بازگشت

يزيد بن معاويه


يزيد در سال 26 يا 27 به دنيا آمد [1] و زندگي خود را با آلودگي هاي گوناگون آغاز كرد. او مردي عياش بود. سگ، ميمون، يوز و حيوانات شكاري نگه مي داشت و شراب خوار بود. [2] علاقه ي او به ميموني كه او را با قيس خطاب مي كرد، به گونه اي بود كه او را در مجالس رسمي همراه داشت و باقي مانده ي شراب خود را به آن ميمون مي داد و چون ميمونش مرد، يزيد به شدت محزون شد و دستور داد تا او را دفن كرده، مردم شام برايش ماتم گيرند. [3] تمام مورخان بر فاسق بودن يزيد اتفاق دارند. [4] او نخستين كسي است كه شراب خواري را آشكار كرد و لهو و لعب را با غنا و صيد و خوش گذارني با ميمون ها و سگ ها به اوج رسانيد. [5] .

شراب خواري او به گونه اي بود كه حتي نماز را نيز به سبب آن ترك مي كرد. [6] ذهبي او را دشمن اهل بيت، خشن، جلف و سبك سر،


خورنده ي مسكرات و آلوده به منكرات مي داند. [7] او در مدينه و در مجلسي كه امام حسين عليه السلام را آورده بودند، قدحي شراب نوشيده بود و چون حضرت از اين وضعيت برافروخته گرديد و بر او فرياد زده، مجلس را ترك فرمود، او به باده گساري ادامه داد و در وصف شراب چنين سرود:



الا يا صاح للعجب

دعوتك ثم لم تجب



الي القينات و للذا

ت و الصهباء و الطرب



و باطية مكللة

عليها سادةالعرب



وفيهن التي تبلت

فؤادك ثم لم تتب [8] .



شگفتا اي هوشيار، تو را مي خوانم و پاسخ نمي گويي؛

به سوي رامش گران و كام جويي و شراب و شادماني.

ز باده اي بلورين كه بزرگان عرب بدان شيفته اند.

باده هايي كه جان را تازه مي كند؛ جان تو را هم طراوت مي بخشد؛

آن چنان كه هرگز به توبه نخواهي گراييد.

يزيد در قرآن ستيزي و محو آثار اسلام و احكام دين، كاملا بي پروا بود و عرصه را براي هم نشينان دين ستيز و هرزه گو فراهم ساخت. هم نشين و هم پياله اي او «اخطل» چنين مي خواند:



معشر الندمان قوموا

و اسمعوا صوت الاغاني



واشربوا كاس مدام

و اتركوا ذمر المعاني






اشغلتني نغمة العيدان

عن صوت الاذاني



و تعوضت عن الحور

خمورا في الدنان [9] .



همدمان برخيزيد و ترانه ها را بشنويد.

پياله اي از شراب بنوشيد و ياد قرآن را رها نماييد.

صداي سازها مرا از بانگ اذان بازداشته است.

حوريان بهشت را با خمره هاي شراب عوض كرده ام.

معاويه در سال هاي پاياني عمر خود، تلاشي را براي ولايت عهدي يزيد آغاز كرد كه اين امر در اسلام بي سابقه بود. [10] او انجام اين كار را از شام آغاز كرد و از بزرگان مدينه نيز خواست تا تن به اين ولايت عهدي دهند. واكنش امام حسين عليه السلام و ساير اصحاب نامور منفي بود. امام بي مهابا به شخصت كريه و پست يزيد حمله برد؛ يزيد در نگاه حضرت، به عنوان فردي.

تبهكار، شراب خوار و قاتل انسان هاي محترم بود و كه آشكارا گناه مي كرد [11]

در پاسخ فرمود: يزيد خمار، فاسق و فاجر را بهتر از من مي گويي. [12] .

