بازگشت

جمهوريت و مشكلات نوسازي


به شرحي كه خوانديم؛ بني اميه هر چه توانستند از مقامات خود سوء استفاده كردند و زور گرفتند و حق طلبان را به انحاء مختلف، زجر و شكنجه دادند و به زندان افكندند و تبعيد نمودند؛ و سرانجام به دنبال يك ماجراي تأسف بار، كه مقدمات آن را در فصل گذشته خوانديم، عثمان، محاصره و كشته شد. ابن ابي الحديد مي گويد:

اصحاب براي عثمان عذرهايي آوردند؛ ولي آنچه ما مي گوييم اين است كه جرم او به آن اندازه نبود كه مستحق قتل باشد. [1] .

اما بطوري كه «جرج جرداق مسيحي» مي نويسد:

«مردم به قصد كشتن خليفه نبودند، ولي يكي از طرفداران عثمان، مردي به نام «نيار ابن عياض» را كه از انقلابيون بود كشت. مردم مصر و سايرين فرياد زدند: قاتل ابن عياض را تسليم كنيد، عثمان گفت: من كسي را كه ياريم كرده تسليم شما نمي كنم! اين گفته، آتش انقلاب را برافروخت و با وجود سعي و كوششي كه حسنين عليهماالسلام طبق دستور پدر براي جلوگيري از هر گونه حادثه سوئي مي كردند. ملت به اوج عصيان رسيده و عثمان كشته شد.»

علي عليه السلام پيوسته در زمان خلفا، نقش رابط بين حكومت و امت را بازي مي كرد. و مخصوصا در دوران اخير حكومت، بارها با نصيحت كردن خليفه و وساطت براي مردم سعي مي كرد روابط حكومت و امت از هم گسسته نگردد. آنچه در فصل


گذشته خوانديم و كوششي كه وي براي بازداشتن مردم از قتل عثمان كرد، شاهد خوبي بر اين ادعا است. اما در هر حال مردم كه به هيجان آمده و ناراحت بودند و پس از قتل عثمان، ملجأ و پناهي غير از خانه علي عليه السلام نداشتند، به خانه ي او هجوم بردند و با وي بيعت كردند. علي عليه السلام خود در اين زمينه مي گويد: «ازدحام به اندازه اي بود كه نزديك بود حسنين عليهماالسلام لگد كوب شوند» وي پس از بيعت، خطاب به مردم چنين فرمود:

«هر چه مي گويم به گردن مي گيرم و از عهده برمي آيم. كسي كه از پندهايي كه در دست دارد بينا شود، تقوي و پرهيزكاري، او را از درافتادن در شبهه ها بازدارد. آگاه باشيد! همان بلايي كه روز بعثت پيغمبر صلي الله عليه و آله داشتيد، با همان هيأت بازگشته است و سوگند به آن كس كه پيغمبر صلي الله عليه و آله را براستي فرستاده، شما بشدت به هم آميخته شده و غربال شده و همچون ديگ جوشان خواهيد شد كه پايين ترين، بالاترين شود و بالاترين، پايين ترين گردد... پيشروهايي كه عقب افتاده بودند دوباره پيش خواهند افتاد و آنها كه پيش افتاده بودند، دستشان كوتاه خواهد شد...» [2] .

امام علي عليه السلام در اين خطبه، به انحرافات و فساد اجتماعي موجود اشاره كرد و با قاطعيت به گروهي كه به تاراج و يغما مشغول بودند اعلام نمود كه يك تصفيه عمومي در كليه شؤون انجام خواهد شد و نظامات فاسد به يك باره زير و بالا خواهد گرديد. وي اعلام كرد كه تصميم دارد با استفاده از هيجان عمومي امت، سريعا دست به اصطلاحات زند و در تمام شؤون با پشتيباني امت، تحول ايجاد كند.

