بازگشت

امام پس از مرگ معاويه


... اينك بقيه ماجرا را پس از مرگ معاويه بررسي مي كنيم و موقعيت آينده ي امام را بازمي شناسيم.


معاويه به همه دهاء و زيركي در نامزدي يزيد بزرگترين خيانت را نه تنها به جامعه اسلامي، بلكه به خاندان اموي مرتكب شد؛ زيرا زمامداري اين جوان باده نويس و سبكسر، مايه ي انقراض اين خاندان و بدنامي ابدي آنان در طول تاريخ شد. عامل روحي معاويه در اين نامزدي آن بود كه وي هواي سلطنت موروثي بني اميه را در سر داشت.

÷اين ايده ي آلوده در او به حدي شديد بود كه برخلاف درك واقعي خويش، صغري و كبري قضيه را چنين ترسيم مي كرد كه يزيد، نصايح او را مورد عدم تعرض به امام حسين عليه السلام گوش خواهد كرد؛ و در جريان مملكتداري، خود به خود، از سبكسري دست بر خواهد داشت و كم كم كار آزموده خواهد شد و اوضاع به كام دل او خواهد چرخيد!...

او ديگر به خود اجازه نمي داد كه واقع قضيه و آنچه را كه طبعا يزيد خواهد كرد، در نظرش مجسم كند. اشتباه معاويه معلول همين تلقين بود كه به خود مي كرد و فهم و سياستش را بدين وسيله گول مي زد و اگر او در نقشه ي تثبيت خلافت در خاندان اموي نبود، به هيچ وجه چنين اشتباه واضح و روشني مرتكب نمي شد...اين است مرحله ي خطيري كه سياست هاي بزرگ را دچار شكست و اضمحلال مي كند... سياستمدار، مسأله اي را با درك سياسي خويش اشتباه مي داند، ولي براي رسيدن به يك هدف نامشروع و ارضاي غريزه ي حب ذات و شخصيت قبيلگي، به كارهاي نابكارانه دست مي زند.

... و اما يزيد: او به كلي از اصول اجتماعي و سياسي بي خبر بود و نمي توانست روحيات مردم را درك كند و وزن هاي اجتماعي و سياسي اشخاص را ارزيابي نمايد و سياست خود را بر محور درك صحيح روحيه و محاسبه ي آثار اعمال و رفتار خود استوار سازد. او برخلاف معاويه كه بسيار در اين مسأله دقيق بود و بطوري كه در صفحات گذشته خوانديم در برابر نامه هاي تند امام حسين عليه السلام و حتي توقيف اموال بيت المال، با كمال سياست رفتار مي كرد، اندك توجهي به اين مراحل


نداشت و نمي توانست آن را درك كند.

اگر يزيد اهل فكر و فهم مي بود، بايستي انديشه مي كرد كه پدرش با چه ترفندها و حيله ها براي او بيعت گرفته است و بايد مي انديشيد كه رجال و شخصيت ها و بزرگان، پيوسته با زمامداري او مخالف بوده اند و از اين رو بايد اين حكومت متزلزل و نيمه جان را با جلب افراد و بزرگان و مدارا كردن با آنها مستحكم كند.

او بايستي فكر مي كرد كه مردم، عقده هاي فراواني در دل دارند و در انتظار فرصت انتقام و آزادي از زندان ديكتاتوري و فشارهاي دوران سياه 20 ساله پدرش هستند و هر گونه تندي و خشونت، اين آتش زير خاكستر را شعله ورتر خواهد ساخت و براي سلطنت او ضرر خواهد داشت.

او، اگر اندكي انديشه و فكر داشت، راهي درست در جهت مخالف راهي كه رفت، انتخاب مي كرد؛ شايد او خيال مي كرد اگر امام حسين عليه السلام را به حال خود گذارد، با موقعيت و شخصيت اجتماعي و سابقه سياسي اي كه امام عليه السلام دارد، براي سلطنت او ايجاد خطر كند و لذا اصرار داشت كه از او بيعت گيرد؛ ولي با توجه به قراين و امارات، مي فهميم كه اين مطلب را وي با يك ابهام و در تاريكي و نه با يك محاسبه دقيق سياسي مشاهده مي كرده است.

كسي كه داراي تزلزل و ناپايداري روحي است از هر چيزي كه احتمال بدهد كه به موجوديت و مقام او لطمه مي زند، مي هراسد و حمله مي آورد كه آن را بسرعت نابود سازد. شتاب زدگي يزيد در مسأله بيعت گرفتن از امام حسين عليه السلام، معلول همين تزلزل روحي او بود؛ اين تزلزل، از اينجا سرچشمه مي گرفت كه وي، در واقع خود را كوچكتر و پست تر از مقامي مي دانست كه عهده دار شده بود و بنابراين مي خواست بطور مصنوعي خود را بر سركار برقرار سازد!...

او روحيه ي فرد پست دايم الخمري را داشت كه هميشه در لهو و لعب و در حال خراب به سر مي برد و به كارهاي جدي مملكتي، نا آشناست، و اين مسايل، براي او غير قابل درك و به نظر او بازيچه است؛ مفهومي كه او از سلطنت و رياست بر


مسلمين مي فهميد، نه آن بود كه يك فرد سياستمدار جاه طلب مي فهميد. او، از عياشي و هوسراني و قمار بازي، بيش از حكومت و سلطنت لذت مي برد.

