بازگشت

روحيه ها، انگيزه ها و ايده ها


درست است كه با يك ديد، پيشآمد كربلا يك پيشآمد عادي بود؛ بدين معني كه عوامل و موجبات آن را طبيعي و قابل لمس يافتيم؛ ولي اين نكته را نبايد فراموش كرد كه: شخصيتي مثل حسين عليه السلام كه تصويري از او را - كه داراي كمالات عالي انساني است - در بخش اول ديديم، در برابر وضع آشفته و انحرافي اي كه در بخش دوم ملاخظه كرديم، قرار گرفته و از او مي خواهند وضع موجود را به رسميت بشناسد. بدين سان وي با تمام فضايل اخلاقي، در برابر تمام رذايل محيط قرار گرفته بود.

جنگ او تنها براي اين نبود كه حكومت را سرنگون كند و يا از فشار محيط، رهايي يابد؛ بلكه خدا پرستي او با ماده پرستي محيط، عدالت خواهي او با ظلم محيط، انديشه و فكر او با سبكسري و بي عقلي محيط، احساسات و عواطف او با جمود و تعصب محيط و خلاصه تمامي نمودهاي عدل و آزادي او با همه نمودهاي ظلم و ستم محيط به مبارزه و پيكار برخاسته بود و كمتر مبارزه اي است در دنيا، كه از همه اين عناصر برخوردار باشد.

براي دريافت انگيزه ي امام و ياران او در قيام، توجه به آنچه در دو بخش گذشته خوانديم، كافي است: با توجه به آنچه از وضع تربيتي و محيط خانوادگي و ارگانيزم روحي و سوابق سياسي امام گذشت، اين مطلب بديهي به نظر مي رسد كه قيام


عنصر با فضيلتي چون او نمي تواند انگيزه اي جز حق طلبي و عدالت خواهي، فضيلت و شرافت و عزت نفس داشته باشد.

و همچنين با آنچه در زمينه تحولات انحرافي پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله خوانديم، دانستيم كه در محيط اسلامي آن روز حرف هاي كهنه و تعصبات قبيله اي و خانوادگي گذشته، از نو زنده شده و جان گرفته، دوران حكومت معاويه، روحيه ها را فاسد و پژمرده و بي اراده و سست بار آورده و نفاق و دو رويي و چاپلوسي و ثروت اندوزي و جاه طلبي در مغزها جايگزين شده بود و بدين ترتيب انگيزه هاي مخالفين او نيز براي ما روشن و هويداست.

ما در اين فصل، براي بررسي بيشتر اين معاني و لمس روحيات و دريافت انگيزه هاي طرفين، گزارشي از برخوردها، گفتگوها، كلمات و خطابه هاي متخاصمين و ابزار تبليغاتي هر كدام، تهيه كرده ايم. اين گزارش، به خوبي صحنه ي پيكار نمودهاي مختلف روحيه ها، انگيزه ها و ايده ها را نشان مي دهد كه بسيار جالب و آموزنده است.

نخستين صحنه ي نمود انگيزه ها، در تراژدي پيشنهاد بيعت در مدينه، پديدار شد:

امام عليه السلام، در پيشنهاد مزبور با كمال متانت و درايت، سخن از علني بودن بيعت و تأخير آن مي گويد. وليد قانع است؛ ولي مروان گستاخانه و شتابزده به فتنه انگيزي پرداخته و به وليد، نصيحت مي كند كه: او را زنداني كن. يا بيعت كند و يا او را بكش! وليد كه از او عاقلتر و معرفت وي به حق امام بيشتر است، گفت: «سبحان الله! من حسين عليه السلام را بكشم كه بيعت نمي كند؟ كسي كه با خون حسين عليه السلام محاسبه شود روز قيامت سبك وزن خواهد بود.» فردا، مروان امام را در كوچه ديد و به او نصيحت كرد كه بيعت كند. امام فرمود:

«علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد»

«با اسلام وداع بايد كرد اكنون كه ملت دچار سرپرستي چون يزيد شده است.»

وليد جريان را به شام گزارش كرد و يزيد در جواب نوشت: «هر كه به طاعت ما


گردن نهاده و يا از آن بيرون شده براي ما بنويس و همراه نامه، سر حسين عليه السلام را بفرست!

از اين گزارش چند مطلب دريافت مي كنيم:

يكي آنكه امام، مقهور احساسات تند و بي رويه نبوده و در برابر پيشنهاد بيعت، بطور صريح پاسخ رد نداده، كه احتمالا موجب پيشامد سويي نشود. او سعي مي كند قضيه با آرامش فيصله يابد و لذا همانند يك سياستمدار ورزيده، با تعويق مسأله، والي مدينه را غافلگير كرده و از مدينه بيرون مي رود.

ديگر آنكه مخالفت وي با زمامداري يزيد بر اساس ايده و عقيده است. او زمامداري يزيد را فاجعه اي براي اسلام و امت اسلام مي داند. او كه حامل رسالت پدر و جد خويش و يار وفادار اسلام است نمي تواند حكومت يزيد را به رسميت بشناسد.

در برابر امام عليه السلام، در اولين صحنه، دو قيافه مي بينيم كه نمونه هاي آنها را تا آخر داستان كربلا ملاحظه خواهيم كرد؛ يكي خودكامه و زورگو و ديگري فرومايه و سست عنصر. مروان را با تندي و خشونت و وليد را با فرومايگي و پستي ملاحظه مي كنيم؛ يكي منطق نمي فهمد و زور مي گويد و ديگري كه اهل حساب و كتاب است، شيفته ي مقام و زمامداري است.

بطوري كه در آينده خواهيم ديد، در ماجراي كربلا افرادي با روحيه هايي مانند وليد وجود داشتند كه امام را مي شناختند و از كشتن او احتراز مي جستند ولي بالاخره بر اثر تسليم در برابر خوي جاه طلبي، تسليم مي شدند. داستان عمر سعد و شمر عينا مثل وليد و مروان است؛ كه در موقعيت خاص، عمر سعد مقهور جاه طلبي خويش شد و نقشه ي شمر به دست او اجرا گرديد. مسأله اين است كه زمامدار مملكت، يعني يزيد از نوع مروان است نه وليد. يزيد مردي است تند و بي رويه. او در جواب اعلام استنكاف بيعت، به والي خود مي نويسد: سر حسين عليه السلام را بفرست، و خيال مي كند كشتن حسين عليه السلام امر ساده اي است!

ماجراي كربلا را تسليم عمر سعدها و وليدها در برابر يزيدها و شمرها به وجود


آورد. فرومايگان سست عنصري كه ابتدا از تصور قتل حسين عليه السلام وحشت مي كردند؛ ولي همان انديشه و وجدان جزيي خويش را فراموش كرده و عقل خود را فريب دادند؛ عقيده اي داشتند كه بر خلاف آن عمل كردند.

در نخستين صحنه ي برخورد امام حسين عليه السلام با حكومت يزيدي، ملاحظه مي كنيم كه عقل و انديشه و ايمان، در برابر خودكامگي و زورگويي، بي ايماني، سست عنصري و فرومايگي به نبرد و پيكار برخاسته است: «يك شب انديشه براي به رسميت شناختن يك حكومت جديد!» بر فرض، امام عليه السلام، كسي باشد كه بخواهد اين كار را بكند، اما اين، چيزي نيست كه جوابش شمشير باشد! ولي حساب، حساب زورگويي و بي رويگي است نه عقل و منطق.