وي در روز دوم خلافت، در خصوص اوضاع مالي جامعه و رژيم اقطاعي عثمان سخن گفت و اعلام داشت اموال تاراجگراني كه به انواع مختلف از بيت المال مسلمين سوء استفاده كرده اند، عموما مصادره خواهد شد. وي گفت كه با توجه به سابقه ي او، تمام آرزوهاي يغماگران فروخواهد ريخت.

وي در اين باره چنين گفت:

«بخدا هر چند بينم با اين داراييها زن گرفته اند و يا كنيز خريده اند، آنها را پس خواهم گرفت زيرا عدالت وسيع است و كسي كه از عدالت به تنگ آيد از ظلم و جور بيشتر


به تنگ خواهد آمد.»

علي عليه السلام كه مردمي پاك و عدالت خواه بود و آشفتگي هاي زمان عثمان، او را به ستوه آورده بود، سرسختانه براي برقراري يك سيستم عدالت خواهانه اسلامي مي كوشيد.

وي مي گفت:

«لا اداهن في ديني و لا اعطي الدنية من امري»

يعني: من در اين خود مداهنه نمي كنم و در كار خود تن به پستي نمي دهم.

روي همين اصل از همان روز اول حكومت، به ترميم حكومت پرداخت. عده اي از كارگردانان امور را كه در رأس آنها معاويه بود، بسرعت از كار بركنار كرد و ديگران را هم دقيقا تحت نظر گرفت.

وي طي نامه هايي كه به فرمانداران ايالات اسلامي نوشت، آنان را شديدا از حيف و ميل اموال عمومي برحذر داشت و بدين ترتيب در نظر داشت اختلاف طبقاتي و اعمال نفوذهاي غير مشروع حكام را از بين ببرد. اينك براي نمونه چند نامه او را خطاب به حكام ولايات از نظر مي گذرانيم:

- وي به «زياد بن ابيه» كه به جاي ابن عباس در بصره والي بود نوشت:

«به خدا سوگند مي خورم و راست مي گويم كه اگر به من خبر رسد كه در غنايم و اموال مسلمين خيانت كرده اي، چه از بزرگ و چه كوچك، چنان بر تو سخت بگيرم كه بي مال و گرانبار و ضعيف به كناري افتي...»

- وقتي شنيد «شريح قاضي» كه از طرف او مأموريت قضايي داشت، خانه اي تنها به مبلغ هشتاد دينار خريده است، جريان را از او پرسيد و او اقرار كرد. با تندي به او نگريست و در زمينه گذشت دنيا با او سخن گفت.

- به يكي از عمال خود نوشت:

«از تو به من خبر رسيده كه اگر چنان كرده باشي، خدا را به سخط آورده و امام خود را نافرماني كرده و در امانت، خيانت كرده اي. شنيده ام كه زمين را پاك كردي و هر چند زير قدمت آمد گرفتي و هر چه به دستت رسيد خوردي. صورت حساب خود را براي من بفرست و دانسته باش كه حساب خدا بالاتر از حساب مردم است.»


- به ديگري نوشت:

«من تو را در امانت خود شريك دانستم و تو را به منزله ي پيراهن تن خود دانستم.» و پس از شرحي از خيانت هاي او چنين نوشت:

«تو مي داني كه حرام مي خوري و حرام مي آشامي و از مال يتيمان و بيچارگان مؤمنين و مجاهدان كه خدا اين دارايي ها را براي آنان قرار داده و شهرها را به وسيله ايشان حفظ كرده زن مي گيري و كنيز مي خري!؛ از خدا بترس و به اين مردم، دارايي شان را پس بده!؟ به خدا اگر چنين نكني و من بر تو دست يابم كاري كنم كه پيش خدا در برابر كار تو معذور باشم و با شمشيرم - كه هر كسي با آن كشته شود به آتش درآيد - تو را گردن خواهم زد. به خدا اگر حسن و حسين عليهماالسلام آن مي كردند كه تو كردي، هيچ خصوصيتي نداشتند و تا حق را از آنان نمي گرفتم و باطل را از دوششان برنمي داشتم از گير من رهايي نداشتند...»

