بازگشت

اريستوكراسي


در فصل گذشته، انحرافات اصولي پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله را شرح كرديم و اينك براي وقوف بر نتايج حاصله از شيوه ي حكومت نخستين، در اين فصل گزارشي از اوضاع دوران عثمان كه اوايل شكوفا شدن نهال هاي بازگشت به جاهليت گذشته است، از نظر مي گذرانيم.

مي دانيم كه انتخاب عثمان طبق دستور عمر در يك شوراي شش نفري مركب از «علي»، «عثمان»، «طلحه»، «زبير»، «عبدالرحمان بن عوف»، «سعد بن ابي وقاص»، صورت گرفت. شورا طبق دستور، بدين ترتيب بود كه اگر يكي اكثريت را برد، يك يا دو نفري كه مخالفت كنند، گردن زده شوند و در صورت تساوي آرا، برنده دسته اي باشد كه عبدالرحمان بن عوف در بين آنهاست!

بدين ترتيب، وضع معلوم بود؛ زيرا سعد، تابع عبدالرحمان و عبدالرحمان طرفدار عثمان بود. [1] و حزب اموي كه در انتخابات غالب بود، بطور يكنواخت عليه احزاب ديگر كوشش مي كرد. [2] .

انتخاب عثمان، بني اميه را - همان گونه كه ابوسفيان گفت - به مراد دل خود رسانيد و مقدمات قبضه كردن همه جانبه ي اوضاع، براي آنان فراهم آمد. اينان علاوه


بر اشغال مناصب حكومتي و دخالت در همه شؤون مملكتي، به تاراج بيت المال مسلمين مشغول شدند و با استفاده از نرمخوئي خليفه، قيافه ي سياسي و اجتماعي را به صورتي ديگر در آوردند... و اينك ما براي آنكه وضع مملكت اسلامي را در دوران عثمان بررسي كنيم، چند شاهد تاريخي كه همه حاكي از درهم ريختگي اوضاع آن زمان است، ذكر مي كنيم:

وقتي «سعيد بن عاص» استاندار عراق در يك شب نشيني گفت: «أنما السواد فطير القريش» يعني: «سواد عراق حكم نان برآمده ي قريش را دارد»؛ مالك اشتر كه يكي از رجال متنفذ عراق بود به غلامانش دستور داد، او را كتك زدند و گفت: اين كشور با شمشير مجاهدين اسلام گرفته شده و مال مجاهدين اسلام است؛ بر اثر اين گفتگو، سعيد، مالك، كميل، صعصعة بن صوحان و چند تن ديگر را به شام فرستاد. اينان بر معاويه وارد شدند، صعصعه و معاويه گفتگوشان شد و صعصعه، به تندي با او صحبت كرد. معاويه جريان را به عثمان گزارش كرد. عثمان دستور داد آنان را به «حمص» فرستند، والي حمص عبدالرحمان پسر خالد بن وليد بود كه بسيار خشن و زورگو بود اين شخص با تبعيدي ها بسيار بد رفتاري مي كرد و من جمله آنكه سوار اسب مي شد و اين محترمين را جلوي اسب خويش مي دوانيد و بدين ترتيب هم آنها را خفيف مي كرد و هم رنجشان مي داد و بالاخره به مركز نوشت كه بهتر است اينها به عراق برگردند. مراجعت اين عده به عراق و انتشار اخبار مربوط، يكي از عوامل طغيان عليه عثمان بود.

- مورد ديگر: «وليد بن ابي معيط» والي كوفه بود، يك روز صبح با پيراهن خواب شراب آلوده به مسجد آمد و نماز را چهار ركعت خواند. عده اي پس از بازگشت او به خانه اش هجوم برده و او را مست يافتند، انگشتر او را در آورده و براي گواهي پيش عثمان رفتند. عثمان به تندي آنان را رد كرد. شاكيان به حضور علي بن ابي طالب عليه السلام آمدند و علي عليه السلام به عثمان اعتراض كرد؛ وي رأي امام را خواست. امام فرمود: وليد را احضار كن؛ پس از احضار او، علي عليه السلام بر او تازيانه زد و وقتي وليد بدو فحش داد، وي را كشيد و به زمين زد، عثمان گفت: حق نداري با او چنين


كني. حضرت علي عليه السلام فرمود: بدتر از اين هم مي توانم.

- مورد ديگر: وقتي سعيد به جاي وليد والي كوفه شد، بالاي منبر ننشست و گفت منبر را تطهير كنيد؛ وليد پليد و نجس بود. بعد خود سعيد به كارهاي ناشايست دست زد. مالك اشتر به همراهي هفتاد سوار پيش عثمان رفتند و تقاضاي عزل او را كردند. در همين احوال والي مصر «عبدالله بن ابي سرح» و سعيد والي كوفه نيز به پايتخت آمدند. عثمان با عبدالله مشورت كرد. وي رأي داد كه براي جلب نظر مردم، عزل سعيد خوب است. سعيد گفت: اگر چنين كني عزل و نصب والي به دست مردم خواهد افتاد و شوكت تو كاسته مي شود. اينان را با مجاهدان به ميدان جنگ فرست!

