بازگشت

مخالفت شخصيت هاي اسلام با وليعهدي يزيد


... چنانكه گذشت مبارزات عليه ولايت عهدي يزيد از طرف تمام شخصيت ها و حتي طرفداران بطور علني جريان داشت؛ ولي فرق است بين مبارزه اي كه از هدفي عالي برخوردار است و در راه تحقق بخشيدن به آمال انساني و ملكوتي است، با مبارزه اي كه شائبه اي از خود پرستي، حميت، حفظ شخصيت و امثال آن داشته باشد و بر پايه هايي لرزان استوار بوده و با وعده و وعيدي فروريزد. در بين مخالفين ولايتعهدي يزيد به طوري كه خوانديم، مروان حكم و سعيد بن عثمان بودند كه يكي با تهديد و ديگري با تطميع دست از مخالفت برمي دارد و فوري در شمار عمال دستگاه اموي درمي آيد.

و همچنين ابن عمر و ابن زبير بودند كه خود، هواي خلافت بر سر داشتند، گيرم كه اينها از نظر ايده و هدف بات مروان و امثال آن بسيار تفاوت داشتند؛ ولي اهداف آنها خارج از رنگ و ريا نبود و در مبارزات خود اخلاص نداشتند. بي مناسبت نيست براي دريافت ايده ي آنها فرازي چند از آنچه در اين باره بر زبان رانده اند، در اينجا بياوريم تا خواننده ي ارجمند آن را با كلمات امام حسين عليه السلام تطبيق كند و فرق مبارزات اصولي و غير اصولي را بداند.


عبدالله بين زبير در اين زمينه چنين گفت:

«... اين خلافت، خاص قريش است كه بر اثر سابقه هاي گرانبها و كارهاي شايسته و پدران شريف و فرزندان گرامي خويش بايد بدان دست يازند.

معاويه! از خدا بپرهيز و با انصاف رفتار كن. اين عبدالله بن عباس و ابن عبدالله بن جعفر است كه پسر عموهاي رسول خدايند و اين منم كه پسر عمه رسول خدايم. علي عليه السلام، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را جانشين خود گذاشته كه تو مي داني اينان كيانند! از خدا بپرهيز و خودت بين ما و خويش حكم كن!»

ابن عمر گفت:

«اين خلافت بر شيوه ي هرقل، قيصر و كسري نيست كه پسران از پدران به ارث برند اگر چنين بود، من بعد از پدرم مي بايست به خلافت برخيزم. به خدا پدرم از آن رو مرا در شوراي شش نفري داخل نكرد كه مسأله شرط و شرط بندي نيست و بلكه خلافت، مال قريش است. البته كسي كه براي آن اهليت دارد و هر كس را كه مسلمين بپسندند و متقن تر و پسنديده تر باشد.» و افزود:

«... اگر مردم به استقامت گراييدند من هم در هر صلاحي كه امت محمد وارد آن شدند، وارد خواهم شد.»

عبدالرحمن ابن ابي بكر چنين گفت:

«به خدا دوست داريم تو را در جسارتي كه راجع به كار يزيد مرتكب شده اي به خدا واگذاريم. به خدا كه يا بايد خلافت را در شوري واگذاري و يا آن را به صورت اول برخواهيم گردانيد..»

اگر اين سخنان را كه در عين مخالفت با وليعهدي يزيد، خالي از تعصبات قبيله اي نيست، با مطالب اصولي امام حسين عليه السلام، مقايسه كنيم، بالعيان مي بينيم كه اغلب اينان، با توجه به جنبه هاي قبيلگي و زدوبندهاي گذشته سخن مي گويند ولي امام حسين عليه السلام، در تعقيب هدف اصولي خود سخن مي گويد و بدين مسايل توجه نمي كند و آنگاه كه معاويه از او مي پرسد كه خودت را مي گويي؟ بالصراحة جواب مثبت مي دهد و هيچگاه براي اظهار حق، از بيراهه نمي رود. آنكه خود را به حق، شايسته مقامي مي داند و آن مقام را نه براي مقام، بلكه براي هدف مي خواهد، از صراحت باك ندارد؛ ولي روحيه اشخاصي كه در پي مقامي هستند و مي خواهند


روي حس جاه طلبيشان پرده كشند، طوري است كه اجبارا مطالب خود را زير پرده مي گويند كه كسي درباره ي آنها گمان خود پرستي نبرد:

براي تكميل اين بحث، لازم است موقف ديگري از امام و ساير مخالفين ولايت عهدي يزيد را ملاحظه كنيم و شيوه ي سياسي امام را بهتر دريافت نماييم.

- در سفر ديگري معاويه پس از بيعت شام و عراق به مدينه آمد، چهره اي خشونت آميز و تند گرفت، و با همه شخصيت هاي مدينه به تندي سخن گفت. او بر عايشه در آمد و گفت: «اينان را اگر بيعت نكنند، مي كشم!» شخصيت ها همگي به مكه رفتند. او نيز پس از چندي كه در مدينه ماند به مكه آمد و با صله و انعام، چهره اش را عوض كرد. شخصيت ها به يكديگر گفتند: فريب نخوريد! معاويه از راه دوستي اين كار را نمي كند! او مقصدي دارد كه بايد برايش جواب تهيه كرد! و به اتفاق آراء، ابن زبير را به عنوان سخن گوي خويش برگزيدند.