علاوه بر برنامه ي تصفيه ي عمومي، او طي فرمان معرفي كه به مالك اشتر نوشت، اصول يك برنامه انقلابي جديد را طرح ريزي كرد و مي خواست روح همه جانبه ي اسلام را كه داشت از بين مي رفت ديگر بار زنده كند. او از ناراحتي هاي توده رنج مي برد و ملتهب بود و تار و پود وجودش از ظلم و ستم، هر چند اندك، و ناچيز باشد بر هم مي لرزيد. كلمات زير مي تواند نموداري از روح ملتهب و پرخروش او باشد.

- «قانع نيستم مرا اميرالمؤمنين گويند ولي در سختي هاي روزگار با مردم شريك نباشم.»

- «اگر هفت اقليم زمين و هر چه به زير فلك دارد به من دهند كه خدا را در مغز جوي كه از دهان مورچه اي بازگيرم، نافرماني نكنم، نخواهم كرد! و به خدا دنياي شما پيش من از برگي كه در دهان ملخي باشد، سبكتر است!»

- «به خدا اگر روي خارها شب به روز آرم و بيدار مانم و مرا به غلها بندند و به زمين كشند، دوست تر دارم كه خدا و رسول او را روز قيامت ملاقات كنم در حالي كه به پاره اي از بندگان ظلم كرده باشم و يا چيزي از مال دنيا را به غضب برده باشم...»

- «ذليل، به نزد من عزيز است تا حق را به نفع او گيرم و قوي، به نزد من ضعيف است تا حق را از او بگيرم»


روي كار آمدن علي عليه السلام و خطابه هاي قاطع او داير بر نوسازي جديد، به همان اندازه كه رنج ديدگان و ستمكشان و محرومين اجتماع، يعني انتخاب كنندگان او را خوشحال و اميدوار مي ساخت، شخصيت هاي مختلف و سردمداران جامعه و مخصوصا بني اميه را كه نقشه هاي آنها بدين ترتيب داشت بكلي نقش بر آب مي شد، بشدت ناراحت و مضطرب ساخت و به فعاليت و تكاپو واداشت.

وي نيز به خوبي از اين مسايل مسبوق بود و اين طور نبود كه از مشكلات مرحله نوسازي غافل باشد. روحيه ي مردم را نيك مي شناخت و عواقب كار را دقيقا مي دانست.

و لذا وقتي طلحه و زبير (اولين كساني كه عليه او شوريدند) براي خداحافظي به عنوان انجام عمل عمره و زيارت خانه خدا به حضورش آمدند. فرمود: «برويد پي كارتان! شما براي عمره نمي رويد!»

وي مي دانست كه اين دو نفر طمع خلافت در سر دارند و حس جاه طلبيشان در حكومت علي عليه السلام برآورده نمي شود و به قصد آشوب و فتنه بيرون مي روند و مي دانيم كه همين طور شد. اينان رفتند و با همدستي عايشه همسر پيغمبر صلي الله عليه و آله، جنگ معروف جمل را به راه انداختند. گر چه اين جنگ با كشته شدن طلحه و زبير و موفقيت علي عليه السلام انجام يافت و آن حضرت، همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله را با احترام تمام به مدينه باز فرستاد، ولي به همان دليل كه اينان توانستند طرفداراني جمع كرده و به جنگ علي عليه السلام آيند، شكست آنان، عقيده هايي ايجاد كرد و موجب شكافي بين مسلمين شد و حكومت علي عليه السلام را در اوان دوران، متزلزل ساخت.

