بازگشت

ديدار با حر


از امام، پس از ملاقات با حر، دو خطبه نقل شده كه ذيلا از نظر مي گذرانيم:

پيش از نماز ظهر چنين فرمود:

«اي مردم! من به سوي شما نيامدم مگر از آن رو كه نامه هاي شما به من رسيد و فرستادگان شما پيش من آمدند. اگر بر همان تصميم هستيد كه به من عهد و ميثاق اطمينان بخش دهيد و اگر چنين نمي كنيد و قدوم مرا ناخوش داريد، من به همان جا كه آمده ام بازمي گردم.»

مردم ساكت بودند؛ هيچ كس حتي يك كلمه نگفت. پس از نماز عصر چنين فرمود:

«مردم! رسول خدا فرموده: هر كس پادشاه ستمگري بيند كه حرام خدا را حلال شمرده و عهد خدا را شكسته و با سنت او به مخالفت برخاسته و در بين بندگان خدا به گناه و دشمني كار مي كند و او را به وسيله ي كاري يا گفتاري سرزنش نكند، بر خداست كه او را به همان سرنوشت آن شاه دچار سازد. آگاه باشيد كه اين جماعت، ملازم شيطان شدند و از فرمانبري خداي رحمان سرباز زدند. فساد و تباهي پديد كردند و حدود الهي را تعطيل نمودند. «في ء» و اموال عمومي را انحصاري كردند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردند و من از ديگران بر اين امر (خلافت)


سزاوارترم. نامه هاي شما و فرستادگان شما پيش من آمدند كه شما بيعت كرده ايد. اگر به بيعت خود وفا كنيد بهره مند شده ايد و رشد يافته ايد. من حسين بن علي عليه السلام، فرزند فاطمه عليهماالسلام، دختر رسول خدايم. جان من با جان شما و خانواده ي من با خانواده ي شماست.»

خطبه بعد از نماز عصر را به ترتيب ذيل نيز روايت كرده اند:

«اي مردم! از خدا بترسيد و حق را براي اهل حق بشناسيد. خدا از شما راضي خواهد بود. ما اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله، براي سرپرستي اين امر از اين مدعيان كه آنچه ادعا مي كنند، ندارند و در بين شما به جور و عدوان رفتار مي كنند. شايسته تريم. اگر جدا ما را خوش نداريد و به حق ما جاهليد و رأي شما غير از نوشته ها و قاصدهاي شماست، من برمي گردم.»

حر از نامه ها، اظهار بي اطلاعي كرد و پس از آنكه نامه ها را به او ارايه كردند، گفت: به خدا ما از آنها نيستيم كه نامه نوشته و فقط مأموريم شما را تسليم ابن زياد كنيم. امام فرمود:

«مرگ از اين كار به تو نزديكتر است!» و وقتي خواست حركت كند و حر مانع شد، به او فرمود: «مادرت به عزايت نشيند!» و بالاخره وقتي توافق شد كه به طرف چپ - جاده «عذيب» و «قادسيه» - بپيچند، حر به امام عليه السلام گفت: به خدا اگر بجنگي كشته مي شوي، امام فرمود:

مرا از مرگ مي ترساني؟ من هم گويم كه آن مرد اوسي كه مي خواست به ياري رسول خدا رود و پسر عمويش آو را مي ترسانيد، گفت:



سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا مانوي حقا و جاهد مسلما



و واسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما



فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما



يعني «من مي روم و مرگ براي جوانمرد عار نيست اگر نيت حق داشته باشد و از سر مسلماني به جهاد پردازد، جان خويش را در راه مردان شايسته بر كف گيرد، از تباه شدگان ببرد و با مجرمان به مخالفت خيزد. من اگر زنده مانم، پشيمان نشوم و اگر بميرم، ملامت نكشم. براي تو همين ذلت بس كه زنده بماني و دماغت را به خاك مالند.»


