بازگشت

با ابوذر


وقتي كه براي دومين بار، عثمان، ابوذر را از مدينه تبعيد كرد و به ربذه فرستاد، امام حسين عليه السلام به دستور پدر به مشايعت او شتافت و به او چنين فرمود:

«برو، خدا مي تواند وضعي كه مي بيني دگرگون كند. خدا هر روز شيوه اي دارد. اينها تو را از دنياشان بازداشتند و تو آنان را از دينشان بازگرفتي! و عجب، كه تو از دنيايي كه از تو گرفتند بي نياري؛ ولي اينان به ديني كه از ايشان گرفتي، نيازمندند! از خدا صبر و پيروزي خواه و در آزمندي و آشفته دروني بدو پناه بر كه بردباري از دينداري و بزرگواري است و حرص و آز، نه روزي پيش آرد و نه مرگ به تاخير اندازد.» [1] .

مطلبي كه امام به ابوذر فرمود، سرلوحه برنامه ي زندگي همه ي مردم مبارز و فداكار است و به قول عقاد:


«تو گويي اين گفتار درربار، سرلوحه برنامه زندگي او بود؛ از روزي كه از مادر جدا شد تا روزي كه در ناوردگاه كربلا بدرود جهان گفت.» [2] .

- در زمينه هاي اخلاقي نيز، چند جمله از امام انتخاب كرده ايم كه ذيلا از نظر خوانندگان ارجمند مي گذرد:

«سخاوتمندترين مردم كسي است كه به كسي كه بدو اميد ندارد، بذل كند. با گذشت ترين مردم كسي است كه در عين قدرت، عفو كند. پيونددارترين مردم كسي است كه با آنكه از او بريده اند، پيوند كند. ريشه ها در جايگاه خود بر شاخه ها برتري دارد. پس اگر كسي براي خير برادرش پيش دستي كند، فردا كه بر او وارد شود، آن را خواهد يافت و هر كه تنها براي خدا نسبت به برادرش خوبي كند، خدا به وقت نيازمندي مكافات كند و بلاياي بيشتري از بلاياي دنيا از او بگرداند. و هر كه غم و حزن مؤمني را زايل سازد، خدا غم دنيا و آخرت را از او برطرف كند. هر كه نيكي كند، خدا بدو نيكي كند... كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.» [3] .

- و باز فرمود:

«دارايي را، اگر براي تو نباشد، تو براي او خواهي بود، پس بر دارايي ابقا مكن كه او بر تو ابقا نخواهد كرد. دارايي را پيش از آن كه تو را بخورد، بخور!» [4] .

از كلمات مشهور اوست كه مي فرمود:

«مرگ با عزت، بهتر از زندگي با ذلت است.» [5] .

و باز مي فرمود:

«درس علم، معرفت را بارور سازد و تجربه هاي طولاني، عقل و شرف را افزون كند. تقوي و قناعت، راحت تن است. دوستدار تو آن است كه از پاره اي امور بازت دارد و دشمنت آن است كه به گمراهي ات افكند.» [6] .


«بدترين صفت پادشاهان آن است كه در برابر دشمنان، ترسو، و نسبت به ناتوانان، سخت دل و در مقام بخشش، بخيل باشند.» [7] .

سرعت امام در پاسخگويي از سؤال و جواب زير به خوبي نمودار است:

- بين آسمان و زمين چقدر فاصله است؟

- يك دعاي مستجاب!

- بين مشرق و مغرب؛ فاصله چقدر است؟

- به قدري كه خورشيد يك روزه سير كند! [8] .

- مردي بدو گفت: اگر به غير اهل، نيكي كني، ضايع مي شود؟ فرمود:

- نه چنين است. كار نيك، مثل باران فراوان ماند كه به نيكوكار و بدكار رسد. [9] .

- مردي بدو گفت: چطوري؟ خدايت عافيت دهد. فرمود:

- سلام، پيش از كلام! خدا عافيت دهد! به هيچ كس پيش از سلام، اجازه ندهيد. [10] .

از مجموع آنچه در اين فصل گذشت، امام را چنان يافتيم كه در مقام منطق و استدلال، همانند فيلسوفي الهي، مطابق موازين دقيق عقلي سخن مي گويد، و آنگاه كه در مراحل عبوديت و بندگي با خداي مهربان، به راز و نياز عاشقانه مي پردازد، خود را فراموش مي كند، تار و پودش را دوستي خدا و عشق و دلدادگي فرامي گيرد؛ خويشتن را در نهايت كوچكي و بي مقداري و خدا را در نهايت عظمت و جلال مي بيند.

امام آنگاه كه از ناموس قطعي مرگ و سرنوشت نهايي بشر در اين جهان سخن مي گويد، دل به ابديت مي دهد و چشم، فرا راه جهان ديگر مي دوزد و اين جهان را فراموش مي كند و وقتي عوامل انحرافات جامعه و بيچارگي مردم و سلطه زورگويان را برمي شمارد، سخنش در عين شور و هيجان، با موازين صحيح اجتماعي، تطبيق


مي كند. وي روي نبض جامعه دست مي گذارد و ريشه مرض را مي گويد.

او در مقام تشجيع مردم به جهاد با دشمن، از اصوليترين مباني جنگي كه تصميم پولادين سرباز و تاكتيك صحيح است، سخن مي گويد، و در منبر وعظ و اندرز، به صورت بزرگترين معلم وارسته ي اخلاق كه هر آنچه مي گويد، خود، دارا است، ظاهر مي شود و با جملات پر مغز و كوتاه و مؤثر، ملكات فاضله را تلقين مي كند.

او به خوبي مي تواند بي درنگ يك سؤال نابجا را جوابي صحيح دهد و سؤال كننده را به اشتباه خويش متوجه سازد، وي در پاسخ يك رأي نادرست، فوري، مثل مي زند و به بي ادبي در كمال ادب و بطور قاطع اعتراض مي كند.

آشنايي به افكار و ايده هاي الهي و اجتماعي امام حسين عليه السلام و شرح كلمات و خطبه هاي پر ارج او در خور كتابي قطور و ضخيم است و ما در بخش هاي آينده اين كتاب، تجلي بيشتري از افكار و ايده هاي او را در ضمن خطبه هاي شورانگيز و انقلابي وي، خواهيم يافت.



پاورقي

[1] بلاغة الحسين، ص 10.

[2] ابوالشهداء، ص 65.

[3] بلاغة الحسين، ص 8.

[4] همان، ص 131.

[5] همان، ص 130.

[6] مدرک سابق، ص 131.

[7] مدرک سابق، ص 127.

[8] بلاغة الحسين، ص 137.

[9] همان، ص 119.

[10] بلاغة الحسين، ص 119.