بازگشت

ارگانيزم روحي


از مطالب فصل اول، دريافتيم كه شرايط تكوين يك شخصيت عالي انساني براي امام حسين عليه السلام فراهم بود و اينك با توجه به سطور برجسته زندگي او، از نزديك، روحيه او را لمس مي كنيم: زندگي امام، به ما نشان مي دهد كه وي خصايل اخلاقي و عظمت روحي را از پيغمبر صلي الله عليه و آله و پدر و مادر بخوبي فراگرفت و كمالات مختلف در زندگي او تجلي يافت. در زندگي افراد نامي و بزرگ تاريخ، معمولا يك صفت برجسته، بيش از ساير صفات نمود مي كند. ولي زندگي امام، آميخته با نمودهاي مختلف فضايل گوناگون و احيانا متضاد انساني است؛ هر چند به گفته علايلي:

«ما نمي توانيم مثل يك فيلسوف و عالم، روح حسين را مورد تجربه و تحليل قرار دهيم ولي مي توانيم مثل يك شاعر، ناظر زندگي او بوده و مقاصد خدا ترسي و خيرخواهي و خطه ي گفتار و رفتار او را توضيح دهيم».

هر چند به گفته او:

«دانش مي تواند شخصيتي را كه نماينده يكي از صفات پسنديده انساني است شرح و تحليل كند؛ ولي تا به حال موفق نشده اين شخص را كه بوجه مضاعف مجمع همه صفات انسانيت است شرح و تحليل نمايد...»

آنچه مي توانيم درك كنيم اين است كه مردي كه در تربيت او دقت لازم به عمل آمده و تمام زواياي روحي او مورد توجه قرار گرفته، با استعداد ذاتي اي كه داشته، لزوما در جهات مختلف زندگي رشد يافته و بسان انساني كه از نظر جسماني تمام


اعضايش يكنواخت رشد مي كند، ارگانيزم روحي او بطور متعادل، يكنواخت و هماهنگ به كمال مي رسد.

ما در تاريخ، عبادتكاران بنامي سراغ داريم كه تنها در اين قسمت نبوغ داشته اند؛ ولي عنصر اصيل شجاعت را كه بايد زاويه ديگري از روح بشر را اشغال كند، فاقدند. دانشمنداني مي بينيم كه تفكر زياد و غور در مسايل علمي، آنان را از مسايل اجتماعي، بازداشته و همانند يك كودك در مراحل ابتدايي به سر مي برند؛ سياستمداراني مي بينيم كه قدرت تنظيم امور و اداره جوامع بشري را در سر حد كمال دارا هستند؛ ولي شرافتها و گذشتهاي لايق آدميزادگان در آنها وجود ندارد. سرداران و نظامياني مشاهده مي كنيم كه از عاطفه و رقت قلب، بي نصيبند و بالاخره سخاوتمنداني بي زهد و زاهدان كم انديشه و انديشمندان متكبر و صاحب عاطفه هاي ترسو و نيرومندان بي عاطفه و... هيچ كدام از رشد متعال برخوردار نيستند. شايد بتوان «بودا»، «كنفوسيوس»، «سرقراط»، «افلاطون»، «با يزيد»، «منصور حلاج»، «ناپلئون»، «گاندي»، و «حاتم طلايي» را به عنوان نمونه هايي از هر يك از فضايل نامبرده ي بالا نشان داد؛ اما شيفتگان فضايل انساني، بسيار فريب اين رشدهاي ناهماهنگ را مي خورند و چنين افرادي را به عنوان «رهبر» برمي گزينند.

صوفي منشان، عبادتكاراني را دوست دارند كه دخالت در اجتماع نداشته و درك اجتماعي آنان ضعيف باشد! قدرت طلبان، به دنبال مردان لشكري و كشوري مقتدري مي روند كه در امر مملكت داري سرآمد اقران خويش باشند و خلاصه هر كس به مقتضاي طبع خويش، رهبري كه مطابق ذوق او برجستگي داشته باشد انتخاب مي كند و بدو دل مي دهد، در حالي كه به نظر ما اينان به هيچ وجه، همانند پيامبران خدا و امامان بزرگوار، لايق رهبري و دلدادگي نيستند.