عمروعاص كه اين گفتگو را شنيد، به مسجد آمد و جريان را به طلحه و زبير گفت: وقتي مالك اشتر آمد بدو اطلاع دادند كه موقعيت سعيد محكم تر شد! مالك اشتر گفت: اگر پول داشتم زودتر به كوفه مي رفتم و نمي گذاشتم سعيد وارد كوفه شود و بالاخره طبق پيشنهاد طلحه و زبير از هر كدام پنجاه هزار درهم قرض كرد و به اطرافيان داد و فوري خود را به كوفه رسانيد و با شمشير به مسجد آمد و به مردم گفت: اميري كه از او گله داشتيد برمي گردد، و مامور است شما را به جبهه جنگ فرستد. وي از ده هزار نفر بيعت گرفت كه نگذارند سعيد به كوفه برگردد. جريان را مخفيانه به سعيد گزارش كردند. وي از بين راه برگشت و «ابوموسي اشعري» والي شد. [3] مصريان از مظالم «عبدالله بن ابي سرح» برادر رضاعي عثمان به ستوه آمده بودند به مركز آمده و تقاضاي عزل عبدالله را كردند. عثمان توسط شاكيان، نامه تهديد آميزي براي عبدالله فرستاد. عبدالله را خواندن نامه بشدت ناراحت شد و يكي از آنان را كشت!

اين مسأله موجب ناراحتي عمومي شد و باعث گرديد كه جمعيت هزار نفري به مدينه آمده و بزرگان مدينه را به وساطت پيش خليفه فرستادند. علي بن ابي طالب عليه السلام هم با جماعتي پيش عثمان آمد و گفت: حق به جانب مردم بده،


عثمان به مردم گفت: هر كه را كه انتخاب كرديد او را به مصر مي فرستم.

مردم «محمد بن ابي بكر» را انتخاب كردند. وي با عده اي از مهاجرين و انصار راه مصر را در پيش گرفتند؛ در بين راه به مرد مشكوكي برخوردند و پس از تفتيش معلوم شد كه حامل نامه اي است خطاب به عبدالله بن ابي سرح بدين مضمون: «وقتي كه محمد بن ابي بكر و همراهانش آمدند؛ آنان را بكش و نامه شان را پاره كن و به كار ادامه شده تا نامه من به تو برسد!»

نامه مكشوفه به امضاء و مهر مهاجرين و انصار، صورت مجلس شد و محمد بن ابي بكر و همراهان به مدينه بازگشتند. خبر در مدينه منتشر شد و مردم را بشدت عصباني كرد. عده اي به همراه علي عليه السلام، عمار و سعد پيش عثمان آمدند. عثمان نوشتن نامه را منكر شد و پس از كنجكاوي معلوم شد نامه به خط مروان است. مردم خواستند خليفه، مروان را تسليم مردم كند. عثمان امتناع كرد. علي عليه السلام كه مي خواست اختلاف را برطرف كند، پيش عثمان آمد و گفت: با مردم صحبت كن و آنان را آرام نما!

عثمان طي خطابه اي اظهار پشيماني كرد و به منزل آمد. مروان كه در هنگام خطابه ي عثمان حضور نداشت پيش عثمان رفت و گفت: «مردم را بر خودت جري كردي» عثمان پشيمان شد و گفت: گذشته، گذشته است. مروان گفت: الان مردم دور خانه ات جمع شده اند و هر كسي تقاضايي دارد. عثمان گفت: من خجالت مي كشم، تو برو با آنها صحبت كن. مروان با مردم كه از سر و دوش هم بالا مي رفتند، چنين گفت: اينجا چه كار داريد؟ چرا جمع شده ايد؟ براي چپاولگري آمده ايد؟ رويتان سياه باد مي خواهيد سلطنت را از ما بگيريد! برويد گم شويد، ما مغلوب شما نخواهيم شد! مردم با ناراحتي شديد برگشتند؛ جريان به عرض علي عليه السلام رسيد. وي بار ديگر پيش عثمان آمد و او را نصيحت كرد. انقلابيون بار ديگر به در منزل عثمان آمدند و تقاضاي تسليم مروان را داشتند؛ خليفه هم در امتناع پافشاري كرد.

