بازگشت

انحراف سياسي


پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله محور سياست، عوض شد و مقياس هاي كهنه، ديگر بار نوگشت و امور به دور آن چرخيد و همين مقياس ها در شؤون مالي نيز عمل كرد و در جبهه هاي جنگ نيز نفوذ يافت و بالأخره منجر به يك انحراف عمومي در جامعه اسلامي گرديد.

شرح اين ماجرا، آنكه: در انتخابات سقيفه مسأله خلافت اسلامي بر مبناي رقابت هاي قبيله اي و حزبي مطرح شد و مقياس لياقت و فضيلت و درستكاري كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله معتبر بود، از بين رفت. اين اولين و اساسي ترين انحرافي است كه از نظر سياسي در جامعه اسلامي راه يافت. در سقيفه به هيچ وجه صحبت از آن نبود كه كدام يك از نامزدها لايقتر و صالحترند و بلكه نامزد «انصار» «سعد بن عباده» مسأله غنم و غرم يعني غنيمت و غرامت را مطرح كرد و قاعده معروف «الغنم بالغرم» را به ميان آورد و مدعي شد كه چون ما در جنگ ها با پيغمبر صلي الله عليه و آله غرامت


ديده ايم، حالا بايد در اينجا در مسأله خلافت، غنيمت گيريم.

نامزد مهاجرين، «ابوبكر»، در جواب او پس از اداي جملات سياست مدارانه اي گفت: «ما امير باشيم و شما وزير باشيد.»

اين گفته، روحيه ي انصار را متزلزل كرد و «خباب بن منذر» گفت: «يك امير از ما و يك امير از شما».

اين سخن، بر عمر بسيار ناگوار آمد و تندي به خباب گفت: «به خدا عرب راضي نمي شود كه شما امير باشيد در حالي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله از طايفه ي شما نبود چه كسي با ما در سلطنت محمد صلي الله عليه و آله نزاع دارد؟ در حالي كه ما دوستان و وابستگان او هستيم»

خباب بار ديگر گفت: «انصار! كار خود را محكم گيريد. گفته ي اين مرد را گوش نكنيد كه شما را در اين قضيه بي نصيب سازند. اگر هم سرباز زدند. آنها را نفي بلد كنيد.»

و «سعد» نيز بسيار برآشفت و گفت: «من اگر نيرومند بودم، مثل شير صدا مي كردم و تو و يارانت از اين شهر مي گريختيد.» [1] .

انتخابات سقيفه با اين گفتگوها و مخالفت ها و كشاكش هايي كه روح عصبيت قبيله اي و جاه طلبي از آن نمودار است، انجام يافت و سرانجام مهاجرين پيروز شدند و ابوبكر به خلافت رسيد، يك جامعه كه به انحراف مي گرايد، از اول تمام مراحل انحرافي را يك دفعه طي نمي كند، بلكه به تدريج و كم كم مقياس هاي فضيلت نابود مي شود و محور جامعه را عوض مي كند.

راستي براي اثبات اين كه سردمداران سقيفه، بخوبي از مشرب اسلام سيراب نبودند، همين گفتگوها، كافي نيست؟ در آنجا صحبت از تقوي و فضيلت نبود. يك نفر به آيه: «ان اكرمكم عند الله اتقيكم» متمسك نشد.

اين انحرافات را نبايد كوچك شمرد و آثار و نتايج آن را ناديده گرفت. پيروزي مهاجرين و شكست انصار، مسلمين را منشعب كرد و نيروي آنان را


تقسيم نمود. صرف نظر از پيدا شدن مرتدين كه از آن بحث خواهيم كرد، اين نكته بسيار اساسي را بايد توجه كنيم كه مخالفين يك نظام جديد، پيوسته با زيركي و فطانت كوشش مي كنند كه از هر فرصتي براي سرنگون كردن آن استفاده كنند. يكي از بهترين فرصت ها اين است كه بين پيروان و طرفداران نظام جديد اختلاف نظر پديد آيد. اين طبيعي است كه پس از مرگ بنيانگذار يك مكتب و يا رهبر يك حزب و يا زمامدار يك مملكت، بين پيروان او در شؤون مربوطه، اختلاف نظر و سليقه بروز مي كند.