معاويه از كيفيت برخورد امام ناراضي بود و به ابن عباس گفت: از حسين عليه السلام رنجيده ام كه با پسر من بيعت نمي كند و او را به اهانت ها منسوب مي دارد. [13] معاويه در آخرين لحظات، به يزيد تأكيد كرد كه «به سبب دوستي تو، دنيا را به آخرت برگزيدم و حق علي بن ابي طالب عليه السلام را بگردانيدم»، و درباره ي شيوه ي رفتار با امام حسين عليه السلام چنين توصيه كرد كه «او را مرنجان لكن گاهگاهي تهديدي كن. زينهار در روي او شمشير نكشي و به طعن و ضرب البته با او ديدار نيابي». [14] اين بيت از آخرين زمزمه هاي معاويه بود و:



فيا ليتني لم اعن في الملك ساعة

و لمن اسع في لذات عيش نواضر



اي كاش حتي براي ساعتي هم پادشاه نبودم و سرگردان و سر در پي كام جويي ها نمي گرديدم.

يزيد چون بر مسند خلافت نشست، فساد را رواج داد و كارگزارانش نيز از فسق او پيروي كردند. به گفته ي مسعودي، در ايام وي، غنا در مكه و مدينه رواج يافت و لوازم لهو و لعب به كار رفت و مردم آشكارا شراب خوارگي كردند. [15] امير علي، مورخ نام دار هندي در


ترسيم رفتار زشت اين خليفه مي نويسد:

يزيد هم بي رحمي و قسي القلب و هم غدار و خيانت كار بود. خوش هاي او مانند رفقا و مصاحبينش كه تمام پست و رذل و فاسد بودند، حقارت آور بوده است... به شرب خمر معتاد بود؛ حتي وقتي هم كه در دربار بود، مشروب استعمال كرده و عربده مي كشيد تا اين حد كه در كوچه و خيابان هاي شهر پايتخت، از او تقليد مي نمودند. [16] .

پسر معاويه، خلافت خود را با كشتن امام حسين عليه السلام آغاز كرد. [17] .

او در اجراي اين كار، پس از عهده داري خلافت، نخست نامه اي به والي مدينه نوشت و از او خواست تا براي خود از امام حسين عليه السلام و بزرگان صحابه بيعت ستاند. او دستور داد كه اگر امام از بيعت سرباز زد، سر حسين بن علي عليه السلام را نزد من فرست. [18] .

پاسخ امام نيز روشن بود؛ آن حضرت معتقد بود.

يزيد كيست كه با او بيعت كنم؟ مردي است شراب خوار و فاسق. [19] .

امام با صراحت فرمود:

يزيد مردي خمار و فاسق است؛ آشكارا فساد مي كند و با سگ و يوز بازي مي كند. [20] .

امام در برابر فراخواني مروان براي بيعت با يزيد فرمود:


چگونه كسي كه مشروب مست آور مي خورد، مي تواند بر امت محمد حكومت كند؛ در حالي كه چنين كسي فاسق است؛ خورنده مشروبات مست آور، از اشرار است. چنين كسي حتي بر يك درهم نمي تواند امين باشد؛ چه رسد به آن كه امين بر امت باشد. [21] .

امام حسين عليه السلام چون مدينه را ترك كرد و به مكه آمد، يزيد به عمرو بن سعيد بن عاص دستور داد كه به صورت مخفي امام را بربايند و در صورت ناكامي، به كشتن آن حضرت بپردازند. [22] كه اين توطئه به انجام نرسيد. يزيد پسر معاويه در اقدامي ديگر و با توصيه سرجون به ابن زياد دستور داد تا با حفظ سمت، امارت كوفه را به دست گيرد [23] و مسلم بن عقيل، سفير امام حسين عليه السلام را به قتل رساند. [24] و چون امام حسين عليه السلام راهي عراق شد، يزيد با ارسال نامه اي، از ابن زياد خواست تا با امام جنگ كرده، ايشان را به قتل برساند. [25] دستور يزيد در به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام و ياران و اهل بيت باوفاي او، در عاشوراي سال 61 در سرزمين كربلا به اجرا درآمد و نام يزيد در متون تاريخي، به عنوان قاتل حسين بن علي عليه السلام ثبت شد. [26] يزيد پس از واقعه عاشورا، چون ابن زياد را ديد، از وي تجليل كرد و و رو به ساقي


خود نمود و چنين سرود:

جرعه اي بده كه جان مرا سيراب كند و نظير آن را به ابن زياد بده كه رازدار و امين من است و همه ي جهاد و غنيمت من بدو وابسته است. سپس به مغنيان گفت تا شعر او را به آواز و ساز بخوانند. [27] .

