بازگشت

انديشه هاي الهي؛ آرمانهاي اجتماعي


ما در اين فصل، با استفاده از بيانات امام حسين عليه السلام، به طرز تفكر او در زمينه هاي مختلف خداشناسي، امور اخلاقي، مذهبي، سياسي و اجتماعي، پي مي بريم. آموزش ما از فصل حاضر، علاوه بر مطالب خاص و گوناگون كه در بيانات امام، منعكس است، وقوف بر سطح قيام و درك انگيزه هاي اصلي و محرك هاي دروني امام حسين عليه السلام در تمام مراحل زندگي و خاصه در انقلاب تاريخي اوست.

شما در بحث حاضر، مطالبي درباره ي خداشناسي از امام خواهيد شنيد و فكر خواهيد كرد كه نقل اين بيانات، خارج از موضوع كتاب است؛ ولي همان گونه كه در ديباچه اشاره شد، عنصر اصلي قيام امام، پرستش خداست و از اين رو بايد به تفكر او درباره ي خدا و نحوه ي رابطه او به پروردگار آشنا شويم.

خواننده ي ارجمند، بحثهاي اخلاقي و مباحث مربوط به مرگ و قيامت را نيز در سخنان امام حسين عليه السلام ملاحظه خواهد كرد؛ ذكر اين سخنان نيز براي توجه به ايده ي ابدي و پايدار يك مرد انقلابي - لازم است؛ زيرا تربيت ديني، بر اساس توجه پيوسته به آغاز و انجام خلقت است و ناگفته روشن است، انقلابي كه از اين توجه برخوردار باشد، در سطحي بسيار والا قرار دارد.

گفته هاي يك مرد، نماينده ي طرز تفكر و درجه كمال اوست و بيانات امام حسين عليه السلام، ما را به شخصيت والاي او بيشتر آشنا مي سازد.


ما در ابتدا، بيانات امام را در موضوع خدا پرستي ذكر مي كنيم؛ زيرا مهمترين مسأله اي كه از ديرباز، متفكرين جهان را عميقا به خود مشغول داشته و همه ي مردم، در خود احساس ميل به فهم هر چه بيشتر آن مي كنند، موضوع «خدا» مي باشد. بايد دانست كه گاهي خدا پرستان، تصوري به قياس موجودات ديگر از خدا دارند و ديده مي شود كه مكاتب مادي، اصولا فكر خدا را اقتباس از قدرتهاي جاري بين انسانها دانسته اند. اولين جملاتي كه از امام نقل مي كنيم، راجع به اين موضوع است.

وي در اين زمينه به «نافع بن ازرق» فرمود:

«نافع! كسي كه دين خود را بر قياس گذارد پيوسته به دور خود حصار كشيده و از راه مستقيم منحرف گشته و به گمراهي افتاده و راه را گم كرده و ناشايست گفته است. من، خداي خود را همان گونه وصف مي كنم كه خود به وصف آورده است: با حواس درك نشود و به مردمان قياس نگردد او نزديك به «خلق» است؛ اما بدان چسبيده نيست. از ماديات به دور است؛ اما نه آنكه از آن جدا باشد. يك است و تبعيض پذير نيست. تنها از راه نشانه ها و علامات شناخته شود و به وصف آيد. لا اله الا هو الكبير المتعال.» [1] .

در جاي ديگر مي فرمود:

«مردم! از اين بي دينان كه خدا را به خود تشبيه كرده اند، بپرهيزيد. گفته ي اينان شبيه به گفتار كفار اهل كتاب است. هيچ چيزي مثل خدا نيست. او شنوا و بيناست. چشمها او را درك نكنند و او چشمها را دريابد او باريك بين و آگاه است. وحدانيت و جبروت را خالص خود گردانيد و مشيت و قدرت و اراده و علم خويش را بر همه ي موجودات گذرا كرد. حالات گوناگون نپذيرد و تازگيها نيابد. وصف آوران، كنه عظمت او را دريافت نتوانند كرد؛ و حد جبروت او به دلها گذر نكند. در اشياء ديگر «عدل» ندارد. دانشمندان، با خردهاي خود و اهل تفكر با انديشه ي خويش او را در نيابند؛ مگر آنكه با تحقيق، به «غيب» ايمان آرند و تنها يقين كنند كه «او هست»؛ زيرا او به هيچ صفت از صفات آفريدگان وصف نشود. او يگانه حقيقي و مورد نياز خلق است. هر چه به وهم آيد، خدا خلاف او است و آنچه به زير درك فكر آيد پروردگار نيست و آنچه در هوا و غير هوا يافت شود، معبود نباشد! همان گونه كه از ديده ها


