين از پاي درمي آمد. مسلما روحيه ها اين قدر ضعيف و آماده ي تسليم نبود. وقايع «حره» و آتش زدن خانه ي خدا، همگي حاكي از نارحتي هاي فراوان دستگاه اموي بود كه بدين وسيله مي خواستند آن را كتمان كنند. قدرت هايي كه از هر


سو درمانده بودند و گرفتار انواع و اقسام آشوب ها و فتنه ها شده بودند، با توجه به روحيه ي پريشان و پشيماني اي كه داشتند، براي بازيافتن مصنوعي قدرتي كه مي دانستند از بين مي رود، به آخرين حربه ها متوسل مي شدند.

از آن سو، اگر واقعه طف پيش نمي آمد، مردم در برابر دستگاه اموي آن قدر جسور و جري نمي شدند كه بتوانند در نهضت هاي بعدي عرض اندام كنند و احيانا رهبري را بر عهده گيرند. پس، از يك طرف، جريان كربلا در مردم روح جديدي دميد و از طرف ديگر، روحيه بني اميه را تضعيف كرد و بدين ترتيب، مبارزين آينده توانستند آن حكومت فاسد را ريشه كن سازند.

بايد توجه داشت كه بازماندگان امام عليه السلام، چه كاروان اسارت در سفر كوفه و شام و مدينه و چه ائمه ي شيعه در به ثمر رساندن انقلاب كربلا سهم وافري داشتند. اينان با تبليغات آگاهانه خويش در برانگيختن احساسات و عواطف مردم و تلقين روح و انگيزه ي قيام امام عليه السلام به امت اسلامي توجه كامل كردند و موفق شدند كه از شهادت امام آزادگان عليه السلام به نفع هدف و ايده الهي خويش بهره برداري كنند.

علاوه بر تلقين محتواي انقلاب كربلا، جلب عواطف مردم و گرفتن چهره ي مظلوميت، ائمه عليهم السلام را در موقعيت ممتازي قرار داد كه دستگاه حكومتي، توبه كرد كه پس از آن، پيشنهاد بيعت به ائمه عليهم السلام دهد! و اين يكي ديگر از مهمترين نتايج قيام كربلا بود. دستگاه هاي حكومتي فهميدند كه چنين پيشنهادي با چه عكس العملي مواجه مي شود و چه اضطرابات و ناراحتي هايي به وجود آورد و بدين ترتيب، ديگر مسأله بيعت گرفتن از ائمه معصومين عليهم السلام براي هميشه مختومه شد و اين پيشوايان، توانستند در طول دو قرن، سربلند و مستقل زندگي كنند.

رسم منحني موقعيت ائمه اهل بيت عليهم السلام از زمان امام علي بن الحسين عليه السلام تا حضرت رضا عليه السلام، نشان مي دهد كه چگونه اين رهبران عالي قدر توانستند با حسن تدبير در طول زندگي پر افتخار خويش، چنان موقعيتي به دست آورند كه به عاليترين مقامات مملكتي نايل آيند. امام علي بن الحسين عليه السلام را مي بينيم كه چون


بازمانده ي بلافصل امام حسين عليه السلام بود و عواطف مردم را بيشتر مي توانست تحريك كند، راه و رسم خاصي پيش گرفت و در ضمن آنكه بدين ترتيب توانست سرافراز زندگي كند، راه آيندگان را نيز هموار كرد.