اينان، به انساني مي مانند كه في المثل سروگردني افراشته دارد؛ ولي دست و پاي او براي كار و راهروي از نيروي كافي برخوردار نيست و يا كسي كه با دست و پاي نيرومند و توانا، سري رشد نيافته، همانند سر كودكان دارد!

يك انسان آزاده كه دلداده فضائل عالي انساني است، كسي را به رهبري


مي گزيند كه واجد فضايل هماهنگ بوده و روحيه اي برخوردار از كمال تعادل دارا باشد. اينان، حتما كساني اند كه از نظر نژادي و خانوادگي، شريف و اصيل بوده و از تربيت اصولي و صحيح برخوردار مي باشند، اينكه ملاحظه مي شود، افراد مختلف بشر به رجال آسماني و پيامبران خدا، آن گونه دل مي دهند كه به هيچ وجه قابل قياس با ديگران نيست، از اين رو است كه اين رجال والا و بزرگ، آيينه هاي تمام نماي فضايل گوناگون بشري هستند و هر انساني، طالب هر گونه فضيلتي باشد آن فضيلت را در آنان به طور كامل مشاهده مي كند و شيفته شان مي شود؛ آنكه شجاع است، شجاعت مي بيند؛ آنكه زاهد است زهد مي بيند؛ آنكه سخاوتمند است سخاوت مي بيند و آنكه رقيق القلب و رؤوف است مهر و محبت مي بيند و بالاخره آنكه طالب استقلال و سربلندي و آزادگي انسانهاست، آنها را نمونه كامل اين معنا مي بيند و لذاست كه حتي، آنانكه در اصل دعوت انبياء دچار ترديدند و حتي لب به انكار حقيقت خدا و وحي مي گشايند، به عظمت و بزرگي اين برگزيدگان انسانيت اعتراف دارند. اين نكته دقيقي است كه رمز نفوذ همه جانبه رجال وحي و دين را به ما مي آموزد.

حسين بن علي عليه السلام يكي از نمونه هاي برجسته ي كمالات انساني و از آن رجال نادر آسماني است كه هر انساني، طالب هر فضيلت كه باشد، آن را در او خواهد يافت و بدين ترتيب نفوذ عجيب او در دنياي اسلام و جهان بشريت بدون علت نيست.

به قول علايلي:

پيامبران و امامان، در حقيقت، مركز آدميت و داراي تمام معني انسانيت مي باشند و گويا تمام افراد انسانند؛ مثل عدسه بلورين، كه همه خطوط شعاعي را در صفحه خود فراهم كنند.

«استاد عباس عقاد» مي نويسد:

«زندگي حسين، بر پايه عواطف مي چرخيد و از هر زيبايي لذت مي برد و به هر جمالي فريفته بود و از مباحات، هر كاريكه با سرشتش تناسب داشت و از همچون اويي شايسته بود با رعايت اقتصاد و اعتدال انجام مي داد. از عطريات خوشش مي آمد، گلها و گياه هاي خوشبو را دوست مي داشت... در سفر كربلا يك شتر،


عطريات او را حمل مي كرد. حسين مرد عبوس و ترشروي و خشم آلود نبود. بارها با خندانندگان مي نشست و گاهي به افسانه هاي مضحك آنان گوش مي داد. با آن همه راحت پرستي و عياشي كه نهاد هم عصرانش غالب بود، كسي وي را نديد كه گرد ناشايستي گردد. معاويه وقتي درباره اش گفت: «جايي براي زشت گويي او نمي يابم... چه كنم و چه نكوهش توانم ساخت.» [1] .