پنهان است، از خردها نيز پنهان است و همان گونه كه از مردم زمين ناپديد است از آسمانيان نيز نهان است. فكر، تنها اين راه صواب را مي تواند برود ايمان به وجود او آورد نه آنكه صفتش را بفهمد. از او است كه همه صفتها صفت شد، نه آنكه آنها بشود او با اين صفات به وصف آيد. معارف، به وجود او شناخته شود؛ نه آنكه او از راه معارف شناخته شود. اينست الله كه هم اسمي ندارد و همانند او چيزي نيست و هو السميع البصير.» [2] .

شرح كلمات فوق، در خور كتابي جداگانه است؛ اما ما در اين سخنان اجمالا به يك درك پاك و عميق راجع به خدا آشنا شديم. خدا بزرگتر از اين است كه به درك ما آيد؛ اما مي توانيم با دلايل متقن، يقين كنيم خدايي وجود دارد. صفات خدا هم از قبيل شنوايي و بينايي، مثل صفات ما نيست كه به وسيله اسباب باشد. او صفاتي بوجود آورده كه نموداري از كمال خود اوست؛ نه آنكه خود بدين صفات متصف باشد.

اكنون لازم است بدين نكته توجه كنيم كه در خداشناسي دو مرحله وجود دارد: يكي مرحله تعقل و تفكر و ديگري مرحله رابطه و آشنايي؛ به عبارت ديگر: مرحله عشق و عاطفه يا احساس و محبت.

بيانات بالا، كلماتي است كه امام در مرحله اول بيان داشته است؛ اما در خصوص مرحله دوم (يعني مراحل اساسي و عاشقانه ي خدا پرستي) نيز امام، مطالب بسيار ارزشمندي دارند:

در دعاي عرفه، عاليترين احساسات خداپرستي را در قالب بهترين جملات موزون و هماهنگ در حالي كه آب از ديده اش از سر شوق و شعف جاري بود، ابراز داشت. آنكه در اين مرحله گام ننهاده به مفهوم اين گفته پي نمي برد؛ اما آشنايان راه و دلدادگان عشق الهي، نيك واقفند كه در اين دعا چه احساسات و عواطف و هيجانات پرشور و وصف ناشدني وجود دارد. كسي كه گاهي نمونه چنين حالاتي داشته باشد، مي تواند درك كند كه امام، عاليترين مراتب كمال يك انسان را پيموده


و در جهاني از نور و معنويت و جمال و جلال وارد شده است. اينك قسمتي از اين دعاي پرشور و هيجان انگيز را براي پرورش روح خدا پرستان پاكدلي كه مي خواهند از مكتب حسيني عليه السلام درسهاي همه جانبه فراگيرند، نقل مي كنيم:

«حمد خدا را كه قضاي حتمي اش را كسي دفع نكند و عطاي فراوانش را برنگرداند.ساخته ي هيچ سازنده به پاي صنع او نرسد. بخشايشگر بي دريغ است، پديده هاي مختلف پديد آرد و صنايع خويش به حكمت، محكم سازد. سر رشته ها از او پنهان نيست و امانتها به نزدش ضايع نشود. هر كه كاري كند پاداشش دهد و قناعت پيشه را بي نياز سازد و بر خاضعان رحمت آرد. او نازل كننده منافع فراوان و كتاب جامع (قرآن) است. دعاها بشنود و غمها بزدايد و درجه ها بالا برد و ستمگران ريشه كن سازد. معبودي جز او نيست و چيزي عدل او نگردد.

خدايا به سوي تو روي آرم و به پروردگاري تو گواهي دهم و اقرار كنم كه پروردگار مني و بازگشت من به سوي توست. تو پيش از آنكه من نام و نشان يابم به من نعمت وجود ارزاني كردي. از خاكم آفريدي و در صلبها، ايمن از حوادث و گردش شب و روز، جايم دادي. من در طول اعصار و قرون پيوسته از صلبها و رحمها گذر مي كردم تا در اين دوره ي فرخنده پا به جهان گذاشتم.

