بازگشت

پس از برادر


تا اينجا مجملا وضع سياسي امام حسين عليه السلام را تا پيش از مرگ حسن عليه السلام، از نظر گذرانديم و دانستيم كه وي در زمان پدر و برادر، يكي از وزنه هاي گران ميدان سياست بوده است. اكنون وضع او را پس از مرگ برادر از نظر مي گذرانيم.

وي پس از شهادت امام مجتبي عليه السلام، حامل رسالت تاريخي عظيمي بود. علاوه بر آنچه شيعيان راجع به امامت آن حضرت قايلند و او را پس از امام مجتبي عليه السلام، امام مفترض الطاعه و منصوب از طرف خدا مي دانند، از ديد سياسي - اجتماعي، وظيفه عظيم رهبري جامعه ي اسلامي و به انجام رسانيدن ايده هاي الهي پيامبر و علي و حسن عليهم السلام و مبارزه با انحراف همه جانبه ي شؤون اجتماعي به عهده او گذاشته شد.

او پس از مرگ امام حسن عليه السلام، نامه هاي فراواني دريافت كرد كه شيعيان، او را دعوت به انقلاب و طغيان مي كردند. او كه مي بايست در ابتدا به سوي خود دعوت كند، به قول شيخ مفيد، به ملاحظه صلحي كه بين او و معاويه برقرار شده و ملتزم به آن بود، به سوي خود دعوت نفرمود و از پذيرش دعوت مردم نيز امتناع كرد و تذكر داد كه با معاويه پيماني دارد كه نمي تواند آن را بشكند؛ ولي بايد دانست كه معاويه تمام مواد صلحنامه را نقض كرده و به هيچ كدام عمل نكرده بود، بنابراين مطمئنا اگر امام اوضاع را مساعد مي ديد پيمان شكني معاويه را مطرح مي كرد و بدين عنوان بر ضد او قيام مي فرمود.

بدين ترتيب چنين به نظر مي رسد كه نه تنها مسأله پيمان و احترام به عهد برادر بزرگش، امام حسن عليه السلام مانع از قيام او بوده، بلكه صلاح اسلام و مسلمين را در آن مي ديد كه در آن دوران دست به انقلاب نزند.

وي، به طوري كه گذشت، با آنكه دست به قيام نزد، ولي شخصيت خود را به عنوان مخالف حفظ كرد در عين اطميناني كه معاويه به او داشت، با اين حال از او وحشت داشت و هميشه مواظب خطرات احتمالي بود:

- در سفري كه معاويه به مدينه رفت، از صاحب منصبان مدينه فراوان شنيد كه دل مردم با حسين عليه السلام است؛ معاويه ترسيد كه روزي امام عليه السلام بر او بشورد پس به


مروان گفت:

- به نظر تو با حسين عليه السلام چه كنم؟

- صلاح است او را با خود به شام ببري و اميد مردم كوفه را از او ببري!

- مي خواهي خودت را خلاص و مرا مبتلا سازي. [1] .

- پس از قتل فجيع حجر بن عدي، عده اي از متشخصين كوفه به حضور امام عليه السلام رسيدند و پيشنهادهايي مبني بر قيام و انقلاب داشتند. مروان كه احساس خطر كرد، جريان را به معاويه گزارش كرد.

وي در جواب نوشت:

«متعرض او مشو، ما نمي خواهيم تا او وفادار به بيعت ماست و با ما در سلطنت به نزاع برنخاسته، معترض او شويم تا به تو رو نشان نداده به روي او نياور.»

و طي نامه اي به امام عليه السلام چنين نوشت:

«... از تو به من چيزهايي رسيده كه اگر راست باشد، به گمانم از آن صرف نظر كرده اي و اگر دروغ است كه تو از همه مردم از اين مسايل بر كنار تري! به عهد خدا وفا كن و از شق عصاي امت بپرهيز! تو مردم را بلواي آنان را ديده اي به مصلحت خودت و دينت و امت محمد نظر كن و نابخردان و نادانان تو را به خواري نيندازند.»

امام در جواب نوشت:

«نامه ي تو رسيد. نوشته بودي چيزهايي درباره ي من به تو رسيده كه ميل نداشته اي و در خور من نبوده است. اينها كه به تو گزارش كرده اند، چاپلوسي كرده و دروغ گفته اند. من قصد جنگ و مخالفت با تو را نداشته ام و به خدا از اين كه قيام را ترك كرده و تو و دوستان ملحد تو را كه در حزب ستمگران و دوست شياطينند معذور داشته ام، از خدا مي ترسم. آيا تو نيستي كه حجر بن عدي و ياران نمازگزار و عبادتكار او را كشتي؟ اينها مردمي بودند كه بدعت ها را بد شمردند و امر به معروف و نهي از منكر كردند و در راه خدا از ملامت ملامت كنان نترسيدند. تو اينان را پس از عهد و پيمان هاي محكم و غلاظ و شداد از سر ظلم و دشمني كشتي و بر خدا جري شدي و عهد او را سبك شمردي. آيا تو نيستي كه «عمرو بن حمق» يار رسول خدا صلي الله عليه و آله و بنده ي صالح خدا را، مردي كه عبادت او را فرسوده و تنش را لاغر و رنگش را زرد كرده بود،