«عمر ابوالنصر» مي نويسد:

«حسين بن علي مردي شجاع و جوانمردي با جرأت و شهامت و در نهايت قوت اراده بود» [2] .

«ابن طلحه شافعي» مي نويسد:

«حسين مهمان نواز بود، خواهش مردم را برآورده مي كرد، صله ي رحم مي نمود به فقرا مي رسيد؛ سائلان را خوشحال مي كرد، برهنگان را مي پوشانيد، گرسنگان را سير مي كرد. به قرضداران پول مي داد. ناتوانان را دستگيري مي كرد، با يتيمان به شفقت رفتار مي نمود، به ارباب حاجت كمك مي كرد كه ديگر گدايي نكنند.» [3] .

«ياقوت مستعصمي» مي نويسد:

«حسين، با وجود و بخششي ممتاز خود، در بذل مال، مبالغه مي كرد.» [4] .

آنچه به عنوان نمونه در سطور فوق كرديم، كلياتي بود در خصوص فضايل جامع الاطراف حسيني از زبان چند دانشمند قديم و جديد و اينك به چند داستان از زندگي او كه هر كدام نماينده ي يكي از زواياي روحي امام است، مي پردازيم و تكرار مي كنيم كه منظور ما از داستان سرايي؛ تكرار آنچه ديگران نوشته اند نيست؛ بلكه مي خواهيم به جلوه هاي شخصيتي حسين بن علي عليه السلام آشنا شده و از آن نورپاك، كسب فيض و كمال كنيم.

- در دوران كودكي، او و برادرش حسن عليه السلام از كنار پيرمردي گذشتند كه غلط وضو مي گرفت. براي تعليم او بين خودشان بر سر وضو به مشاجره پرداختند و


داستان خود را به پيرمرد گفتند و در حضور او وضو ساختند. وي كه به فراست، مطلب را دريافته بود، گفت: وضوي هر دوي شما صحيح و وضوي من غلط است [5] .

- درسي كه از اين داستان مي گيريم اين است كه روشنفكران جواني كه در برابر افكار قديمي و غلط بزرگترهاي خود قرار گرفته اند، بايد آنان را از بهترين راه دقيق روان شناسي و بدون جريحه دار كردن عواطف آنان كه سمت بزرگي دارند، متوجه اشتباه خود سازند.

داستان فوق، از عناصر ادب، روان شناسي و انجام وظيفه ارشاد جاهلان، برخوردار است.

- امام عليه السلام بر عده اي از فقرا گذر كرد كه روي عبادي خود، نان پاره اي مي خوردند، به ايشان گفتند: يابن رسول الله! بيا. امام آمد، با آنها نشست و غذا خورد و فرمود: خدا متكبران را دوست ندارد من دعوت شما را پذيرفتم، شما هم از من بپذيريد. و آنگاه آنان را به منزل برد و غذا و لباس و پول داد. [6] .

- درس ما از داستان فوق، درك طرز رفتار امام است. وي بدان گونه صميمانه و عادي با مردم و فقرا و ضعفا رفتار مي كرد كه بيچارگان به خود حق مي دادند كه از او بر سفره ي ي ساده ي خود دعوت كنند و امام هم بدون آنكه هيچ ادعاي تعين و تشخصي، دعوت آنان را اجابت مي كرد و آنگاه عطاياي آنان را بدون پاداش نمي گذارد و در برابر هديه كوچك آنان، به مقتضاي بزرگي، تلافي بزرگ مي نمود.

- امام به عيادت «اسامة بن زيد» رفت. وي در بستر خفته بود و مي گفت: و اغماه! امام از او پرسيد: برادر! غمت چيست؟

- شصت هزار درهم مقروضم.

- بر عهده ي من.

- مي ترسم بميرم.


پيش از مرگت ادا مي كنم. و همانجا در حضور او ادا كرد. [7] .