اين جريان منتهي به كشتن عثمان شد. [4] اين وقايع نشان مي دهد كه در زمان


عثمان، يك دستگاه حكومتي دچار هرج و مرج شديد شده بود و نمايندگان و مشاورين عثمان يك عده مردم بي عقل و عياش و خودسر بودند و خليفه نيز از نيروي تصميم و ارده برخوردار نبود. و اطرافيان از سستي او بنحو اتم و اكمل سوء استفاده مي كردند.

در چند گزارش فوق، تلون مزاح و بي سياستي خليفه و درجه نفوذ اطرافيان او را از نزديك مشاهده كرديم و اينك آمار گيج كننده اي از هرج و مرج و يغماگري ها و ثروت اندوزي هاي دوران عثمان ذكر مي كنيم.

عثمان پس از فتح «ارمينيه» خمس تمام آن را به مروان بخشيد. مروان علاوه «فدك» را نيز به تصرف آورد و عثمان صد هزار درهم از بيت المال بدو بخشيد. عبدالله بن خالد كه از او صله خواست، چهارصد هزار درهم داد. به «حكم بن العاص» دشمن معروف اسلام و طرد شده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله صد هزار درهم به عنوان صله داد.

بازار «نهروز» را كه پيغمبر صلي الله عليه و آله وقف كرده بود، به «حرث بن حكم» بخشيد و وقتي دخترش عايشه را به حرث نامبرده داد، صد هزار درهم به او پرداخت.

در اطراف مدينه چراگاه هاي سرسبزي بود كه در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و ابوبكر و عمر وقف احشام مسلمين بود. عثمان آن را خاص بني اميه كرد.

در آمد آفريقا را از مصر تا طنجه دربست به عبدالله بن ابي سرح بخشيد. به ابوسفيان 200 هزار درهم پول داد.

روزي كه مي خواست صد هزار درهم به مروان حكم دهد. «زيد بن ارقم» كه كليد دار بيت المال بود، گريه كنان كليد را پيش او انداخت و گفت: اين پول زياد است. عثمان او را عزل كرد. وقتي اموالي از عراق آوردند همه را بين بني اميه تقسيم نمود.

يك شتر حامل صدقات آمد، آن را يكجا به دامادش داد و او را سرپرست صدقات «قضاعه» كرد و اين صدقات را كه بالغ بر سه ميليون بود بدو بخشيد [5] .


به اين ترتيب ملاحظه مي شود كه حال و روز بيت المال مسلمين به چه صورتي بود و خلافت اسلامي كه بايد عهده دار رسيدگي به طبقه محروم و مفلوك باشد، چگونه مسخ شده بود.

آمار تكان دهنده بالا را خوانديد؛ حالا آمار ذيل را هم از قول «مسعودي» نقل مي كنيم:

«زبير بن عوام» در بصره، در اسكندريه و در كوفه منازل متعدد ساخت، 150 هزار دينار زر، هزار اسب و هزار كنيز به جاي گذاشت.

«طلحة بن عبدالله» در كوفه خانه ساخت و غله ي او در عراق روزي هزار دينار بود. وي خانه اي در مدينه از گچ و آجر و ساروج ساخت.

«زيد بن ثالت» كه مرد، طلا و نقره هايش را براي تقسيم با تبر مي شكستند.

اموال ديگر او صد هزار دينار طلا قيمت داشت. «يعلي بن اميه» وقتي مرد، قيمت آب و زمين هايي كه داشت، صد هزار دينار ارزش داشت.

«عبدالرحمان بن عوف» خانه اي وسيع ساخت كه در سر طويله اش هزار شتر و ده هزار گوسفند و صد اسب بود. وقتي اموالش را تقسيم كردند، قيمت يك هشتم تركه او هشتاد و چهار هزار دينار طلا مي شد. خود خليفه سوم وقتي مرد، صد و پنجاه هزار دينار طلا و يك ميليون درهم پول نقد از او باقي ماند و قيمت املاك او در «وادي القري» و «حنين» و غيره، صد هزار دينار طلا بود. اينها، به اضافه اسبها و شتران بسياري كه وي داشت.

مسعودي اين وضع را با وضع امام علي عليه السلام و عمر تطبيق مي كند كه وقتي عمر در سفر مكه 16 دينار طلا خرج كرد، به پسرش گفت: ما اسراف كرديم و علي عليه السلام وقتي از جهان رفت، امام حسن عليه السلام در منبر گفت از مقرري پدرم هفتصد درهم زياد آمده كه تمام تركه اوست. [6] .

اوضاع زمان عثمان، همه ي مسلمين را به ستوه آورده بود. از چهره هاي درخشاني كه در زمان او جلب توجه مي كند، «ابوذر غفاري» است كه يار صميمي و


فداكار رسول خدا صلي الله عليه و آله و مورد اعتماد او بود. ابوذر در برابر اين هرج و مرج بي تاب مي شد و اين جا و آن جا به سخراني مي پرداخت و مي گفت: «عجب مي كنم، از كسي كه در منزل خود قوت ندارد، چگونه شمشير نمي كشد و از منزل بيرون نمي آيد.» و باز مي گفت: «وقتي فقر و ناداري به شهري مي رود كفر و بي ايماني به او مي گويد؛ مرا با خود ببر.»