معبودا، من به حقيقت ايمانم «و بناي محكم تصميمات يقينم و يكتا پرستي بي آلايش و صريحم و درون كانون نهادم و آويزه هاي راههاي جريان نور ديده ام و چينهاي صفحه ي پيشاني ام و درزهاي حفره هاي گردش نفسم و پره هاي نرمه ي تيغه بيني ام و حفره هاي (تارهاي) پرده ي شنوايي (صماخ) گوشم و آنچه بر هم نهاده بر آن دو لبم و گردش هاي سخن سازانه ي زبانم و جاي فرورفتگي كام دهانم و آرواره ام و رستنگاههاي دندان هايم و دستگاه گوارش خوردني و آشاميدني ام و تسمه و تكيه گاه پوسته مغز سرم و رسايي كامل طناب هاي گردنم و آنچه مشتمل است بر آن قفسه سينه ام و كمر بندهاي حياتي متصل به دل و جگرم و پيوندهاي درآويخته پوشش دلم و قطعات جگرم و آنچه در بر گنجانده غضروف هاي دنده هايم و گيره هاي بندهاي مفصل هايم و انقباض عضلاتم و گوشه هاي سر انگشتانم و گوشتم و خونم و مويم و رويه ي پوستم و عصبم و نايم و استخوان هايم و مغزم و رگ هايم و همه ي اعضايم [3] » و آنچه در ايام شيرخوارگي بدين ترتيب به هم تابيده و هر چه زمين مرا به خود مي گيرد


و خوابم و بيداريم و آرامشم و حركات ركوع و سجودم... به همه ي اينها تو را شاهد مي گيرم كه اگر در همه اعصار و اعماق ازمنه زندگي كنم و در اين مدت كوشش كنم كه شكر يكي از نعمت هاي تو را ادا كنم، نتوانم؛ مگر با منت تو كه خود آن نيز موجب شكر جديد ابدي تازه اي است...»

امام عليه السلام پس از چند جمله ديگر، در حالي كه به رخساره اش اشك جاري بود، چنين ادامه داد:

«خدايا مرا آن گونه گردان كه گويا تو را مي بينم و از تو مي ترسم. مرا به تقوي سعادتمند ساز و از سر معصيت به شقاوتم ميفكن و قضا و قدرت را درباره ام مبارك و خير گردان.

خدايا در نفسم بي نيازي و در قلبم يقين و در عملم اخلاص و در چشمم نور و در دينم بصيرت قرار دادعه و مرا از اعضا و جوارحم بهره مند ساز و در برابر آن كس كه بر من ستم كند ياريم كن و چشمم بدينسان روشن گردان.

خدايا غمم بگشا و رسوايي ام بپوشان و خطايم بيامرز و شيطان را از من دور گردان و مرا از گرو بدرآر.

خدايا تو را حمد گويم كه مرا با اعتدال آفريدي و شنوا و بينايم كردي. خدا! كه نيكم ساختي و فطرتم معتدل كردي. خدا! كه مرا پديد آوردي و صورتم نيكو كردي. خدا! با من در نفس من احساس روا داشتي. خدا! كه مرا نگه داشتي و توفيقم دادي. خدا! كه بر من انعام نمودي و راهنمايم شدي. خدا! كه سرپرستي ام كردي و از هر نيكي به من عطا كردي. خدا! كه خوراك و آبم دادي. خدا! كه بي نيازم كردي و نگاهداري نمودي. خدا! كه كمك كارم شدي و عزيزم ساختي. خدا! كه مرا با پوشش پاكيزه پوشاندي و با كارسازي كافي خويش راه من آسان كردي. بر محمد صلي الله عليه و آله و آلش درود بفرست و مرا در برابر شر روزگار و گردش روز و شب كمك فرماي و از هول هاي دنيا و غم هاي آخرت نجاتم ده و از شر روزگار و گردش روز و شب كمك فرماي و از هولهاي دنيا و غمهاي آخرت نجاتم ده و از شر آنچه ستمكاران در زمين انجام دهند كفايتم كن.

خدايا! آنچه از آن ترسم كفايتم كن و از هر چه حذر كنم نگاهداري ام فرما. دين من و جان مرا حفاظت كن. در سفرم، حفظم فرما. مال و عيالم را جانشين من كن. در آنچه به من روزي كني بركت ده. در پيش خودم ذليلم كن. و در چشم هاي مردم، عزيزم فرما. از شر جن و انس سالمم دار. و به گناهانم رسوا مكن و به كاهاي پنهانيم مفتضح مكن و به كردارم مبتلا مساز و نعمت هايت از من سلب مكن و به خودت


وامگذار.