- مردي به حضور امام آمد عرض كرد: من ضامن شده ام: يك ديه ي كامله (هزار دينار طلا) بپردازم. اكنون از عهده برنمي آيم با خود انديشيدم با شما در ميان بگذارم.

- من سه مسأله از تو مي پرسم، اگر يكي را جواب گفتي، يك ثلث و اگر دو تا را جواب دادي، دو ثلث و اگر هر سه را جواب دادي، همه ي پول را به تو مي دهم.

- همچو تويي كه خود اهل علم و شرفي از من سوال مي كند؟

- آري. از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم مي فرمود: المعروف بقدر المعرفة (نيكي به اندازه ي معرفت اشخاص است.)

- هر چه مي خواهي بپرس. اگر دانستم مي گويم وگرنه از شما فرامي گيرم.

- كدام عمل از هر كاري برتر است؟

- ايمان به خدا.

- نجات از هلاكت در چيست؟

- اعتماد به خدا.

- زينت مرد چيست؟

- دانايي با شكيبايي.

- اگر كسي اين دو را نداشته باشد؟

- دارايي با شرافت.

- اگر نتواند؟

- فقر با صبر.

- اگر اين هم نباشد؟

- آتش از آسمان فرود آيد، و چنين مردي را بسوزاند!

امام خنديد و هزار دينار با يك انگشتر به قيمت دويست درهم بدو داد و فرمود: پول را به مصرف قرض برسان، و انگشتر را خرج كن. مرد گفت: «الله اعلم


حيث يجعل رسالته.»

- امام از كنار غلامي گذر كرد كه با سگي هم غدا بود. احوالش را پرسيد. غلام گفت: غمگينم. خود را با شادي اين سگ دلشاد مي دارم. صاحبم يهودي است مي خواهم از او جدا شوم.

امام با غلام نزد يهودي آمد و بهاي غلام را پيش او گذاشت. يهودي گفت: غلام را با با باغ پيشكش شما كردم، و پولتان را به خودتان مسترد مي دارم.

- امام فرمود: من اين پول را به تو مي بخشم.

- يهودي گفت: پول را قبول كردم و به غلام بخشيدم [8] .

- امام فرمود: من غلام را آزاد كردم و مال و باغ را بدو بخشيدم!.

- مرد انصاري به امام عرض حاجت كرد. امام فرمود: آبروي خود را حفظ كن، و هر چه مي خواهي بنويس.

- فلاني پانصد دينار از من طلبكار است و بر من فشار آورده. از او بخواه مهلتم دهد.

- هزار دينار به او بدهيد؛ 500 دينار براي اداي قرض و 500 دينار براي سرمايه گذاري.

امام آنگاه بدو توصيه فرمود كه حاجت خود را جز به نزد سه كس مبر: ديندار، جوانمرد و دارنده ي حسب.

- از مجموع داستان هاي بالا فضيلت، سخاوت و بلند نظري و تمكن و ثروتمندي امام معلوم مي شود. با دقت در قضايا ملاحظه مي شود كه امام در مورد اسامه كه مردم سابقه دار و با شخصيتي است [9] بدون هيچ سوال و جواب، قرضش را في المجلس مي دهد؛ اما در داستان ديگر كه مردي اعرابي و از بيابان آمده با او مواجه مي شود، وي را آزمايش مي كند و بدو پول مي دهد. براي بررسي حالات


شخص ديگر، پيش يهودي مي رود و در مورد مرد انصاري كه آبروي خود را پيش امام به گرو گذاشته، نصيحت مي كند كه شخصيت خود را حفظ كند. مقدار پولي كه در اين موارد ذكر شده نيز مختلف است؛ اما هميشه زايد بر مقدار سؤال به درخواست كننده مي بخشيدند.