اين اختلافات، معمولا بر سر خط مشيي است كه بايد براي رسيدن به هدف رهبر فقيد تعقيب كرد، نه در جهت انحراف از مكتب و ايده ي او.

ولي در اين ميان، آنها كه با اصل هدف مخالفت داشته اند، از اين آب گل آلود استفاده كرده و با تمام قوا مجهز و مسلح مي شوند كه در مسير معكوس اهداف عاليه ي پيروان مكتب، گام بردارند و جامعه را بدان مسير سوق دهند.

نبايد فراموش كنيم كه در مورد زمامداري، بيشتر اختلاف نظرها بر اساس جاه طلبي هايي است كه آگاه و ناآگاه، مرداني را وارد ميدان مبارزه و اشغال مقام مي كند. البته اين روحيات، منافات با ايمان به هدف اصلي ندارد.

در جريانات بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله، اعم از آن كه مثل برادران سني خود، آنها را مبني بر حسن نيت كامل بدانيم و يا معلول انگيزه هاي جاه طلبانه و بيدار شدن احساسات گذشته، در هر صورت نتيجه يكي است؛ زيرا آنچه ما در خارج مشاهده مي كنيم اين است كه از اين ماجرا، آنها كه با هدف اصلي اسلام مخالف بودند و عمر خود را در مبارزه با آيين جديد سپري كرده بودند، سوء استفاده كرده و مسير جامعه را منحرف ساخته و سرانجام خود به قدرت مطلقه رسيده و جهان اسلام را در غرقاب ظلم و خون، ستمگري و شهوت راني و هرزگي فروبردند.

ما در اين بحث به سابقه ديرين خصومت خاندان بني اميه با بني هاشم توجه داريم و مي دانيم كه بني اميه، هم از جهت اصولي و هدفي و هم از نظر رقابت فاميلي، بشدت از پيشرفت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و آيين اسلام و سلطه خاندان بني هاشم


ناراحت بودند و به قول طبري: «پرچمي عليه اسلام برافراشته نمي شد مگر آنكه رييس و قائد آن ابوسفيان بود.» پس از فتح مكه كه همه چيز به نفع اسلام تمام شد، اينان به صورت يك حزب شكست خورده درآمدند و مرگ پيغمبر صلي الله عليه و آله، اولين روزنه اميدي بود كه به روي آنان باز شد. اينك كه وارثين هدف و حاملين رسالت جهاني او به اختلاف نظر دچار شده اند، بني اميه بهترين موقعيت را بازيافته اند كه به جبران شكست خود پردازند. بني اميه مدت ها فعاليت كردند تا توانستند علاوه بر جبران شكست هاي گذشته، به زمامداري مطلق رسند و انتقام خود را از بني هاشم بازستانند.

براي توجه به نقش بني اميه در جريانات بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله، اين نكته رواني بايد مدنظر باشد كه: ابوسفيان رهبر حزب اموي با خوشنودي فراواني كه از مرگ پيامبر دارد، نيرو مي گيرد و نقشه طرح مي كند. و با استفاده از موقعيت هايي كه ديگران متوجه آن نيستند به نقشه خود جامعه عمل مي پوشاند.

تاريخ مي گويد: ابوسفيان پس از انتخابات سقيفه به نزد علي آمد و گفت: «چرا بايد خلافت در ضعيف ترين خاندان هاي قريش باشد؟ به خدا اگر بخواهي، مدينه را از سربازان سواره و پياده پر مي كنم.» علي عليه السلام بدو فرمود: «تو از ديرباز با خدا و رسول، دشمني مي كردي»

ابوسفيان به خيال خود مي خواهد از موقعيت مخالفين حكومت، به نفع مقاصد جاه طلبانه و شيطاني خود استفاده كند؛ ولي در برابر روشن بيني امام، نقشه اش نقش بر آب مي شود. وقايع تاريخي و جهات امر ثابت كرد كه به قول علايلي:

«در انتخابات سقيفه، مهاجرين پيروز شدند. پيروزي مكيان به معني پيروزي قويترين حزب مكه بود. و اين حزب، حزب اموي بود.»