خدايا! مرا به كه وا مي گذاري؟ به نزديكان كه از من ببرند؟ يا دوران كه رو ترش كنند؟ يا به آنان كه مرا ناتوان شمارند؟... در حالي كه تو پروردگار و سر رشته دار مني!.

اي كه سپاسگزاري ام برايش كم بود و محرومم نكرد. خطايم بزرگ بود و رسوايم ننمود. مرا در حال معصيت ديد و نامم بر سر زبانها نيانداخت.

اي كه مرا در كودكي حفظ كرد و در بزرگي روزي ام داد. اي كه نعمت هايت شمردني و داده هايت تلافي كردني نيست. اي كه در حال بيماري خواندمش و شفايم داد، در حال برهنگي مرا پوشانيد، در گرسنگي سيرم كرد، در تشنگي سيرابم نمود، در ذلت عزيزم كرد، در ناداني آشنايم كرد، در تنهايي بمن افزود، در حال غربت و غيبت مرا برگرداند، در ناداري بي نيازم كرد، در ياري طلبي ياري ام كرد، در بي نيازي نعمتم سلب نفرمود، و در حالي كه در همه اين حالات از دعا خودداري كردم، او شروع كرد.

تو را حمد و تو را شكر! اي كه بازگشت مرا پذيرفتي و غمم برطرف كردي و دعوتم اجابت فرمودي و سر ناگفتني ام پوشاندي و گناهانم آمرزيدي و به مراد دلم رساندي و بر دشمنم ياري كردي.»

«يا مولاي انت الذي مننت، انت الذي انعمت انت الذي احسنت، انت الذي اجملت، انت الذي افضلت، انت الذي وكلت، انت الذي رزقت،، انت الذي وفقت، انت الذي اعطيت، انت الذي اغنيت، انت الذي اقنيت، انت الذي اويت، انت الذي كفيت، انت الذي هديت، انت الذي عصمت، انت الذي سترت، انت الذي غفرت، انت الذي اقلت، انت الذي مكنت، انت الذي اعززت، انت الذي اعنت، انت الذي عضدت، انت الذي ايديت، انت الذي نصرت، انت الذي شفيت، انت الذي عافيت، انت الذي اكرمت، تباركت و تعاليت، فلك الحمد دائما و لك الشكر واصبا ابدا. ثم انا يا الهي المعترف بذنوبي فاغفرها لي، انا الذي اسأت، انا الذي اخطات، انا الذي هممت، انا الذي جهلت، انا الذي غفلت، انا الذي سهوت، انا الذي اعتمدت، انا الذي تعمدت، انا الذي وعدت، انا الذي اخلفت، انا الذي نكثت، انا الذي اقررت، انا الذي اعترفت بنعمتك علي و عندي و أبوء بذنوبي.

يعني: «تويي كه منت گذاشتي، تويي كه نعمت دادي، تويي كه احسان كردي، تويي كه نيكي نمودي، تويي كه تفضل كردي، تويي كه كار مرا خودت رسيدي، تويي كه


روزي دادي، تويي كه توفيق عنايت كردي، تويي كه عطا كردي، تويي كه بي نياز ساختي، تويي كه نگهداري فرمودي، تويي كه جا دادي، تويي كه كفايت كردي، تويي كه هدايت كردي، تويي كه حفظ كردي، تويي كه پوشاندي، تويي كه آمرزيدي، تويي كه بازگشت كردي، تويي كه تمكن دادي، تويي كه عزيزم ساختي، تويي كه كمكم كردي، تويي كه بازويم گرفتي، تويي كه دستگيري ام كردي، تويي كه ياري ام كردي، تويي كه شفا دادي، تويي كه عافيت دادي، تويي كه گرامي داشتي، تو مبارك و متعالي هستي! پس حمد هميشگي و شكر پيوسته و ابدي، خاص تو است.

آنگاه، من اي خدا كه به گناه خود اعتراف همي كنم پس گناهم بيامرز، منم كه بد كردم، منم كه خطا كردم، منم كه غمگينم، منم كه غافلم، منم كه سهو كردم، منم كه اعتماد بيجا كردم، منم كه عمدا بد كردم، منم كه وعده دادم، منم كه خلف وعده كردم، منم كه پيمان شكستم، منم كه اقرار كردم، منم كه به نعمت هايي كه به من ارزاني داشته اي و نزد من است اعتراف دارم و به گناهان خون اقرار دارم،...» [4] .