اين طرز رفتار مختلف، به ما مي آموزد كه امام، بي حساب و كتاب به مردم پول نمي داده است و اين طور نبوده كه هر كس دلش خواست پولي به جيب بزند، فوري پيش او آيد و پول هنگفتي بگيرد و برود، داستان عطاياي پيشوايان اسلام، فراوان است و با دقت در هر يك مي بينيم كه يا مردي كه بدو پول مي داده اند معروف و مشخص و بزرگ بوده و يا از گفته و رفتار او آثار پاكي و راستي ظاهر بوده، و يا او را مورد آزمايش و بازرسي قرار مي داده اند.

در مورد مرد اعرابي كه با خواندن چند شعر طبق آنچه نقل شده 4 هزار درهم گرفت، ملاحظه مي شود كه مرد، صاحب كمال و معرفت بوده است.

عطاياي ائمه عليهم السلام، به منظور گدا پروري و عادت دادن مردم به سوال نبوده و لذا هميشه مردم را بي نياز مي كردند كه ديگر سوال نكنند.

متمكنين ما بايد از اين رويه، سرمش گيرند و به جاي صدقات متفرقه اي كه بي حساب به گداهاي حرفه اي مي دهند و يا كمكهاي ناقصي كه اينجا و آنجا مي كنند، افراد خاص مورد نظر خود را كه مي شناسند با دادن پول كافي، زندگي آنان را به گردش اندازند. و «خود كفا» شان سازند.

از اخبار مربوط به ائمه عليهم السلام ما چيزي مشعر بر عطاياي كم و اندك - كه بين ما رواج دارد - نرسيده و به نظر مي رسد رويه ما با روح اسلام كه مردم را به كار و فعاليت وادار مي كند، منافات دارد.

چند مورد ديگر

- امام عليه السلام و معاويه در مورد زميني اختلاف نظر و گفتگو داشتند. امام بدو فرمود: يكي از سه پيشنهاد را بپذير: يا حق مرا از من خريداري كن يا حقم را به من بده و يا عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير را حكم قرار ده و گرنه، راه چهارم را


انتخاب مي كنم، يعني شمشير برمي دارم و به «حلف الفضول» [10] دعوت مي كنم. وي پس از اين گفته، از نزد معاويه خارج شد. زبير، امام را ديد و به او قول مساعدت داد. خبر به معاويه رسيد به امام پيغام داد: بيا قيمت زمين را بگير. ما آن را از تو خريديم [11] .

- بين او و «وليد بن عتبه» والي مدينه در زمينه آب و زمين، مشاجره لفظي شد. امام عليه السلام عمامه وليد را به گردنش انداخت و كشيد. مروان كه حضور داشت گفت: به خدا نديدم مثل امروز كسي بر امير خود جرأت داشته باشد.

وليد گفت: مروان! تو نه از آن رو اين سخن گفتي كه براي خاطر من خشمگين شده باشي؛ بلكه ناراحت شدي كه چرا من با او شكيبايي كردم. آب و زمين، مال حسين عليه السلام است.

امام عليه السلام فرمود: آب و زمين را به تو بخشيدم و بيرون آمد [12] .

- روزي مروان گويي كه بر سبيل طعن بر امام گفت: اگر شما به فاطمه افتخار نكنيد، ديگر به چيز افتخار مي كنيد؟

امام عليه السلام در خشم شد و برجست و گلويش را سخت فشرد و آنگاه شمه اي از محبوبيت خود نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله شرح كرد و در پايان گفت: من در بين كساني كه اسلام را به خود بسته اند، دشمنتر از تو نسبت به خدا و رسول نمي شناسم.

- در يك ماجراي جالب و معروف: امام كار عجيبي كرد كه معاويه و پسرش يزيد را بسيار ناراحت نمود؛ قضيه از اين قرار بود:

«عبدالله بن سلام قرشي» استاندار عراق، زني زيبا روي و با شرف و پولدار داشت كه در جمال و كمال، شهره و ضرب المثل بود. يزيد كه عاشق اين زن شده بود راز دل به يكي از خواجگان حرم گفت كه او به معاويه برساند. معاويه براي يزيد پيام فرستاد كه عشق خود را كتمان كن. و طي نامه اي عبدالله را به مركز احضار كرد. در همين احوال «ابودرداء» و «ابوهريره» را كه در شام به سر مي بردند، احضار كرد و


گفت: براي دخترم «ابن سلام» را كه مردي با شرف و صاحب مقام است پسنديده ام.