آشفتگي و پريشاني، زخم و خوني كه بر چهره ي نيم قرن پس از رسول خدا نمودار است، بر اثر تفتينها و ضربات نابود كننده ي بني اميه بود و اين وضع از زماني كه عثمان خليفه سوم-كه خود از بني اميه بود - به خلافت رسيد، شدت يافت. پس بي جهت نيست كه ابوسفيان پس از پيروزي عثمان گفت: «سوگند مي خورم كه


هميشه براي شما چنين آرزويي داشتم.»

در مورد اهداف بني اميه، علايلي چنين مي نويسد:

«اينها هدف هاي خطيري داشتند كه شامل اوضاع سياسي و اجتماعي مي شد، مهمترين نظريات آنها آن بود كه مقامات عالي در يك خاندان باشد. در اولين مرحله ي امكان، پادشاهي مطلقه به وجود آورند و سلطنت را موروثي كنند. نژاد عرب را بر ساير نژادها مسلط ساخته و آنان را به صورت يك طبقه اي كه مظهر «آريستوكراسي» است درآورند و بالاخره كساني را كه در ساختمان شريعت سهيم بودند و اينك مانع اغراض آنها هستند، قلع و قمع كنند. براي اين اهداف در ظل حكومت هاي پيش از عثمان به طور سري فعاليت مي كردند.»

«حزب اموي از مستقر شدن خلافت براي قريش و دور شدن خاندان بني هاشم از حكومت، استفاده كرد و به خلفا نزديك شد و چاپلوسي كرد و به مقامات عاليه رسيد و عصبيت هاي قبيله اي را شعله ور كرد و احزاب ضد خويش را به هر وسيله ممكن تضعيف نمود و بدين ترتيب اكثريت استانداران و فرمانداران شهرها از بني اميه شدند.»

علايلي، تغيير دفعي سياست را در زمان عثمان كه سرانجام به كشته شدن او انجاميد، دليل بر آن مي داند كه حزب اموي، سياست ثابتي را تعقيب مي كردند؛ او مي نويسد:

«ملت بيدار شده بود و انقلاب كرد و علي را سر كار آورد.»

بني اميه با سابقه تاريخي اي كه در امور سياسي داشت، اولا اعتماد خلفا را به خود جلب كرد و در شؤون مملكت ريشه دوانيد و به قول مقريزي:

«در زمان خلفا، بني هاشم والي هيچ كجا نبودند، در حالي كه بني اميه همه جا را پر كرده بودند.»

ملاحظه مي كنيم كه انحراف از مسير اصلي تعليمات اسلامي، به دشمن چگونه بال و پر مي دهد و دست او را باز مي كند. شايد سقيفه نشينان، هيچگاه فكر نمي كردند كه مقياس هاي جديدي كه در انتخابات مطرح كرده اند، وقتي دامنه يابد چه نتايج و آثار شومي به بار مي آورد، و تعصب هاي جاهليت و افتخار به قبيله و دعواهاي فاميلي، چگونه از نو زنده مي شود و به چه ترتيب، يگانگي و وحدت و


دوستي و معنويت از ميان جامعه رخت برمي بندد و چگونه دشمن بيدار، از موقعيت به نفع خود استفاده مي كند.