اگر حقيقتي در عالم، خدا نام، وجود داشته باشد، آن كسي كه بدين حقيقت عالي سر مي سپرد و اين گونه با وي به راز و نياز عاشقانه مي پردازد، عاليترين و وصف ناشدني ترين حالات يك انسان را دارد. شما يك بار ديگر آنچه را كه ما از دعاي جليل القدر و مفصل «عرفه» در اينجا آورديم، بخوانيد و تأثير عجيب آن را بر روح و انديشه خود احساس كنيد.

قلب پاكي كه اين گونه به حقيقت عظيم جهان آفرينش و آفريننده ي همه ي كون و مكان، دل داده، كجا در برابر قدرت و ثروت و پول و مال و منال دنيا سر فرومي آورد؟!.

پيشوايان ديني، همگي چنين بودند. اين روحيه هاي بزرگ در زندگي آنها تجلي كرد و همه جا نمود داشت. چه آنجا كه در كمال آسايش و راحتي بودند و چه در كمال شدت و رنج و سختي و مصيبت. ما در بخش سوم ملاحظه مي كنيم كه امام حسين عليه السلام در سخت ترين شرايط، همان مي گفت كه در طول زندگي پيوسته از آن دم


مي زد و نام خدا و ياد خدا، والاترين چيزي بود كه سراسر وجودش را فراگرفته بود.

اكنون با افكار امام در زمينه هاي روحي و اخلاقي، آشنا مي شويم:

امام در زمينه فضايل اخلاقي انساني چنين فرمود:

«مردم! در مكارم اخلاقي با يكديگر رقابت كنيد و در به دست آوردن غنيمت ها از هم پيشي جوييد. خود را به كار نيكي كه بدان پيش دستي كرده ايد، وابسته نكنيد. با پيروزي و موفقيت در زندگي، كسب ستايش كنيد و با بيكاري و تنبلي به خود مذلت نخريد. اگر كسي به ديگري نيكي كرده و مي بينيد كه او ستايش نيكي او را نمي گزارد، خدا براي مكافات او كافي است كه عطاي الهي سرشارتر و اجرش عظيمتر است. اين را بدانيد كه حاجاتي كه مردم پيش شما آرند، نعمت هاي خدا براي شماست. از نعمت ها ملول نشويد كه به صورت نقمت در نيايد. و بدانيد كه نيكي به مردم ستايش به بار آرد و اجر به دنبال دارد. اگر نيكي به مردم به صورت مردي در مي آمد، مي ديديد كه نيكو و زيبا روست و ناظران را شاد سازد و اگر پستي و دنائت، به صورت مردي مي شد مي ديديد كه سمج و زشت است و دلها از او نفرت گيرد و چشمها از ديدنش فروافتد.

مردم! هر كه بخشايش پيشه كند، سرور شود، و هر كه بخل ورزد، پست گردد...» [5] .

در زمينه متوجه ساختن مردم به حقيقت مرگ و زوال دنيا، چنين فرمود:

«شما را به تقواي الهي سفارش كنم و از روزگارهاي او بر حذر دارم و پرچم هاي آينده در برابرتان برافرازم، گويي شبحي ترس آور با وحشت و بد قدمي و تلخ كامي به شما رو آور شده كه به جان هاتان در آويزد و بين شما و كارهاتان جدايي افكند. شما در مدت عمر خود، به صحت جسم خويش پيشدست باشيد و چنين بينم كه به طور ناگهاني از پشت زمين به شكم آن منتقل گرديد و از اين بالايي كه همراه انس و راحتي و روشني و فراخي است، به آن پايين كه تنگ و آميخته به وحشت و ظلمت و تنگي است، فرورويد. آنجا نه دوستي به ديدن انسان آيد و نه بسان بيماري از آدمي عيادت كنند و نه فريادها را پاسخ گويند. خدا ما و شما را بر هول هاي آن روز ياري كند و ما و


شما را از عتاب آن، نجات بخشد و به ما و شما ثواب جزيل دهد.