او - با كلماتي كه از او نقل كرديم - مردي بسيار عادي و بي عقل و خوشگذران بود و بنابراين، درك او از خطر امام حسين عليه السلام براي حكومت، نه مانند آن بود كه يك رييس حكومت، روي يك محاسبه و موازنه، از ناحيه اي خطري مي بيند و براي فروكوفتن آن اقدام مي كند. بلكه به طور مبهم - چنان كه شأن مردمان بي انديشه مخمور است - شبح هولناكي از ناحيه ي امام عليه السلام متوجه خود مي ديد و مانند آدم وحشت زده اي كه دست و پاي خود را گم كرده باشد، دست به كار بيعت گرفتن از حسين عليه السلام شد و گفتار پدر را به كلي در بوته فراموشي گذاشت. و بدين ترتيب بود كه موقعيت، بكلي عوض شد و امام عليه السلام، در برابر وضع عجيبي قرار گرفت كه به هيچ وجه با زمان معاويه قابل قياس نبود.

او، در زمان معاويه، با سياستمدار چيز فهم و زيركي روبرو بود كه وقتي به او نامه مي نوشت و يا حضوري به او تندي مي كرد و يا به هر كار ديگري كه جنبه ي اعتراض و انتقاد داشت، دست مي زد، زيركانه، سر و ته جريان را به هم مي آورد؛ اما اينك، با يك پسر بچه ي سبكسر و بي عقل، روبرو است كه جز قمار و شراب و سگبازي و آواز خواني چيزي نمي داند. و با همه ي اين اوصاف، مي خواهد امام عليه السلام دست به دست او بدهد و حكومتش را به رسميت بشناسد! كسي كه در زمان معاويه به هيچ وجه موافقت با او نداشته و به عنوان فرد شاخص مخالف در دستگاه اموي شناخته شده، اينك بايد سيستم سلطنتي موروثي يزيد را كه بر پايه ي سبكسري و بازيگري گذاشته شده، به رسميت بشناسد، و سر به فرمان ديكتاتوري و هوسبازي او نهد!

از سوي ديگر، شيعيان كه سال ها در انتظار فرارسيدن موقعيتي بودند كه از زير بار ظلم و ستم بدر آيند، اينك چشم به امام حسين عليه السلام دوخته و از او مي طلبند كه براي تغيير اوضاع، دست به اقدامي زند. عقده هاي شيعيان كه ظرف 20 سال گذشته، متراكم شده، سرباز كرده و براي دل هاي پر آه و سوز و قلب هاي درهم شكسته، اينك فرجي رسيده است. اگر در اين مواقع، شخصي مثل امام حسين عليه السلام در برابر تقاضاي


مشروع مردم ساكت بنشيند و به روحيه هاي ملتهب آنان توجهي نكند؛ روح نااميدي و يأس و تسليم در برابر اوضاع، بر مردم مسلط خواهد شد؛ زيرا وقتي شخصيت عالي قدري مثل او كه هميشه اميد مردم به او بوده و براي همه گونه ناراحتي بدو پناه مي برده اند و به نزد او لب به شكايت مي گشوده اند، اينك اظهار نااميدي كند و دست به اقدامي نزند، مردم حق دارند كه تن به ظلم و ستم دهند و دست به كاري نزنند.

از سوي سوم، آثار هرج و مرج و از هم گسيختگي در تمام شؤون مملكتي ظاهر شده و فرمانداران و صاحب منصباني كه با تهديد و تطميع به كار بيعت يزيد تن در داده اند، بر سر آنند كه هر چه مي توانند بر قدرت خود بيفزايند و از اين موقعيت به نفع خود استفاده كنند. اينان سابقه ي يزيد را مي دانند و به سستي و بي سياستي او در امر مملكت داري نيك واقفند و از اين رو او را وسيله ي اغراض شوم خود قرار مي دهند و او را «دست مي اندازند» و با تحريك مردم و جمع آوري قوا هر يك نغمه اي ساز مي كنند و به امر تجزيه مملكت مي پردازند.

اين است اوضاعي كه امام حسين عليه السلام پس از مرگ معاويه با آن مواجه است و اين است ثمره ي تلخ فعاليت هاي خائنانه اي كه بني اميه طي نيم قرن به منظور دگرگون كردن نظام اجتماعي اسلام شبانه روز بدان، دست زدند.

گام هاي انحرافي در طول نيم قرن، مردم را به مسيري سوق داد كه شباهتي به راه و رسم اسلام نداشت و حكومت جديد، با آنچه كه از يزيد مشهور است، علاوه بر ادامه راه ضد اسلامي گذشته ي پدر، اساسا شخصيت و حيثيت دولت اسلام را متزلزل خواهد كرد و در آينده، نه تنها اثري از آيين محمد صلي الله عليه و آله باقي نخواهد ماند، بلكه با عكس العمل جدي مردم در برابر سبكسري ها و بازيگري هاي يزيد، قدرت مركزي حكومتي نيز، بكلي از بين خواهد رفت و بساط ملوك الطوايفي سابق و نظام قبيله اي و بدوي اعراب دگر باره، تجديد خواهد شد.

يزيد نه تنها با آيين و اخلاق مخالف بود، بلكه كارهاي سياسي و مملكت داري


را نيز به بازيچه مي گرفت. معاويه هر چند در داخل، به قلع و قمع شيعيان پرداخت و هر چه توانست از مسير اصلي اسلامي منحرف شد و نقشه ي اسلام را دگرگون ساخت؛ ولي لااقل تنها از يك ديد سياسي، مملكتدار و كشور گشايي لايق و ورزيده بود، برخلاف يزيد كه سلطنت و رياست را تنها براي ميگساري و عشقبازي با زنان هر جايي مي خواست و اساسا درك سياسي نداشت و معني مملكت داري را نمي فهميد. پس با سلطنت او نه دين خواهد ماند و نه مملكت!...