در زمان امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام، موقعيت اين دو امام بزرگ، بسيار عالي بود و آنچه از ترس و وحشت دستگاه حكومتي «منصور عباسي» از امام صادق عليه السلام نوشته اند، حاكي است كه ديگر بار، دودمان حسيني، موقعيت خويش را بازيافتند و حكومت، باز از آنان به وحشت افتاد. اين ترس و وحشت در زمان امام هفتم عليه السلام آن چنان افزون مي شود كه امام را چندين سال به زندان مي افكنند. و در زمان امام هشتم عليه السلام، بر اثر كارداني مأمون و با الزام و اجبار شرايط، مقام ولايت عهدي مملكت در اختيار خاندان علوي قرار مي گيرد كه اگر شهادت امام عليه السلام نبود و وي پس از مأمون زنده بود، مي بايستي زمامدار مسلمين شود. وي چنان موقعيتي داشت كه فرزندان او تا امام عسكري عليه السلام همگي لقب «ابن الرضا» داشتند و خود آنان نيز وزنه هاي سنگين صحنه ي سياست بودند.

اين فهرست اجمالي و كوتاه نموداري از آثار ديرپاي قيام حسين عليه السلام است كه در حفظ شخصيت و موقعيت سياسي - اجتماعي خاندان عصمت و طهارت و پيشبرد اهداف الهي آنان در جهت حفظ اسلام و جامعه اسلامي تجلي يافت.

نبايد فكر كرد حفظ اين موقعيت، مهم نبوده و يا جنبه ي شخصي و خانوادگي داشته است؛ زيرا بطوري كه در بخش دوم خوانديم تنها خانداني كه به حق، حامل رسالت وحي و بناي اصول و فروع دين اسلام بودند و از ريشه ي جان بدان پيوند داشتند، خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه شيعه عليهم السلام بودند. به هر نسبت كه اين خاندان؛ بسط يد و نفوذ كلام و موقعيت و شخصيت داشته اند، به همان نسبت، ايده ي اسلامي قرين موفقيت بوده است. و لذا ملاحظه مي كنيم كه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام به مجرد اينكه در فرصت مناسبي قرار گرفتند، به نشر فرهنگ اسلامي همت گماشتند و مردمان را به آيين علم و دانش فراخواندند و اسلام و قرآن مجيد را مورد تشريح و


تفسير قرار دادند.

بطور خلاصه: راهبري نهضت هاي اصيل ضد ظلم و ستم و تهييج احساسات مردم و تضعيف روحيه ي رهبران فساد و سردمداران جنايت و حفظ موجوديت و شخصيت خاندان عصمت و طهارت، سه نتيجه ي برجسته اي است كه از قيام امام عليه السلام، حاصل شد. مفهوم گفته هاي بالا آنست كه امام عليه السلام، با وصف شكست ظاهري، در ايده ي حق خود موفق شد و بر دشمن غلبه يافت و اين غلبه بر خلاف آنچه در اذهان عده اي ترسيم يافته، تنها عبارت از نام آوري و شهرت و بقاي نام نيك امام و ياران پاكنهاد او نيست؛ چه آنكه نام و شهرت، اعتباري زودگذر بيش نيست و در پيشگاه حقيقت و با قياس به حقايق و واقعيات، ارزشي ندارد. بسيارند افرادي كه در اقوام و ملل مختلف در طول قرون و اعصار، شخصيت هاي عظيمي يافته و مورد احترام و تكريم ميليون ها نفوس بشري بوده اند و هستند. اما اينها چيزي نيست كه به چشم حقيقت بينان، فضيلت آيد و يا غلبه و پيروزي ناميده شود. به قول «ابوعبدالله زنجاني»:

غلبه اين است كه يكي از دو اراده پس از جنگ و زد و خورد پيروز شود و نفوذ و پيشرفت را در عالم وجود جايز شود. اگر جنگ حسين عليه السلام و يزيد را به شهادت تاريخ، سر سلسله ي زوال بني اميه بدانيم. پس غريب نيست كه غالب را حسين عليه السلام بدانيم. [1] .

و به قول «سيد مير علي هندي»:

كشتار كربلا در همه كشورهاي اسلامي، مايه وحشت و بيم شد؛ ايرانيان را به هيجان آورد و در نتيجه حميت آنها، عباسيان توانستند دولت اموي را منقرض سازند. [2] .