بندگان خدا! اگر تير رس همت شما و پايان سير شما، چنين روزي است، پس براي كسي كه در پي كاري است همان بس كه به فكر آن روز مشغول گردد و همه غم ها و حزن هاي خود را براي آن قرار دهد و از دنيا غافل شود و سهم خويش براي پي جويي از رهايي از چنين روزي افزون كند. چه جاي آنكه، شخص - علاوه بر آنكه قطعا چنين روزي در پيش دارد - در گرو كارهاي خويش است و او را براي محاسبه نگه مي دارند. آنجا مدافع و پشتيباني نيست كه از مجازات و مكافات بر كنارش دارند.

يوم لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت في ايمانها خيرا. [6] .

مبادا از كساني باشي كه از گناهان بندگان ديگر مي ترسند؛ اما از عقوبت گناه خويش ايمنند. خدا را گول نمي توان زد و جز از راه طاعت، به آنچه نزد اوست نمي توان رسيد. [7] .

فرزند آدم! پيش خود فكر كن و بگو پادشاهان و ارباب دنيا كه خرابي هاي آن را آباد ساخته، نهرها حفر كرده، درختان كاشته و شهرها ساخته بودند، كجايند؟؟

آنها از دنيا جدا شدند در حالي كه ناخوش داشتند و ما هم به اندك زمان به آنها ملحق خواهيم شد.

فرزند آدم! زماني را به ياد آر كه در پيكار با مرگ شكست خورده اي. خوابگاه خود را در گور به يادآر كه تنها تويي و خدا، آنگاه كه اعضا و جوارحت، بر ضد تو شهادت دهند و آن روز كه گامها بلغزد و دلها به حنجره ها رسد و چهره هايي سپيد گردد و نهانهايي پديد شود و ميزان عدل نهاده شود... اينها را به يادآر.»

امام پس از جمله اي ديگر، اين اشعار را خواند:



اين الملوك التي عن حفظها غفلت

حتي سقاها بكأس الموت ساقيها



تلك المدائن في الآفاق خالية

عادت خرابا وذاق الموت بانيها



اموالنا لذوي الوارث نجمعها

و دورنالخراب الدهر نبنيها



«كجايند پادشاهاني كه نتوانستند خود را حفظ كنند تا شربت مرگ را چشيدند. اين شهرهاي خراب در آفاق دنيا خالي شده و بانيان آنها مرده اند. ما اين مالها را براي وارثان خود جمع مي كنيم و خانه ها را براي خرابي روزگار مي سازيم!...»


توضيح اجمالي كه در زمينه بيانات فوق كه نمونه هاي برتر آن در قرآن مجيد و نيز در كلمات پيشوايان دين ديده مي شود، اين است كه: توجه عميق اديان آسماني به مسأله مرگ كه قطعيترين سرنوشت فرزندان آدم است و توجه به گذشت دنيا و بي وفايي آن كه مطلب روشن و مسلمي است، از يك واقع بيني حكايت دارد و آدمي را در زندگي دنيا به كار و دقت و صحت و خدمت به نوع و از خود گذشتگي و ساير فضايل مي كشد و ايده ي آدمي را بسيار بالاتر از زندگي مادي دنيا قرار مي دهد. شخصي كه درباره ي آخرين سرنوشت خويش مي انديشد به ظلم و اجحاف و تعدي و زشتي هاي ديگر دست نمي آلايد، ممكن است وجدان يك آدم، او را از اين گونه انحرافات باز دارد؛ اما توجه به مسأله مرگ، وجدان آدمي را بيدارتر و ايده ي انسان را وسيع تر و ابدي تر مي كند و امتياز مكتب دين همين است. بايد توجه داشت كه سير انبياء و اولياء حق در زندگي و مبارزات خود، منتهي به جهان ديگر مي گردد و قيام امام حسين عليه السلام نيز به طوري كه در بخش سوم خواهيم ديد، اين هدف نهايي را تعقيب مي كرده است و خلاصه ي پيام امام عليه السلام در جملات فوق انيست كه آدمي منحصر به اين زندگي مادي دنيوي نيست و كارها و مبارزات و مجاهدات او تنها در چهار ديواره ي جهان ماده محصور نمي باشد.