پس از آن كه با او آن چنان عهدي كردي كه اگر با آهوان تيز پاي چنين عهدي كرده بودي، از كوه به زير مي آمدند، كشتي؟ آيا تو نيستي كه «زياد بن سميه» كه به رختخواب برده ي ثقفي متولد شده بود، برادر خويش خواندي و خيال كردي او پسر پدر توست! و آن گاه او را بر اهل اسلام مسلط ساختي كه آنها را بكشد و دست و پايشان را ببرد و چشمان ايشان را به در آورد و آنان را به شاخه هاي درخت خرما در آويزد! گويي تو از اين امت نيستي و اين امت به تو ربطي ندارند. آيا تو به كشتن «حضرمي» [2] كه «زياد» براي تو نوشته بود او بر دين علي عليه السلام است، دست نزدي؟ و به زياد ننوشتي كه هر كه بر دين علي عليه السلام است، او را بكش. او هم آنان را كشت و مثله كرد.؟... در حالي كه دين علي عليه السلام همان دين پيغمبر صلي الله عليه و آله است. پيغمبري كه تو را در اين مقام نشانده است! اگر پيغمبر صلي الله عليه و آله نبود، شرف تو و شرف پدران تو همان بود كه به مسافرت ييلاق و قشلاق رويد! نوشته بودي به خودت و دينت و امت محمد صلي الله عليه و آله نظر كن و از شق عصاي مسلمين و اينكه آنان را به فتنه در افكني، بپرهيز. من فتنه اي بر اين امت از اين بالاتر ندانم كه تو سرپرست آنها باشي و من از نظر خودم و دينم و امت محمد صلي الله عليه و آله، چيزي از آن برتر ندانم كه با تو به مجاهده برخيزم. اگر اين كار كنم به خدا نزديك شوم و اگر نكنم براي گناهم از خدا آمرزش خواهم و از او درخواست دارم كه مرا توفيق دهد كه به كارم رشد داشته باشم.»

از مطالعه ي گزارش مروان و جواب معاويه و نامه او به حسين عليه السلام - كه چنين پاسخ تندي در پي داشت - مي فهميم كه صاحب منصبان دستگاه اموي، از امام عليه السلام، وحشت داشته اند و خود معاويه نيز چنين بوده است، وي روحيه ي مروان را تضعيف نكرده و او را به سياست صبر و انتظار توصيه كرده و براي جلوگيري از هر گونه پيش آمد احتمالي، به شخص امام نامه نوشته و او را از اقدامات و تحريكات مخالفت آميز بر حذر داشته است.

و اما امام، در ضمن اينكه صريحا مي گويد: من قصد جنگ ندارم، به او اعلام مي كند كه اگر مي توانست با او مي جنگيد و حلا هم كه ترك جنگ كرده بسيار ناراحت است و خود را در حكم كسي مي داند كه گناهي كرده و بايد از آن


استغفار كند.

اعتراض شديد و همه جانبه ي امام به سياست ظالمانه و ضد اسلامي معاويه، حاكي از آنست كه وي مبارزين و انقلابيون و آزادي خواهان را كه از اوضاع رنج مي برده و به طور انفرادي و بدون تشكيلات صحيح به قيام و انقلاب مي پرداخته اند، تأييد و اعمال بي رويه ي معاويه را بشدت تقبيح مي كند. قيافه ي مصمم و غضب آلوده ي امام از خلال سطور نامه پيداست و نمونه اي از روابط او و معاويه است و همان گونه كه گذشت، برادر بزرگش، حسن عليه السلام نيز همين گونه بوده است.

عكس العمل معاويه در برابر اين نامه چه بود؟، وي وقتي نامه را خواند گفت:

«در خاطر او كينه اي است كه بدان دست نتوان يافت.»

يزيد پيشنهاد داد كه نامه ي سختي در جواب او نوشته شود و نسبت به او و پدرش بدگويي شود. «عبدالله» پسر عمروعاص نيز پس از او همين پيشنهاد را تأييد كرد؛ اما معاويه خنديد و گفت:

«من در عيب او چه بگويم؟ من خواستم طي نامه اي او را وعده و وعيد دهم، ديدم روا نيست...!»

پس از اين نامه، معاويه مقرري امام را از بيت المال به مبلغ يك ميليون درهم افزايش داد!