ابوذر وقتي به شام آمد و كاخ معروف «الخضراء» معاويه را ديد گفت: «اگر اين مال، مال خداست، خيانت است و اگر اين مال تو است، اسراف است» عثمان، اين مرد شريف و صريح را دوباره تبعيد كرد و بار دوم در تبعيدگاه بمرد!

در پايان اين فصل اصول انحراف زمان خلفا را بدين گونه از زبان علايلي خلاصه مي كنيم:

«جهاتي كه در حكومت خلفا بود و باعث اضطراب امت اسلام شد، چنين است:

1- اختلاف مهاجر و انصار در بيعت سقيفه و كناره گيري فاطمه و بني هاشم از بيعت كه انعكاس مهمي در عالم اسلام داشت و باعث ارتداد و تمرد و جرأت عده اي شد.

2- سخت گيري بر اهل بيت عليهم السلام كه عده اي را براي ياري آنان برانگيخت و مخصوصا طبق روايت مسعودي، ابوبكر مي گفت: كاش خانه فاطمه را تفتيش نمي كردم و طبري مي گويد كه مي گفت: كاش فدك را به او داده بودم.

3- حكومت خلفا به تمام معني دموكراسي بود. دموكراسي بدون قانون. جز قوانيني كه در قرآن و سنت بود. حكومت، سلطه ي حكومتي نداشت.

4- مسلمين عصر خلفا كه همان عرب هاي جاهليت و بي باك و عاقبت نينديش بودند، با آمدن اسلام زندگيشان سر و ساماني يافت و تشكيل اشرافيت دادند و امتياز پرستي امت به وجود آمد.

5- مبلغيني مانند «ابوذر» و «رافع بن خديج» پيدا شدند كه مردم را به ياد عصر پيغمبر صلي الله عليه و آله مي انداختند و از وضع موجود انتقاد مي كردند. اين مبلغين در روحيه ي مردم، بسيار مؤثر بودند.


6- عثمان در برابر سيل دنيا پرستان سستي مي كرد و خودش هم در جرگه آنان در آمد.

7- خلفا، همه غنايم را بين مسلمين قسمت كردند. بيكاري و خوش گذراني و فسا زياد شد و به قول مسعودي، «مردم بيكار، حلقه حلقه در مسجد مدينه مي نشستند و كاري جز سرگذشت گويي و دخالت در امور نداشتند. مردم به اعتماد بيت المال بودند و فضول شدند و در هر كاري مداخله مي كردند، و هر كس در آرزوي مقامات بزرگ بود.» در نتيجه ي اين روحيه، لشكر اسلام با آنكه فنون نظامي را ياد گرفت ولي به صورت ارتش منظم و ورزيده اي كه داراي روح نظامي صحيح باشد و روح انقياد و اطاعت از مافوق در آنها به وجود آيد در نيامد و لذا لشكريان در امور كشوري دخالت مي كردند و سرلشكران و شجاعاني مثل طلحه و زبير را به طرف خود دعوت مي كردند و سلطه حكومت وقت را درهم مي شكستند.

8- خلفا به نشر دعوت اسلام و انفاذ تعليمات دين و تربيت مردم بر اساس روح اسلام (يعني ايمان با بصيرت و رغبت) بي اعتنا بودند، در حالي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله با اعزام مبشرين، مردم را به اسلامي دعوت مي كرد كه از روي صفا و عقيده باشد، نه صرف قانون شناسي، ما مدركي نداريم كه خلفا بدين جهت توجه داشتند.

9- تقاليد و شيوه هاي بدوي و روح قبيله اي و بيابان گردي كه خود مايه ي اختلاف است، در بين مسلمين آن روز رواج داشت و حكومتي كه بر پايه روح بيابان گردي و قبيله اي باشد استوار نيست (و بر قرار نخواهد ماند).»

اين بود خلاصه وضع موجود آن روز كه با روح اسلام و مقياس هايي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله قرار داده بود، تفاوت زياد داشت. اينها را نه يك دانشمند شيعي مذهب، بلكه استاد علايلي دانشمند بزرگ اهل سنت آورده است.



پاورقي

[1] النص و الاجتهاد.

[2] تاريخ الحسين.

[3] تاريخ الحسين، ص 37، به نقل از مسعودي.

[4] الامام علي، ج 4، صص 892 - 885.

[5] شرح نهج‏البلاغه ج 1، ص 98 - الامام علي، ج 4، ص 857.

[6] مروج الذهب، ج 2، صص 422 و 426.