امام عليه السلام، در ضمن خطبه اي كه در زمينه امر به معروف و نهي از منكر ايراد كرد، به شرح ذيل به دانشمندان ديني به سختي حمله كرد؛ امام عليه السلام با ذكر آياتي از قرآن مي فرمايد:

«اين سخنان بايد براي علماي اسلام سرمشق و مايه عبرت باشد و مردم از بدگويي اي كه خداوند درباره ي علماي ديني كرده و دوستانش را بدان موعظه فرموده عبرت گيرند، مي فرمايد:

«لولا ينهاهم الربانيون عن قولهم الاثم و أكلهم السحت»

چرا دانشمندان ديني، اينان را از گفته گناه و حرام خواري بازنمي دارند؟

و بازمي فرمايد:


«لعن الذين كفروا من بني اسرائيل علي لسان داود و عيسي بن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون»

كافران بني اسراييل، بر زبان داود و عيسي بن مريم لعنت شدند. اينها بد كارهايي مي كردند.

«خداوند از آن رو بر اينان عيب گرفته كه از ستمكاراني كه جلو ديدگانشان بودند ناشايست و فساد مي ديدند؛ اما چون از ايشان بهره مند مي شدند و هم از آنان مي ترسيدند نهيشان نمي كردند. در حالي كه خدا فرموده:

«فلا تخشوهم واخشون»

از اينان مترسيد و از من بترسيد.

و بازفرمود:

«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر» «زنان و مردان مؤمن با هم دوستند. (يا سرپرستان همند) امر به معروف و نهي از منكر مي كنند.»

«خدا امر به معروف و نهي از منكر را واجب كرده و مي دانسته اگر اين وظيفه ادا شود، همه ي واجبات، از مشكل و آسان به راه مي افتد.

امر به معروف و نهي از منكر، دعوت به اسلام، رد مظالم، مخالفت با ظالم و تقسيم (صحيح) غنايم را باعث مي شود.»

امام عليه السلام آنگاه خطاب به علماي دين فرمود:

«شما اي جماعت، جماعتي هستيد كه به علم مشهوريد و از شما به خوبي ياد مي كنند معروف به خيرخواهي هستيد و به نام خدا در دل مردم مهابت داريد. مردمان بزرگ از شما هيبت دارند و زيردستان شما را گرامي مي دارند و آنها كه شما برايشان هيچ گونه برتري نداشته، بيعتي از آنان نگرفته و دستي بر سرشان نداريد، نسبت به شما ايثار مي كنند. ارباب حاجت، وقتي به مانعي برخورند، شما برايشان شفاعت مي كنيد. شما به هيأت پادشاهان و بزرگواري بزرگتران راه مي رويد!. آيا نه اين است كه شما به اين همه مقام، از آن رو رسيده ايد كه مردم، اميد آن دارند كه قيام به حق خدا كنيد، حال آنكه شما از بيشتر حق خدا كوتاهي مي كنيد و حق ائمه را نيز سبك مي شماريد!...

شما حق ضعفا و ناتوانان را ضايع ساختيد! اما به گمان خود، حق خويش را


پي جويي كرديد. شما در اين راه نه مالي بذل كرديد و نه جانتان را در راه آنكه خلقتش كرده، به مخاطره انداختيد. و نه براي خاطر خدا با نبيره و خاندانتان به دشمني پرداختيد!... شما از خدا توقع داريد كه به بهشت تان ببرد و با رسولانش همنشين سازد و از عذابش در امان دارد؛ اما من بر شما اي كساني كه از خدا آرزوي بيجا داريد، از آن ترسانم كه به نقمت او گرفتار آييد؛ زيرا شما بر اثر كرامت خدا به منزلتي رسيديد كه بر ديگران برتري يافتيد؛ اما كسي را كه با خدا آشنايي داشت، گرامي نداشتيد در حالي كه شما براي خاطر خدا در بين بندگان او گرامي هستيد.

شما مي بينيد كه پيمانهاي خدا را شكستند؛ ولي فزع نمي كنيد؛ در حالي كه در مورد پيمان پدرانتان به فزع درمي آييد!... ذمه رسول خدا صلي الله عليه و آله را كوچك شمردند، كوري و كري و نان به نرخ روز خوردن در همه ي شهرها رواج يافت و شما نه در خور شأن خود كار مي كنيد و نه به آنها كه كار مي كنند كمك كاريد و در پناه سازشكاري با ستمكاران ايمني مي جوييد. خدا در اين باره به شما امر كرده كه به نهي ديگران پرداخته و خودتان بازايستي كنيد؛ ولي شما غافليد. مصيبت شما از همه مردم بيشتر است؛ زيرا به منزله و مقام دانشمندان دست يافتيد...»