«پروفسور براون» نيز در اين باره مي گويد:

«به عقيده ي ما دسته شيعه يا طرفداران علي، به قدر كافي هيجان و از خود گذشتگي نداشتند، ولي پس از حادثه كربلا قضيه دگرگون شد و تذكار كربلا و عطش كافي بود


كه عواطف سست ترين مردم را به هيجان آورد كه حتي نسبت به مرگ بي اعتنا شوند». [3] .

اين گفتارها تا اندازه اي مي تواند غلبه ي امام را توضيح دهد؛ چه آنكه متكي به يك سلسله حقايق تاريخي است. گر چه ممكن است كه جامع نبوده و همه جانبه قضاوت نكرده باشند.

يكي ديگر از نتايج برجسته ي قيام امام عليه السلام كه سرلوحه ي همه آثار ديگر است، حفظ قانون است. علايلي مي گويد:

«در زمان بني اميه كارهايي از زمامداران بدون اتكاء به قانون انجام مي يافت ولي در عهد بني عباس نفوذ قانون قضايي و احترام سلطه قانون اسلامي، آشكار گرديد.» [4] .

حفظ قانون، ولو بدان عمل نشود، از مهمترين مسايلي است كه هميشه مورد توجه بزرگان جهان بوده و هميشه حراست و پاسداري قانون را از مفاخر خود مي دانسته اند.

قيام امام، باعث شد كه قانون اسلامي به رسميت خود باقي بماند و از قانونيت نيفتد و اين است معني جمله ي معروفي كه مي گويند: «امام حسين، علت مبقيه دين اسلام است.»

انعكاس شهادت امام حسين عليه السلام در افكار مردم، از چند نمونه ذيل به خوبي نمودار مي گردد:

- لشكريان ابن سعد، با كاروان اسراي اهل بيت در شهري به نام «تكريت» رسيدند كه ساكنين آن شهر نصراني بودند. اسقف ها و كشيش ها در كليسا اجتماع كرده و در عزاي حسين عليه السلام ناقوس كليسا را به صدا درآوردند و گفتند از اين عده كه پسر دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله خود را كشته اند، بيزاريم. لشكريان جرأت نكردند كه داخل شهر شوند و شب را در بيابان به سر بردند.


- در شهر «لينا» مردم شهر از زن و مرد و پير و جوان به تظاهرات پرداختند و صلوات بر حسين عليه السلام و پدرش فرستادند و امويين و پيروانشان را لعنت كرده و فرياد كشيدند: كشندگان اولاد انبياء! از شهر بيرون رويد!

- به هنگام ورود به «جهينه»، سپاهيان ستم، مطلع شدند كه مردم سوگند خورده اند با آنها بجنگند و از ترس وارد نشدند.

- در «حمص» مردم به تظاهرات پرداختند و گفتند: «اكفرا بعد الايمان؟ و اضلالا بعد هدي؟» و با سنگ 26 نفر را كشتند.

- پس از جريان كربلا، عده اي از بزرگان مدينه به شام دعوت شدند كه از آنان استمالتي شده باشد. اينان وقتي برگشتند، مردم را بر ضد دولت تحريك مي كردند و فجايع يزيد را برمي شمردند.

- رييس طايفه «حنظله انصاري» مي گفت: اگر من جز هشت فرزندم هيچ كس نداشته باشم، بر يزيد خواهم شوريد، وي به من زر داد و من از آن رو پذيرفتم كه آن را در راه نبرد با او به كار برم! وي به قول خود عمل كرد و با 8 فرزندش در مبارزه با يزيد كشته شد. [5] .