هنگامي كه اسراي حماسه ي كربلا و سرهاي مقدس شهدا را به شام آوردند، همگان را وارد مجلس يزيد كردند. وقتي سر حسين عليه السلام و اهل بيت و اصحابش پيش روي يزيد نهاده شد، يزيد چنين گفت:



يفلقن هاما من رجال اعزه

علبنا و هم كانوا اعق و اظلما [28] .



اين شمشيرها سران مرداني را شكافتند كه برايمان عزيز بوده اند؛ اما در عين عزت، ستم گري كرده و قطع رحم نموده اند.

آن گاه اجازه ورود به مردم داده شد؛ در حالي كه سر امام حسين عليه السلام پيش روي يزيد بود و با چوب دستي خيزران خود بر لب مبارك امام مي زد. ابوبرزه اسلمي [29] از اين حركت يزيد به خشم آمد و فرياد زد:

يزيد! واي بر تو، آيا با چوب دستي ات به لب حسين عليه السلام فرزند فاطمه عليهاالسلام مي زني؟ مگر نمي داني كه چوب دستي ات بر جايي مي خورد كه بارها ديده ام رسول الله صلي الله عليه و آله آن جا را مي مكيده است. [30] .


يزيد به خشم آمد و دستور داد او را بيرون اندازند. [31] آن گاه اين ابيات ابن زبعري را خواند:



ليت أشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



لأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



قد قتلنا القوم نم ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



لست من خندف ان لم انتقم

من بني أحمد مان كان فعل [32] .



اي كاش بزرگان قبيله من كه در جنگ بدر كشته شدند، مي ديدند كه چگونه قبيله ي خزرج در برابر نيزه ها به زاري افتادند.

از شادماني هلهله مي كردند و مي گفتند: اي يزيد دستت درد نكند.

به تلافي جنگ بدر، بزرگان آنان را كشتيم و حسابمان با آنان تسويه گرديد.

خاندان هاشمي با قدرت بازي كردند و گرنه، نه خبري از آسمان آمد و نه وحي نازل شده است.


من از دودمان خندف نباشم؛ اگر كينه اي را كه از محمد صلي الله عليه و آله در دل دارم، از فرزندن او نگيرم.

با سخنان روشن گرانه ي امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليهاالسلام، تحول و دگرگوني در مردم شام ايجاد شد. يزيد چون شنيد كه مردم بر قاتلان امام حسين عليه السلام لعن و نفرين مي كنند، با شمر و همراهان او به صورت ظاهري خشونت كرد و گفت:

من از اطاعت شما بدون قتل حسين راضي بودم؛ لعنت بر پسر مرجانه باد كه بر چنين امري شنيع اقدام نمود. [33] .

با اوج گيري فساد يزيد و رواج مي گساري، مردم مدينه به رهبري عبدالله بن حنظله بر ضد او شوريدند. عبدالله با روشن گري مردم، هدف قيام خود را چنين بيان داشت: براي اين امر كه بر خود ترسيديم با سنگ هاي آسماني عذاب شويم؛ زيرا كه مردي زمام امور را در دست دارد كه با مادران و خواهران و دختران ازدواج مي كند؛ مي گساري مي نمايد و نماز را ترك مي گويد. [34] .