از سوي ديگر: معاويه كه مرد مقتدر شام و فرمانرواي قسمت عظيمي از قلمرو حكومت اسلامي بود. از طرف علي عليه السلام معزول شد و از حكم علي عليه السلام سرباز زد و به طغيان پرداخت. وي به بهانه خون خواهي عثمان و اتهام واهي شركت علي عليه السلام در قتل عثمان، تحريكات وسيعي آغاز كرد و مي خواست توسط آشناياني كه در مركز داشت و با استفاده از عقده ي روحي عده اي كه احتمال مي داد از پيروزي علي عليه السلام


ناراحتند، پايتخت را عليه علي عليه السلام بشوراند؛ من جمله وي بدين منظور، طي نامه اي به «سعد بن ابي وقاص» نوشت: «از همه مردم سزاوارتر براي ياري عثمان، اهل شورايند، كه حق او تثبيت كردند... طلحه و زبير كه شريكان تو بودند، برخاستند و ام المومنين، نيز با آنها بودند...» سعد در جواب نوشت: «علي عليه السلام، افضل از ديگران است و اگر طلحه و زبير هم در منزلشان نشسته بودند، بهتر بود.» [3] .

جواب سعد در ضمن آنكه معاويه را نااميد مي كرد نمودار استحكام موقعيت علي عليه السلام بود كه مخالفين او صلاح نمي ديدند بر ضد او شورش كنند.

در ماجراي اسف بار جنگ صفين كه به موازات استحكام و صلابت و همبستگي طرفداران معاويه، لشكر علي عليه السلام پراكنده بوده و اتحاد رأي نداشتند، شاهد بارزي بر عقده هاي روحي و آثار باقي مانده ي جنگ ناميمون جمل مشاهده مي كنيم.

و مي دانيم كه سرانجام اين جنگ، تا چه حد شوم بود و لشكرياني كه 18 ماه به طرفداري از علي عليه السلام با معاويه جنگيده بودند، پس از آنكه قرآن ها بر سر نيزه ها بالا رفت، شمشيرها بر سر علي عليه السلام نگه داشتند كه اگر مالك اشتر از ميدان جنگ با معاويه برنگردد، كشته خواهد شد و در پايان، مسأله حكميت عزل علي عليه السلام از طرف نماينده ي لشكر او - ابوموسي اشعري - كه بر خلاف نظر او انتخاب شده بود و نصب معاويه به خلافت، از طرف عمروعاص، چنان پراكندگي و آشفتگي در لشكر علي عليه السلام ايجاد كرد كه اركان قدرت او متلاشي شد و دنياي اسلام، در برابر يك خطر بزرگ و جديد به نام «خوارج» قرار گرفت.

اينان كه علي عليه السلام را بر سر مسأله حكميت اجباري تكفير كردند و واجب القتل دانستند پس از صفين، متشكل شده و جنگ خوارج را پديد آوردند...

اين بود شرح بسيار مجملي از مراحل نوسازي و مشكلات طاقت فرساي آن. اما با يك مقايسه بين ثروت اندوزي ها و بي بند و باريهاي زمان عثمان و


سختگيري ها و دقت هاي علي بن ابيطالب عليه السلام بخوبي براي ما واضح مي شود كه عده ي زيادي از متنفذين، قدرت تحليل حكومت عادلانه او را نداشتند و از او به ستوه آمدند. او مي دانست قاطعيت و سختگيري اش نسبت به ولات و فرمانداراني كه با رويه ي تسامح و سهل انگاري گذشته خود كرده اند؛ براي او گران تمام خواهد شد؛ ولي براي تغيير سيستم غلط اجتماعي و سياسي موجود چاره اي جز شدت عمل و محكم كاري نداشت.

مخصوصا در عزل معاويه؛ امام، علاوه بر پيروي از مكتب عدالت خواهانه اسلام، از لحاظ سياسي نيز صحيح عمل كرد؛ زيرا زمامدار قدرتمندي كه مستقيما از ناحيه ي امت انتخاب شده و برگزيده ي افكار انقلابي امتي است كه از ظلم و جور به ستوه آمده اند، بايد در اولين وهله، دست سردمداران فساد و تباهي را از سر اجتماع كوتاه كند، تا امت بفهمد كه حكومت جديد، حقيقتا طرفدار آنهاست و در راه رفاه و آسايش آنها و برقراري عدالت اجتماعي، بزرگ و كوچك نمي شناسد و ستمگران در هر موقعيت از تعرض حكومت در امان نيستند.