به قول استاد عقاد: «حوادثي كه پس از جنبش حسين عليه السلام پيش آمد، بر اضطراب حكومت و نداشتن يك طرفدار صميمي نيز بيشتر دلالت كرد و آن همه آشوبها، انقلابات و تيرگي هايي كه پشت هم، چه در باقيمانده ي عصر يزيد و چه پس از مرگش تا چندين سال گريبان گير حكومت اموي شد، شاهد و گواه اين معني بود. چهار سال نشد كه يزيد مرد؛ شش سال نشد كه قاتلين كربلا كيفر ديدند و حكومت اموي پس از اين جنبش به اندازه عمر يك انسان طبيعي نپاييد. خونخواهي حسين عليه السلام، نقش پرچم دولتهايي شد كه بعدا پديد آمدند.» [6] .

براي فهم واقعيت غلبه ي امام و موفقيت او، توجه به سطور ذيل لازم است؛ اين سطور گوياي اين حقيقت است كه اولا، ستم و ستم پيشه عاقبت ندارد و ثانيا، خط


سير سرنگون شدن يك حكومت ظالم را بيان مي دارد:

«... هرگز جنبشهايي كه در برابر دولت هاي ناخوشايند پديدار گشتند، نه منتظر مانده اند و نه امكان دارد كه منتظر مانند نيرويشان بر نيروي آن دولت ناپسند چربيده و فزوني گيرد. آنها فقط به حركت فرد واحدي كه از آنچه ديگران مي ترسند، نترسد و بر آنچه كسي ياراي گستاخي ندارد، اقدام مي ورزد، آغاز مي شود و سپس دومين و يا سيمين و چهارمين، كم و بيش تا هر جا جريان كشد و تنگ آمدن مردم ايجاب نمايد بدان فرد نخستين ملخق مي شوند؛ ولي ديري نمي پايد كه هر سه يا چهار آنها دستگير و مورد شكنجه سخت آن دولت همي گردند و در اين وقت است كه خشم و نارضايتي ها ميان مردم شيوع مي يابد و به يكبار پرده از روي مظالم و ستمگري ها برمي افتد، بدانسان كه هر كس تاكنون غافل بوده است، بيدار مي شود و احساس ظلم مي نمايد، و كم كم اين جريان و واكنش، مظالم را به تنگ مي آورد و همين فشار با تنگ آمدن، بينايي او را برمي گيرد و او را وا مي دارد كه مانند كوران از اين چاله به آن چاله افتد و هر دم به ديوار و يا سنگي برخورد كند، چندان كه هنوز از يك گودال بيرون نيامده است و يك خطاي خود را جبران نكرده است در گودال ديگري به مراتب ابلهانه تر و نابخردانه تر مي افتد؛ اما نه ستمكشان از كين خود دست كشند و از بددلي و بدبيني خويش بكاهند و نه ستمگر از بيداد خويش اندكي كوتاه مي آيد و خودداري مي كند تا آنجا كه ستم بارگي و خرابكاري سر به آخر مي زند و كاخ بيداد را فرسوده و سست گردانيده و وسايل از پاي در آمده اش را فراهم مي نمايد...»

و ما بر سطور فوق مي افزاييم:

و اين است آنچه از نظر مردم نزديك بيني كه انقلابات ضد ظلم و ستم را به دليل آنكه به زودي به نتيجه نمي رسد، تخطئه مي كنند، دور مانده و نمي توانند به درستي آنرا دريابند. اينان به نواميس و قوانين شگرف مسير تاريخ واقف نيستند و نمي دانند كه سيل از قطراتي كوچك تشكيل يافته و همين قطرات كوچك است كه كاخ هاي استوار و محكم را لرزان مي كند و سرانجام از جاي مي كند.

خداوند مي فرمايد:

«و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنالهم الغالبون».

صدق الله العلي العظيم



پاورقي

[1] عظمت حسيني، ص 106.

[2] تاريخ سياسي اسلام، ص 321.

[3] تاريخ سياسي اسلام، ص 321.

[4] همت بلند، ص 7.

[5] مع بطلة کربلا، ص 133، نقل از منتخب طريحي.

[6] ابوالشهداء، ص 200.