امام عليه السلام، در اين صحنه كه آرام ترين برخورد متخاصمين است، براي اولين بار براي مردم كوفه، اصول و مباني مرام خود را تشريح مي كند. او وظيفه ي اجتماع را در برابر ستمگري هاي شاه ستمگر مطرح ساخته و سخن از انحرافات جاري در دستگاه حكومت وقت مي گويد. او اصول انحرافات را تبعيت از شيطان، نافرماني خدا، فساد و تباهي، تعطيل حدود الهي، انحصاري كردن اموال عمومي، ادعاهاي دروغ و تو خالي، جور و ستم و بالاخره حرام كردن حلال و حلال كردن حرام خدا مي داند.

او، سپس خود را معرفي مي كند و شايسته ي خلافت اعلام مي دارد، و در عين حال پيشنهاد مسالمت آميز مي دهد و مي گويد چون آمدن او بر مبناي دعوت مردم بوده، اگر حالا تغيير عقيده داده ايد من برمي گردم. او با استشهاد به اشعار سرباز اوسي، آمادگي خود را براي شهادت اعلام مي دارد. عكس العمل سپاه مخالف در برابر اين بيانات اصولي، تنها سكوت بود. و تنها گفتگويي كه در اين صحنه ملاحظه مي شود دو جمله ي تند از امام خطاب به «حر» است كه وي به حكم ادب و نجابت، مراعات احترام امام عليه السلام مي كند و در مقام پاسخگويي برنمي آيد.همان طور كه اشاره كرديم برخورد امام عليه السلام با «حر»، آرامترين صحنه هاي مواجهه طرفين است و اين بدون علت نيست؛ توجه به اين نكته و بحث از علت اين آرامش، براي دريافت روحيات خصم، لازم و ضروري است. به نظر مي رسد علت، دو چيز است: يكي آن كه فرماندهي بر عهده ي مردي مؤدب و نجيب و اصولي است و روحيه ي فرمانده، در سپاهيان مؤثر است. وقتي همراهيان حر مي بينند او پشت سر امام نماز مي خواند و در پاسخ تندي او، ادب مي كند، آنها نيز ناگزير به پيروي از رويه ي او هستند. ديگر آن كه روحيه ي عمومي هر چند فرسوده و از وفاداري نسبت به امام عاجز بود، ولي امام در نظرها محترم و در عمق دل مردم عزيز و محبوب بود و سواد جمعيت هيچ گاه نسبت به او بغض و كينه نداشت و اگر وعد و وعيد و ارعاب و تخويف سفلگان و فرومايگاني چون يزيد و ابن زياد و شمر نبود، هيچ گاه مردم در برابر او تا اين اندازه تند و جسور نبودند كه به رويش شمشير كشند و خونش را بريزند.


بطوري كه در صفحات آينده خواهيم ديد، وقوف بر ابزار تبليغاتي حكومت اموي به خصوص ابن زياد و بررسي روحيات مردم در روز عاشورا و انقلابات بعدي و گريه هاي زن و مرد كوفه به هنگام ورود اسرا، همگي حاكي از اين است كه دستگاه جبار يزيد با استفاده از ضعف و ترس عمومي و استخدام روحيات جاه طلبانه ي كساني مثل: ابن سعد، بطور قهري و با حركت فريبكارانه سپاهياني جمع كرده، و به جنگ امام فرستاده بودند و گرنه، مردم طبعا از جنگ با وي گريزان بودند.

و اين خاصيت روح جامعه هاي كم رشد است كه بر اثر نداشتن ايده ي ثابت و راه روشن و شخصيت ذاتي، يك جو اجتماعي آلوده و تاريك به وجود مي آورند و سردمداران محيط و بازيگران صحنه هاي سياسي، مجال مي يابند كه هر گونه رعد و برق هاي وحشت انگيز ايجاد كنند و صحنه هاي دلفريب و دلاويز نمايش دهند تا عده اي را بدان ترتيب برسانند و دسته اي را بدين صورت بفريبند. و ما در صحنه هاي آينده، اين حقيقت را بهتر لمس خواهيم كرد.