يزيد در واكنش به اين قيام، مسلم بن عقبه را با سپاهي انبوه به مدينه گسيل داشت و در پي آن، جنگي سخت بر پا شد كه به واقعه ي حره شهرت يافت. سربازان شامي با ورود به مدينه، بسياري از صحابه و تابعين را كشتند. چون شهر مدينه براي سربازان يزيد سه روز مباح شده بود، آنان به غارت گري و اسارت كردن و تجاوز به زنان پرداختند؛ به گونه اي كه در پي اين


فاجعه، هزار زن بي شوهر، صاحب فرزند نامشروع گرديدند. آن دسته از مردم مدينه كه از اين ماجرا جان سالم به در بردند، نيز مجبور شدند كه به عنوان «بنده و عبد يزيد» بيعت نمايند. [35] . به فرمان يزيد، سپاهي كه به سركوب واقعه ي حره پرداخت. راهي مكه شد تا به مصاف عبدالله بن زبير رود. آنان با محاصره ي شهر مكه، جنگ سختي را ايجاد كردند و با استفاده از منجنيق، كعبه را خراب نموده، آن جا را آتش زدند. در همان زمان بوده خبر مرگ يزيد آمد [36] ؛ به گفته ي مورخان، پسر معاويه بر اثر بدمستي به زمين افتاد و مرد. او در هنگام مرگ، 38 سال داشت و سه سال و چند ماه خلافت كرد. [37] عمر بن عبدالعزيز مي گويد: در خواب ديدم كه قيامت بر پا شده است و فردي را در درون آتش ديدم كه هر وقت مي خواست از آن بيرون آيد، ضربات آهن را بر او فرود مي آوردند و او را به قعر آتش فرو مي بردند. چون از نامش پرسيدم؟ گفتند: يزيد بن معاويه است. [38] .


پاورقي

[1] مختصر تاريخ مدينه‏ي دمشق، ج 28، ص 18.

[2] مروج الذهب، ج 3، ص 67.

[3] ابوالبرکات باعوني، جواهر المطالب، ج 2، ص 303.

[4] اسعاف الراغبين، ص 193.

[5] انساب الاشراف، ج 5، ص 229.

[6] تجار الامم، ج 2، ص 76.

[7] سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 83.

[8] مرآة العقول، ج 2، ص 147.

[9] تذکرة الخواص، ص 291.

[10] تاريخ الخلفا، ص 232.

[11] «و يزيد رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق». (الفتوح ص 826؛ بحارالانوار، ج 44، ص 325).ذهبي درباره يزيد مي‏گويد: «کان ناصبيا، فظا، غليظا، جلفا، يتناول المسکر، و يفعل المنکر، افتتح دولته بقتل الشهيد الحسين...».(سيراعلام النبلاء، ج 5، ص 83).

معاويه براي تثبيت موقعيت يزيد به مدينه و آن‏گاه به مکه آمد و در محفلي براي امام حسين عليه‏السلام از فضيلت و برتري يزيد سخن گفت و امام

**صفحه=329

[12] الفتوح، ص 802.

[13] همان، ص 804.

[14] همان، ص 814 و 816.

[15] مروج الذهب، ج 3، ص 67.

[16] امير علي، تاريخ عرب و اسلام، ص 90.

[17] سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 83.

[18] الفتوح، ص 830، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 241.

[19] الفتوح، ص 826.

[20] همان، ص 823.

[21] دعائم الاسلام، ج 2، ص 131.

[22] بحارالانوار، ج 45، ص 99.

[23] الفتوح، ص 845.

[24] الاصابه، ج 1، ص 333.

[25] تاريخ الخلفاء، ص 165؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 241.

[26] الرکب الحسيني في الشام، ص 77 - 25.

[27] مروج الذهب، ج 3، ص 67.

[28] وقعة الطف، ص 268.

[29] او از اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود و در فتح مکه شرکت داشت. (تاريخ الامم و الملوک، ج 3، ص 60).

[30] وقعة الطف، ص 269.

[31] اللهوف، ص 180.

[32] همان، ص 181.

[33] الفتوح، ص 916.

[34] تاريخ مدينه‏ي دمشق، ج 7، ص 216.

[35] المنتظم، ج 6، ص 14 و 16.

[36] الکامل في التاريخ، ج 4، ص 123.

[37] المعارف، ص 198؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 36.

[38] خوارزمي، مقتل الحسين عليه‏السلام، ج 2، ص 86.