آنگاه فرمود:

«امور و احكام بايد به دست علمايي باشد كه با خدا بوده و نسبت به حلال و حرام خدا ايمن باشند. اين مقام از شما سلب شده! زيرا از گرد حق پراكنده شديد و بعد از دلايل روشن در زمينه «سنت» اختلاف كرديد. اگر شما بر آزارها صبر مي كرديد و در راه خدا متحمل زحمت و مشقت مي شديد، امور الهي بر شما وارد و از شما صادر مي شد و به خودتان بازگشت مي داشت؛ ولي شما ستمكاران را به مقام و منزلت خود جا داديد و امور خدا را تسليم آنان كرديد كه به كارهاي شهوت آلود دست آلايند و به راه شهوت ها گام نهند.»

«چيزي كه آنان را بر اين كار مسلط ساخت، اين بود كه شما از مرگ فرار مي كرديد و به زندگي كه سرانجام از شما جدا خواهد شد، شيفته بوديد. شما ناتوانان را به دست آنان سپرديد. يك دسته را به بندگي خويش درآورده و مقهور خويش ساختيد و دسته ي ديگر هم مستضعف و محكوم زندگي روزمره ي خويش شدند و در كار مملكت به رأي آنان چرخيدند و با هواهاي آنان با آنكه درك مي كردند، دنبال بدبختي گشتند. اقتداء به اشرار كردند و بر خداي جبار، جرأت يافتند در هر شهري، بر منبر آن شهر، خطيبي دارند كه با صداي بلند به نفع آنان سخنراني كند. سرزمين خدا در برابرشان


بدون مزاحم مانده و دستشان در سراسر كشور باز شده و مردم همانند بندگانند كه نمي توانند دست متجاوزين را قطع كنند.

يك عده زورگوي كينه توز و صاحب قدرت كه نسبت به ناتوانان سخت گيرند و مردم خدا نشناسي كه بايد مطيع دگران باشند، بر مردم مسلط شده اند.

اي عجب!... چرا عجب نكنم؟ در حالي كه زمين را حيله گران ستمكار و ماليات بده هاي ستمكش و مأمورين بي رحم پر كرده است!...

خدا در اين امور كه ما به خاطر آن به نزاع برخاسته ايم و بين ما دشمني ايجاد كرده، حكم و قضاوت خواهد كرد.

خدايا! تو مي داني آنچه از ما سر زد، نه از ميل به سلطنت و نه ميل به آنچه دشمنان دارند، بود بلكه ما مي خواستيم، معالم دين تو را به مردم بنمايانيم و در شهرها اصلاح پديد آريم كه بندگان ستمديده ات ايمن گردند و به احكام و رسوم تو عمل شود. شما اگر ما را ياري نكنيد و با ما از در انصاف و خيرخواهي وارد نشويد، ستمگران بر شما مسلط خواهند شد و در خاموش كردن نور پيغمبر صلي الله عليه و آله، دست به كار خواهند شد.

«و حسبنا الله و عليه توكلنا و اليه انبنا و اليه المصير» [8] .

من وقتي اين سخنان درربار و جاودانه امام را مي خوانم، گويي او را در عصر و زمان خودمان مي بينيم كه دارد ريزه كاري هاي انحرافات اجتماعي را شرح مي دهد و اصول و ريشه هاي آنچه در اجتماع مي گذرد و عوامل زيرين نظامات غلط و ظلمها و ستم ها را برمي شمارد، مخصوصا دردهاي دل او از آنها كه در لباس پيشوايي دين نقش اساسي انحرافات اجتماعي را بازي مي كنند، بسيار قابل توجه و شايان دقت است!...

به عقيده ي امام، تقصير اساسي انحرافات به گردن علمايي است كه از مسير دين منحرف شده و تن به پستي و ذلت داده. و راه را براي ستمگران باز گذاشته اند.



پاورقي

[1] بلاغة الحسين، ص 5 نقل از تاريخ ابن‏عساکر.

[2] همان، ص 3.

[3] آنچه داخل گيومه است از ترجمه‏ي آقاي طيبي شبستري است.

[4] بلاغة الحسين، ص 25 - مفاتيح الجنان.

[5] بلاغة الحسين، ص 7.

[6] انعام، آيه 158.

[7] بلاغة الحسين، ص 10.

[8] بلاغة الحسين، ص 57، نقل از بحار.