او اگر چنين نمي كرد، علاوه بر اينكه موقعيتي مناسبتر از اون قدرت و جوش و خروش افكار عمومي براي اين كار نداشت و معلوم نبود بعدا بتواند از مشي محافظه كارانه خود دست بردارد، امت را هم به خود بدبين مي كرد و از كجا معلوم كه آنچه از ناحيه و مخالفين جاه طلب ديگر او بر سرش آمد، از ناحيه امت متوجه او نمي شد!

مضافا به اينكه طمعكاران، اسرافگران و ستم پيشه هاي كوچك تر از معاويه كه بايد مورد تصفيه قرار گيرند و يا دقيقا كنترل شوند، ممكن بود بدين دليل كه وي معاويه را بر سر كار دارد، از اطاعت او استنكاف ورزند و دست به تحريكات زنند. اما تا معاويه را از كار بر كنار نمي كرد، دست به هيچ اصلاحي نمي توانست بزند، بدين ترتيب همه نقشه هاي اصلاحي او بدون اين كار عقيم مي ماند.

درست است كه شدت عمل او در عزل معاويه، سر سلسله بسياري از حوادث ناگوار در جامعه اسلامي شد و سرانجام هم به دوران حكومت پرماجرا و متلاطم او


بسرعت پايان داد، ولي در منطق او كه مي خواهد چهره ي حقيقي عدالت و درستكاري را به مردم نشان دهد، اين مهم نيست كه بر اثر اجراي عدالت دوران حكومتش كوتاه شود. براي او مهم اين است كه موقعيت خود براي رشد دادن امت و نماياندن راه راست و رفع ستم از ستمكشان و فروكوبيدن ستمگران، بنحو اتم و احسن استفاده كند.

ممكن است كساني به رويه ي او خرده گيرند و خيال كنند جنگ هاي داخلي و آشفتگي هاي زمان علي عليه السلام بر اثر بي سياستي او بوده است. في المثل «نيكلسن» پس از تعريف فراوان از علي عليه السلام، مي گويد:

«وي حزم و دهاي سياستمداران را نداشت.» [4] .

اين خرده گيري ها در زمان خود او هم بوده و بهترين جواب همان است كه خود او بيان كرد:

«به خدا معاويه، سياستمدارتر از من نيست؛ ولي او عذر و مكر مي كند و اگر مكر و فريب، گناه نداشت من از همه مردم سياستمدارتر بودم.»

وقتي از طرف ابن عباس و مغيره، بدو توصيه شد كه معاويه را چندي بر سر كار بدارد، فرمود:

«به خدا دو روز نمي گذارم معاويه بر سر كار باشد.»

و به نظر ما هر فرد سياستمدار غيرتمند و شرافتمندي غير از علي عليه السلام هم بود، كاري جز آنكه او كرد، نمي توانست بكند. مفهوم گفته اينان كه بر او خرده مي گيرند اين است كه وي مي بايست با دار و دسته اي كه در گذشته به مال و منال و مقام رسيده بودند به مجامله پردازد و با آنان بسازد. اين كار، علاوه بر آنكه بر خلاف رضاي خدا بود، با نظر مردمي هم كه علي عليه السلام را انتخاب كرده بودند، سازش نداشت؛ زيرا نظامي كه پيش از علي عليه السلام بر اجتماع اسلام حاكم بود، علاوه بر آنكه روح اسلام را مي آزارد، مردم را به ستوه آورده بود و علي عليه السلام اگر چنان مي كرد كه خرده گيران مي خواهند، از طرف امت محكوم مي شد و شايد به روز او، همان


مي آمد كه به روز سلف او آمد.