حقيقت آن است كه سردمداران سقيفه، نماينده ي روح عمومي امت نوبنياد اسلام بودند و اين بدان معني نيست كه ما بخواهيم در اين ماجرا تنها امت را مقصر قلمداد كنيم، بلكه منظور ما اشاره به يك نكته اساسي جامعه شناسي است: هيأت حاكمه و امت در يكديگر تأثير متقابل و «دوري» دارند، افكار و رفتار و گفتار هر يك در ديگري مؤثر است. روح كلي جامعه، در هيأت حاكمه بطور كاملتر و شديدتر مجسم مي شود و در همين حال هيأت حاكمه كه فكر مجسم و تشديد يافته ي جامعه است، هر چه از روحيات و اخلاق ريشه دار جامعه را كه در كمون است با كارهاي خود به منصه بروز و ظهور مي رسانند و بدين ترتيب با آنكه اين دو دسته، عميقا از يك روح كلي برخوردارند، ولي حكومت، با سيطره ي خود، تمام آنچه مقتضاي طبع روحي اوست بروز مي دهد و چون نيرومندتر است، جامعه را در جهت اخلاقي كامن خود رشد مي دهد.

جريان بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين دو عامل اصلي برخوردار بود: يكي روح كلي جامعه كه هنوز با تربيت اسلامي خو نگرفته و رذايل دوران جاهليت را از دست نداده بود و ديگري، كارگردانان امور كه مجسمه هاي كامل اين روحيه بودند. انحراف سياسي بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه چهارده قرن است جامعه اسلامي را به خود مشغول داشته و شيعه، پيوسته اين انحراف را بزرگ جلوه داده، به ترتيبي كه ملاحظه كرديم از نظر تاريخي ضايعات زيادي داشت كه مهمترين آن، تسلط بني اميه بر اوضاع بود.

دقت بيشتر در اين انحراف، نشان مي دهد كه عصيان هاي داخلي و جنگ هاي «رده»، ضايعه ي ديگري بود كه انتخابات سقيفه از جنبه منفي خود داشت. تفصيل اين داستان اين است كه: مي دانيم كه امام علي عليه السلام در انتخابات سقيفه شركت نداشت و وي كه نزديكترين فرد به بنيانگذار اسلام بود و طبق عقيده ي شيعه و به اعتراف پاره اي از نويسندگان سني از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله بالصراحه نامزد خلافت


بعد از او شده بود، از كار بر كنار شد.

صرف نظر از اختلافات كلامي مسأله كه در كتب فني، از طرفين، مورد بحث قرار گرفته، از جنبه ي اجتماعي و سياسي نيز داستان قابل ملاحظه است.

ما اگر توجه داشته باشيم كه اطلاعات مردم سركش عربستان از پيغمبر صلي الله عليه و آله، به عنوان رسالت و جنبه ي الهي او بود، مي توانيم درك كنيم كه زمامداري پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله هم، اگر همان جنبه ي الهي و مأموريت خدايي را مي داشت، يك عنصر اساسي قدرت و سلطه ي سياسي را دارا بود و بر دل و جان مردم، حكومت مي كرد. زمامداران بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله، نه خود مدعي اين جهت بودند و نه مردم درباره ي آنها چنين عقيده اي داشتند. صرف نظر از آنچه شيعه در اصل مسأله امامت معتقد است، از نظر اوضاع روحي جامعه، اين نكته صحيح مي نمايد كه اگر علي عليه السلام، فرد برجسته و مورد قبول خاندان هاشمي، به زمامداري مي رسيد، روح اطاعت در امت حكمفرما و همبستگي جامعه بيشتر مي گرديد و دشمنان ديرين اسلام، زيربناي نوساز اسلام را بدان گونه كه شمه اي از آن را در اين كتاب مي خوانيم - ويران نمي ساختند.

اين حقيقت را نه ما مي گوييم؛ بلكه استاد علايلي دانشمند معاصر سني نيز در تشريح ريشه هاي ارتداد مصرا بدين عقيده است كه:

«اگر سلطه بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله، به يكي از خاندان هاي پيغمبر صلي الله عليه و آله احاله شده بود، با روح عربي انسجام بيشتري داشت؛ زيرا اين خاندان را جزيي از همان روحي مي ديدند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله را با آن مي ديدند. مردم بطور فطري، به وراثت ديني تمايل دارند و اگر علي عليه السلام به حكومت رسيده بود، عرب براي زندگي زير پرچم او حاضرتر بودند.»