شما به او بگوييد. و به دختر خود مخفيانه گفت كه همسري عبدالله را جز در صورت طلاق زنش نپذيرد.

پس از طي اين مراحل، ابن سلام، ابوهريره و ابودرداء را به خواستگاري پيش معاويه فرستاد. معاويه آن دو را پيش دخترش برد. دختر، شرط طلاق را در ميان گذاشت و عبدالله، غافل از همه جا، زن خويش را در حضور دو شاهد عادل!! طلاق گفت.

معاويه كه به طور رسمي از جريان اطلاع يافت، مثل كسي كه از شرط دخترش خبر ندارد، از ماجراي طلاق اظهار نارضايتي كرد و از آنها خواست كه بار ديگر به دختر مراجعه كنند! دختر اين بار تمايلي نشان نداد و گفت بايد درباره ي ابن سلام بيشتر تحقيق كنم! جريان بر سر زبانها افتاد و عبدالله، قاصدان را براي پايان دادن به كار، پيوسته پيش معاويه مي فرستاد و سرانجام دختر، رسما اعلام كرد كه: كه در اطراف عبدالله بن سلام تحقيق كردم و او را پسند خاطر خويش نيافتم!

عبدالله پس از وقوف بر جريان، دانست كه فريبش داده اند. جريان او و نيرنگ معاويه، همه جا نقل مجالس و ورد زبانها بود.

پس از آنكه عده ي زينب زن عبدالله به پايان رسيد، معاويه، ابودرداء را براي خواستگاري او براي يزيد به كوفه فرستاد. وي در كوفه، اول به ديدن امام حسين عليه السلام رفت و در جواب سوال امام عليه السلام، جريان را بدو بازگفت: امام عليه السلام فرمود:

- من هم در همين خيال بودم. آنجا كه رفتي از طرف من نيز با همان مهريه كه معاويه براي پسرش يزيد قرار داده، او را خواستگاري كن.

ابودرداء هر دو خواستگاري را به اطلاع زينب رسانيد و گفت مختاري هر كدام را اختيار كني.

زن پس از مدتي سكوت با او مشورت كرد. قاصد در جواب گفت: به نظر من پسر دختر پيغمبر بهتر است و خدا بهتر مي داند. زن گفت: پس من حسين را انتخاب كردم!

بدين ترتيب، پس از همه آن نقشه هاي ماهرانه ي معاويه، زينب به عقد ازدواج


حسين درآمد. معاويه، پس از دريافت خبر، سخت ناراحت شد و بر ابودرداء برآشفت.

از آن طرف، عبدالله كه درمانده شده بود، همه جا به معاويه بد مي گفت. معاويه، حقوق او را قطع كرد. وي از تنگدستي به عراق بازگشت. ابن سلام، پيش از مسافرت، مقداري پول پيش زنش به امانت سپرده بود و فكر مي كرد زن كه عصباني شده، پول را بدو مسترد نخواهد كرد؛ لذا پيش امام حسين عليه السلام رفت و او را قاصد كرد كه پول را از زن بگيرد. امام، جريان را به زينب گزارش كرد و وي تصديق نمود و بار ديگر عبدالله را ديد و با هم پيش زينب رفتند. زن بسته هاي پول را به شوهر سابقش مسترد داشت و ابن سلام هم مقداري را به او هديه داد و هر دو به ياد گذشته به گريه افتادند. امام فرمود: خدايا شاهد باش كه من اين زن را طلاق دادم. خدايا تو مي داني كه من او را براي زيبايي يا دارايي نگرفته بودم، بلكه تنها بدان منظور بود كه به شوهرش بازگردانم.