بنابراين، او كه مي خواهد اين بناي فاسد را درهم كوبد و از نو بسازد، مواجه با كارشكني هاي گوناگون مي شود و چاره اي غير از اين ندارد و مي بينيم كه عدالت طلبي علي عليه السلام در جامعه اسلامي فصل جديدي گشود. او از يك سو به جنگ رهبران فساد مي رفت و از سوي ديگر، جامعه را به تقوي و عدالت، مساوات و مساوات سوق مي داد. بايد گفت كه: روح عمومي مردم، همان گونه كه در گذشته گفتيم، دچار انحراف شده بود و متمايل با تجاوز و تعدي بود. گيرم كه هر كس در محيط محدود خود بدين تجاوز دست آلايد. درست است كه مردم به ستوه آمده، او را برگزيدند اما اين هيجان، زود فرو خفت!...

در حقيقت، علي عليه السلام به مبارزه ي روح عمومي امت رفته بود و لذا به دست همين امت شكست خورد! درست است كه او با يك عده، جاه طلب و سوداگر طرف بود، ولي مزاج اجتماع هم از پذيرفتن داروي تلخ عدالت او سرباز مي زد.

حقيقت آن است كه مردمي، گاهي از شدت ظلم و ستم طغيان مي كند و به كودتا دست مي زند و رهبري ايده آل بر سر كار مي آورد؛ ولي با دقت در روحيه آحاد افراد مردم، از همان اول مي توان فهميد كه اگر حركت جديد جلو ستم هاي كوچك افراد همان مردم را بگيرد، مردم با حكومت مبعوث خود به طرفيت برمي خيزد و او را سرنگون مي كند.

اين گفته بدان مفهوم نيست كه عموم مردمي كه علي عليه السلام را انتخاب كرده بودند از او ناراضي بودند؛ بلكه بر عكس، اينان بيش از هر مقام در سايه حكومت او حمايت مي شدند. مقصود از سخن فوق تشريح روح عمومي حاكم بر مردم است كه در عده اي تجلي مي كند و در ديگران به حال خمود و كمون است.

جنگ هاي پي در پي و خسته كننده، مردم را فرسوده و بيحال كرد و بيشتر آنها از سياست كناره گرفتند. و حاضر نشدند در ماجراها شركت كنند. عده اي هم به جهات مختلف، به معاويه پيوستند و دور امام خلوت شد و روحيه عمومي به


ضعف و سستي گرايد.

و لذا علي عليه السلام وقتي در سال 38 پس از جنگ با خوارج و شكست دادن آنها، ياران خود را براي مقابله ي مجدد با لشكر شام تجهيز مي كند، مردم مي گويند: «شمشيرهاي ما كند و تيرهاي ما تمام شده، به ما مهلت ده كه كارهاي خود را اصلاح كنيم»، از لشكرگاه او مي گريزند و به كوفه بازمي گردند. [5] .

چنانكه ملاحظه كرديم دوران پنج ساله ي حكومت امام با جنگ هاي خونين و سهمگين تؤام بود و مجال براي اجراي نظريات اصلاحي او باقي نماند. اوضاع از هر جهت نامساعد شد و سرانجام، شمشيري كه روز نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجري، فرق همايون علي عليه السلام را شكافت، كار را يكسره كرد: قويترين و نيرومندترين احزاب مخالف علي عليه السلام، يعني حزب اموي به رهبري معاوية بن ابي سفيان شاهد پيروزي را پس از پنج سال دغدغه و اضطراب در آغوش كشيد.



پاورقي

[1] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 1، ص 98.

[2] نهج‏البلاغه عبده، ج 1، ص 52.

[3] الامام علي، ص 940.

[4] تاريخ سياسي اسلام ج 1، ص 298.

[5] تاريخ سياسي اسلام، ج 1، ص 295.