ملاحظه مي شود كه اگر امام آن نامه خشونت آميز را مي نويسد، طرف او معاويه هم، سياستمدار ورزيده و شيطاني است كه بدين دستاويزها روابط را به هم نمي زند و آتش جنگ را شعله ور نمي سازد! امام هم بدين امر واقف است و معاويه را نيك مي شناسد و به روحيه ي او به خوبي آشناست و لذا بي حساب اقدامي نمي كند. ذيلا دو نمونه ي ديگر از طرز كار امام عليه السلام را در قبال معاويه ملاحظه مي كنيم:

- در سفري، امام عليه السلام و معاويه در مكه با هم ديدار كردند، معاويه كه از نامه ي امام عليه السلام، عقده اي در دل داشت، مسأله قتل حجر را پيش كشيد و گفت: يا ابا عبدالله! فهميدي ما با حجر و دوستان او و شيعه پدرت چه كرديم؟

- چه كرديد؟


- كشتيم و كفن كرديم و بر آنها نماز خوانديم.

- «اين عده با تو دشمني داشتند؛ ولي اگر ما دوستان تو را بكشيم آنان را كفن نپوشيم و نماز نخوانيم و در گور نكنيم. كارهاي ناهنجار تو درباره ي علي عليه السلام و قيام تو براي كم كردن حيثيت ما در جامعه اسلامي و معترض شدن به عيوب بني هاشم همگي به ما رسيده است. وقتي كه تو اين كارها را مي كني به وجدان خود مراجعه كن و ببين چه قضاوت مي كند؟ به سود تو است يا به زيان تو؟ معاويه! جز از كمان خويش تير مزن و جز بر هدف خود تير رها مكن!...»

- در سال 54 كه خراج يمن را از راه مدينه به شام مي بردند، حسين بن علي عليه السلام اموال را در مدينه توقيف كرد و به معاويه چنين نوشت:

«از حسين بن علي عليه السلام به معاويه: قافله اي بر ما گذر كرد كه حامل مال و زينت آلات و عنبر و عطر بود تا تو آنها را در خزينه هاي دمشق به امانت گذاري و به اقوامت كه تشنه آنند بدهي. من احتياج داشتم و برداشتم.»

نامه به معاويه رسيد، بسيار ناراحت شد؛ ولي باز از سياست صبر و ملايمت در مورد امام عليه السلام پيروي كرد و در جواب به او نوشت:

«نوشتي كه دارايي مرا توقيف كردي! ولي نمي بايست چنين كني؛ زيرا حق والي به دارايي مزبور بيشتر بود؛ اگر اين دارايي به دست من رسيده بود، حق تو را نيز مي دادم. تو در سر، خيال مدارا نداري، چه بهتر كه چنين كاري در زمان من باشد كه قدر مي شناسم و از تو در مي گذرم؛ ولي از آن ترسم كه به كسي مبتلا شوي كه به تو هيچ مهلت ندهد.» [3] .

بدين ترتيب ملاحظه مي كنيم كه امام عليه السلام با استفاده از شخصيت سياسي - اجتماعي خويش و با وقوف بر روحيه مضطرب معاويه و وحشتي كه او از امام عليه السلام داشت و در حدود شرايط و مقتضيات و در مواقع خطير، وظيفه خويش مي ديد كه با ايراد سخنراني و نوشتن نامه و توقيف دارايي و امثال آن، اعتراض شديد خود را به حكومت اعلام كند، بدون اينكه دست به اسلحه برد و به خونريزي پردازد.

وي مي توانست لشكري گرد هم آرد و به قيام نافرجامي كه عواقب سوء آن


قطعا بيشتر از قيام بردارش بود دست زند، ولي او هر گونه اقدام علني حاد را در اين شرايط موجب شكست مي دانست و متوجه بود كه اين شكست، روح يأس و نوميدي را بر جامعه اسلامي مي افكند و عملا با كارداني ها و سياست بازي هاي معاويه سرنوشت جامعه بدتر از بد خواهد شد.

وي در برابر مردمي كه آمادگي روحي نداشتند و با امام حسن عليه السلام آن گونه رفتار كرده بودند و با رويه هاي خصمانه و كشتارهاي دسته جمعي مرعوب شده و روحيه خود را از دست داده بودند، چاره اي جز آن نداشت كه موقعيت خود را محكم كند و به عنوان يك قدرت نيرومند مخالف، در تعديل سياست حكومت مؤثر باشد و به صورت ملجأ و پناهگاهي براي بيچارگان و ستمكشان و مايه ي اميدي براي شيعيان درآيد و منتظر فرصت بنشيند تا اوضاع به صورت ديگري درآيد و وظيفه ديگري پيش آيد. اما به طوري كه گذشت، امام در تمام مراحلي كه معاويه از حدود اسلامي منحرف مي شد، با قاطعيت به ميدان او مي آمد و وظيفه خود را انجام مي داد.


پاورقي

[1] مناقب.

[2] حضرمي يکي از شش نفري که با حجر کشته شدند.

[3] پيش بيني معاويه تحقق يافت و پس از او، يزيد، همان گونه که او گفته بود به امام (ع) هيچ مهلت نداد!.