معاويه آنان را احضار كرد و چنين گفت:

- راه و رسم مرا درباره ي خود ديديد! يزيد، برادر (!) و پسر عموي شماست و ميل دارم كه او را به نام خلافت جلو اندازيد! ولي خودتان به عزل و نصب و تقسيم مال بپردازيد و او در اين باره با شما به معارضه برنخيزد.

همگي سكوت كردند. معاويه دو مرتبه گفت:

- چرا جواب نمي دهيد؟ و آنگاه رو به ابن زبير كرد و گفت: سخن بگو، كه خطيب آنان تويي!

- ما تو را بين سه كار مخير مي سازيم.

- بگو

- يا مثل پيغمبر صلي الله عليه و آله رفتار كن، يا مثل ابوبكر و يا مثل عمر.

- اينها چه كردند؟

- رسول خدا صلي الله عليه و آله وفات و كسي - جانشين خود نكرد [1] و مردم ابوبكر را


پسنديدند.

- بين شما كسي مثل ابوبكر نيست و من مي ترسم اختلاف شود.

- درست، پس مثل ابوبكر رفتار كن كه به يكي از افراد قريشي كه از قوم خويشان خودش نبود، وصيت كرد. و يا مثل عمر كه مسأله را در يك شوراي شش نفري كه احدي از فرزندان و اقوامش در آن شركت نداشتند واگذار كرد.

معاويه اندكي انديشيد.

- حرفي غير از اين داري؟

- خير!

معاويه آنگاه رو به ديگران كرده و گفت:

- شماها چطور؟

- گفته ي ما همان است كه ابن زبير گفت.

- جلوتر، اين سخنان را به شما بگويم كه «هر كس انذار كرد، ديگر معذور است» من كه سابقا خطبه مي خواندم، شما برمي خاستيد و جلوي روي مردم مرا تكذيب مي كرديد. من تحمل مي كردم و مي گذشتم؛ ولي اين بار كه من سخن مي گويم به خدا اگر يك نفر از شما يك كلمه بر من رد كند، كلمه ي دوم را نگفته شمشيري بر سرش فرود خواهد آمد!...

معاويه، آنگاه رييس گارد خود را احضار كرد و گفت:

- با هر يك نفر دو نفر مسلح مأمور كن، اگر يكي از اينها يك كلمه سخن گويد با شمشير او را بزند.

و بدين ترتيب آنان را با خود به مسجد برد و بر منبر رفت. آنگاه چنين گفت:

- اين جماعت سروران مسلمين و برگزيدگان آنانند! هيچ كاري بدون مشورت آنان حل و فصل نگردد! اينها رضايت دادند و با يزيد بيعت كردند! شما هم به نام خدا بيعت كنيد...

و از مردم بدين ترتيب بيعت گرفت و بلافاصله از مكه به مدينه رفت.

آنگاه مردم با اين عده ملاقات كردند و گفتند:


- به خدا ما فكر مي كرديم شما راضي نشويد و بيعت نكنيد. چگونه رضايت داديد و بيعت كرديد؟

- ما بيعت نكرديم!

- پس چرا گفتار او را رد نكرديد؟

- ترسيديم ما را بكشد!

معاويه بعد از اين جريان در مدينه نيز از مردم بيعت گرفت. [2] .

دقت در سرگذشت فوق نشان مي دهد كه امام، يك انقلابي با تدبير و دور انديش بود و به مقتضاي حال، سخن مي گفته و يا سكوت مي كرده است.

سكوت امام عليه السلام، در اين موقعيت خطرناك در بدو نظر عجيب و مورد ايراد به نظر مي رسد؛ ولي وي صحيح نمي داند كه خود را در اينجا در يك موقعيت نامناسب و به همراه افرادي ناهماهنگ كه هر يك هوايي در سر دارد، خود را به كشتن دهد! او، گر چه جان خود را در برابر خدا از سر شوق و شادي مي بازد؛ ولي عقيده ندارد كه اين جانبازي، در هر موقعيت، صحيح و درست است. بدين لحاظ مي بينم وي هر چند از مبارزان و انقلابيون ضد اموي جانبداري مي كند و آن مبارزين فداكار و حق پرست را مي ستايد، ولي خود، بدين گونه اقدامات دست نمي زند.

او، خود را براي يك انقلاب دامنه دار و پرماجرا آماده مي كند؛ مبارزه اي كه به همراهي افراد با هدف و هم عقيده و مخلص و پاكدامن كه از ميان اجتماع اسلامي برگزيده شده اند، صورت گيرد. آري، اگر او از سر ترس و واهمه، چنين مي كرد، جاي پرسش و ايراد بود؛ ولي با آينده اي كه از او مي بينيم، روح بزرگ و با تدبير او در نظر ما مجسم مي شود.


پاورقي

[1] اين گفته با واقعه‏ي «غدير» ناسازگار است.

[2] کامل ابن‏اثير، ج 3، ص 318 - 221.