عبدالله گفت: مهريه اي كه حسين پرداخته بدو باز ده؛ زن پذيرفت؛ امام حسين عليه السلام قبول نكرد.

و بدين ترتيب، زينب بار ديگر به خانه شوهر سابقش بازگشت. [13] .

از چند داستان فوق علاوه بر درك موقعيت اجتماعي و موضع گيري هاي امام در برابر حكومت وقت كه در فصل خاص خود از آن سخن خواهيم گفت - اين درس را مي گيريم كه اولا، در مسايل مالي، شخص بايد محكم و مواظب باشد و در مقام احقاق حق در مورد دارايي، كمال قدرت مطالبه حق كند. اينكه يك انسان شرافتمند بر سر مال دنيا با ديگري بجنگد، نقص نيست و دنيا پرستي محسوب نمي شود. يك فرد يا يك جامعه، بايد نسبت به دارايي و حق خود، حساسيت داشته باشد و در اين هنگام، مثل امام حسين عليه السلام حتي اگر به جنگ خونين هم برسد و در برابر بزرگ ترين قدرت ها هم قرار گيرد، به هيچ وجه نهراسد و براي همه چيز حاضر


باشد. افسوس كه امت هاي اسلامي و افراد با اصطلاح ديندار و مسلمان، در اين مرحله، فوري متوجه آخرت مي شوند و يا از قضا و قدر سخن مي گويند و منفي بافي مي كنند!

ديگر آن كه، در دفاع از حيثيت و ناموس و آينده ي مردم، دست زدن به نقشه و كارهاي زيركانه و استثنايي - با حفظ حدود و موازين اخلاقي - صحيح و لازم است.

امام حسين عليه السلام در جريان زينب، نقشه مي كشد و طرح مي ريزد و زيركي مي كند و نسبت به نقشه ماهرانه معاويه بي تفاوت نمي ماند. ما بايد بياموزيم كه حتي در مسائل كوچك و دخالت هاي خصوصي و نا به جاي متنفذين در امور مردم، با نقشه صحيح دخالت كنيم و از اعمال تدبير و زيركي خودداري ننماييم.

از مجموع چند نمونه اي كه گذشت، دانستيم كه: امام حسين عليه السلام در عين اين كه براي يك انقلاب بزرگ ساخته شده بود، از برجستگي هاي والاي انساني نيز برخوردار بود.

... از سوي ديگر: با توجه به آن چه از روحيه حسين عليه السلام دريافتيم، مي توانيم درك كنيم كه انقلاب او، از نوع انقلاب هاي پاره اي از نوابغ ماده گرا يا سست ايمان نيست كه به دليل كمبودها و عقيده هاي فراوان روحي و اجتماعي دست به انقلاب زده اند. گاهي يك فرد انقلابي ماده گرا يا سست ايمان و تربيت نيافته بر اثر محروميتهاي فراوان اجتماعي، يا برخوردار نبودن از محيط گرم و پر صفاي خانواده و يا نداشتن رفيق و احساس حقارت در ايام كودكي، بر اجتماع عاصي مي شود و منشأ يك انقلاب عظيم مي گردد؛ اين گونه افراد، در عين اين كه مي توانند وضعي را عوض كنند؛ اما خود، منشأ يك خطر بزرگ براي آينده خواهند بود.

اما افرادي كه بر اثر تعليمات الهي و تربيت صحيح ديني و داشتن زمينه كاملا مساعد وراثتي و تربيتي، به جايي و مقامي رسيده و فكرشان نبوغ يافته و خود را برتر و بالاتر از محيط ديده و رسالت خود را دريافته و انقلابي پديد آورده اند، آينده را نيز نيك رهبري كرده اند.


اينان چون از خويهاي انساني بهره مند بوده اند، در عين صلابت، محبت و رقت قلب هم داشته، و در عين قدرت، مهر و عاطفه هم در وجودشان حكومت مي كرده است؛ آنچه در دسته اول بيشتر متجلي است، انتقام از محيط و سرنگون كردن اوضاع موجود است، بدون آنكه براي سيستم بعدي، ضمانت صحيح داشته باشند.