مهمتر، آنكه خاندان بني هاشم و خاصه علي بن ابي طالب عليه السلام، بيش از همه مردم به عمق تعليمات عاليه اسلامي آشنا و از تعصبات قبيله اي و آلودگي هاي اخلاقي و جاه طلبي ها پاك و منزه بودند.

ارزش هر كاري را بايد با مقياس هدف و ايده ي اصلي اسلام بسنجيم. روحي كه اسلام در همه كارهاي فردي و اجتماعي دميده (يعني خدا پرستي، اخلاص و


فضايل انساني)، اگر در كار مي بود، آن عمل، ارزش دارد. انحراف از اين مسير و لو همراه با پيشرفت ظاهري مرام و آيين باشد، در باطن، از ايده ي اصلي عاري است. يك امت كه تازه با اسلام آشنا شده، اگر بطور مداوم تحت تربيت مذهبي عميق قرار نگيرد، بزودي در مباني و اصول عقيدتي نو، دچار تزلزل و ترديد مي گردد، خاصه آنكه، پيش از اسلام، اديان مختلفي در عرب وجود داشت و مردم، اصولا حالت اضطراب و ترديد ديني داشتند.

عدم توجه به تلقين تعليمات عميق ديني در مردم، يك انحراف اصولي و عميق بود كه پس از پيامبر پديد آمد و ضايعات فراواني به بار آورد.

مسأله ارتداد در زمان ابوبكر و همچنين ظهور فرقه هاي مختلف، روي همين اصل بود. اگر خاندان پيامبر مسلط بر اوضاع بود، با توجه به انقياد و اطاعتي كه مردم از آنها داشتند، تلقينات عميق مذهبي و پرورش روحيات پاك و با فضيلت، ريشه هاي جاهليت را از نهاد آنان برمي كند و چنين مردمي، به هرجا گام مي نهادند، حامل ملكات فاضله و روح اسلام بودند.

پس علاوه بر اضطرابات داخلي و عدم نفوذ تربيت ديني در عرب، چهره ي خارجي اسلام و فتوحات اسلامي نيز، بدين ترتيب، از محور اصلي اسلامي خارج شد و با مقياس هاي ديگري ارزيابي شد. مردم به كميت، بيش از كيفيت اهميت مي دادند و تمام همت آنها مصروف افزودن بر جمعيت مسلمين شد. مسلمين خود را حامل رسالت جهاني اسلام مي دانستند و براي برافراشتن پرچم آيين نو در اقطار جهان فعاليت مي كردند؛ ولي فراموش كرده بودند كه اساس جهاد اسلامي دعوت مردم به حقايق لايزال عالم و رشد دادن به افكار ايشان به منظور نشر اخلاق فاضله، فهم و كمال، عطوفت و مهرباني، حق جويي و حق پرستي است. و اگر جهاد، به منظور كشور گشايي خالص درآمد و مجاهدين، خود از آنچه براي آن مي جنگيدند بي خبر ماندند، از نظر اسلامي منحرف شده اند.

در حقيقت، اين انحراف، اعراب فاتح را به صورت يك طبقه ممتاز كه پيوسته بر ديگران آقايي مي فروخت، درآورد و نظام «اريستوكراسي» برقرار كرد.


اعراب، خود را بالاترين نژادها دانستند و ديگران را «موالي» خود ناميدند و عصبيت عربي، روح صميميت اسلامي را ريشه كن ساخت.


پاورقي

[1] براي اطلاع بيشتر بر جريانات سقيفه به کتاب‏هاي الغدير، النص و الاجتهاد و ساير کتب مربوطه مراجعه گردد.