شما در زندگي پر ماجراي حسين عليه السلام علاوه بر نمونه هاي انقلابي، به دنيايي از عاطفه و احسان و نوعدوستي و دانش پروري، صراحت و قاطعيت، زيركي و كياست و دورانديشي برخورد مي كنيد و ملاحظه مي نماييد كه وي در فضايل متضاد انساني سر آمد اقران خود بوده است و از اين رو ما به حق، او را به رهبري برگزيده و «حماسه ي تاريخ» ناميده ايم.

در پايان اين فصل مناسب مي بينيم كه شرح زير را از «علايلي» نقل مي كنيم:

«تاريخ هر ملتي، واقعا تاريخ بزرگان آن ملت است. همه مردان عالم را كه تاريخ شناخته، عمر خود را در تحصيل مجد و بزرگواري زمين صرف كرده اند؛ و اما حسين، مجد آسمان طلبيد و جان خود را فداي آن كرد، بعضي بزرگان، فقط به شجاعت يا قهرماني يا شهادت يا زهد يا دانشمندي معروفند؛ اما بزرگي كه همه اين فضايل را داشته و گويي سرچشمه اين فضايل بوده، حسين عليه السلام است. همه عظمتهاي جهان در او جمع شده و در هر فرصت پسنديده يگانگي پيدا كرده، پيدايش او از عظمت نبوت محمد صلي الله عليه و آله و مردانگي علي عليه السلام و فضيلت فاطمه عليهاالسلام است. او نماينده ي عظمت انسان و آية الآيات بينات است. ياد او، ياد مردي از مردان جهان نيست؛ بلكه ياد انسانيت است كه ابدي است. اخبار او اخباري نيست كه مربوط به يك نفر باشد، بلكه اخبار بزرگواري بي مانند است. مردي كه وجودش، آيت مردان جهان است. بزرگواري است كه در حقيقت بزرگي در او مجسم شده و بايد هميشه ياد او كرد. شايسته است كه هميشه به ياد او باشيم و به ياد او رازهاي عالم غيب را خواستار شويم؛ زيرا او مصور الهام الهي است، او در اين عالم توانا و درخشنده جلوه گر شد و پرتو هستي اش در قرنهاي متوالي امتداد و هميشه درخشندگي يافت. تا لانهايت را در اشعه انوار خود به نظم كشد و در ماوراء آسمان و زمين جلوه گر آيد. مگر نور خداي را حدي است كه در آن متوقف شود؟» [14] .



پاورقي

[1] ابوالشهداء، ص 71.

[2] سيد الشهداء، ص 72.

[3] مناقب ابن طلحه، ص 12، الحسين علي جلال مصري، ج 1 ص 107.

[4] کامل مبرد، ج 1، ص 81 نقل از اسرار الحکماء، الحسين، ج 1 ص 119.

[5] ناسخ، جزء 4، ص 76 و تاريخ کبير، ج 4، ص 323.

[6] مناقب، ج 1، ص 400.

[7] ناسخ، ج 4، ص 76 - لواعج الاشجان، ص 14.

[8] ناسخ، ج 4، ص 86.

[9] اسامه همان است که در آخرين روزهاي رسول خدا در سن 19 سالگي از طرف وي فرماندهي لشکري را داشت که ابوبکر و عمر در آن لشکر بودند.

[10] پيماني که پيش از اسلام، براي دفاع از مظلومين بسته شد و پيغمبر (ص) هم در آن شرکت داشت.

[11] ابن ابي الحديد، ج، ص 464.

[12] ناسخ، جلد 4، ص 82.

[13] السياسة و الامامة، ج 1، ص 204 - ذخيرة الدارين، ص 29.

[14] همت بلند، ص 104.