بازگشت

عمرو بن سعيد اشدق


عمرو بن سعيد بن عاص از خاندا اموي بوده و به اشدق ملقب است؛ چون كنج دهان او كج بود، به اين لقب مشهور شد. او همچون پدرش سعيد بن عاص [1] در اموي بودن، بسيار تعصب داشت و به دشمني با اهل بيت اصرار مي ورزيد. وي در زمان معاويه، در مطرح كردن يزيد جديت داشت و به هنگام بيعت ستاني معاويه براي ولايت عهدي يزيد، او پيش گام اين روش زشت شد و خطابه اي در وصف يزيد بر زبان راند. [2] برخي از مورخان معتقدند كه به هنگام مرگ معاويه، عمرو بن سعد بن عاص، والي مكه بود [3] يزيد در رمضان سال 60 ه.ق پس از اطلاع از هجرت امام حسين عليه السلام از مدينه، با عزل


وليد بن عتبه از فرمان روايي مدينه، اين شهر را نيز به اشدق سپرد. [4] .

حسين بن علي عليه السلام چون مدينه را ترك كرد و به مكه آمد، عمرو بن سعيد سبب آمدن حضرت را جويا شد كه امام در پاسخ، «پناه بردن به خدا و بيت الله» را علت سفر به مكه بيان كرد. [5] او در يك اقدام زشت از سوي يزيد مأموريت يافت تا به همراه عده اي در مكه به صورت مخفي امام را بربايند و در صوت ناكامي، به ترور آن حضرت بپردازند. [6] امام نيز به منظور حفظ حرمت خدا، مكه را به سمت كوفه ترك كرد [7] عمرو بن سعيد تصميم به ممانعت از خروج امام گرفت و افرادي را به سركردگي برادرش يحيي بن سعيد براي بازگرداندن امام گسيل داشت كه امام در برابر اين خواست ايستاد و از مكه خارج شد. [8] .

عمرو بن سعيد به درخواست عبدالله بن جعفر كه براي انصراف امام حسين عليه السلام تلاش مي كرد، نامه اي براي امام مرقوم داشت و ضمن دادن امان به امام، از ايشان خواست تا از «اختلاف و تفرقه افكني» حذر كند:

... از خدا مي خواهم شما را از آن چه مايه ي هلاكتتان است، منصرف كند و بدانچه موجب هدايت شماست، راهنمايي نمايد. به من رسيده كه شما رو به سوي عراق مي روي؛ تو را از اختلاف و


تفرقه افكني بر حذر مي دارم؛ مي ترسم اين كار موجب نابودي ات گردد... با فرستادگانم، نزد من بيا! يقينا پيش من در امان خواهي بود و بر حسب كرم و بخشش و نيكي و حسن هم جواري، با تو رفتار خواهد شد.

امام حسين عليه السلام پس از دريافت اين نامه از يحيي بن سعيد، در پاسخ چنين مرقوم داشت؛

تحقيقا كسي كه به خداي عزوجل دعوت مي كند و عمل صالح انجام مي دهد و مي گويد من از مسلمين هستم، با خدا و رسولش مخالفت نمي ورزد. تو مرا به در امان بودن و نيك رفتاري و بخشش و كرم دعوت كرده اي؛ اما بهترن امان، امان خداست. كسي كه در دنيا از او نهراسد، خدا به روز قيامت بدو امان نخواهد داد. بنابراين ما از خدا خوفش را در دنيا مي طلبيم تا موجب امانش در روز قيامت شود. [9] .

ابوالفرج اصفهاني مدعي است كه به دستور عمرو بن سعيد و در واكنش به خروج امام حسين عليه السلام از مدينه، خانه هاي بني هاشم در اين شهر تخريب شد. [10] .

پس از مرگ معاويه پسر يزيد، چون مروان درصدد مطالبه ي خلافت برآمد، عمرو بن سعد اشدق او را ياري كرد و مروان وي را به ولايت عهدي، پس از عبدالملك پسرش تعيين كرد؛ ولي هنگامي كه


عبدالملك به فرمان روايي رسيد، بر آن شد اشدق را از ولايت عهد خلع كند و اشدق سرپيچي كرد. در همان هنگام كه عبدالملك براي نبرد به رحبه رفت، عمرو بن سعيد اشدق موقع را مغتنم شمرد و دمشق را به تصرف درآورد. مردم آن شهر خلافت وي را پذيرفتند. با او بيعت كردند آن گاه عبدالملك شهر را محاصره كرد و با او به جنگ پرداخت و وارد شهر شد و دستور داد تا اشدق را به قتل برسانند. سرانجام در سال 69 ه.ق عمرو بن سعيد اشدق كشته شد. [11] .

عبدالله بن زبير چون از كشته شدن اشدق آگاه شد، اين آيه را خواند:

(و كذلك نولي بعض الظالمين بعضا بما كانوا يكسبون)؛ [12] .

ما اين گونه بعضي از ستم كارن را به بعض ديگر وا مي گذاريم؛ به سبب عملي كه انجام مي دادند. [13] .


پاورقي

[1] سعيد از سوي عثمان، والي کوفه شد و به دليل فساد و برانگيختن مردم کوفه، از امارت عزل شد او از بيعت با اميرمؤمنان عليه‏السلام سرباز زد و همو در عصر معاويه به فرمان‏روايي مدينه گماشته شد. چون معاويه ولايت عهدي يزيد را مطرح کرد، سعيد بن عاص به حمايت اين کار پرداخت و يزيد را مردي «مذکور به سخاوت، معروف به شجاعت، مشهور به عدل و سياست» خواند! عمرو تا سال 59 ق. در مدينه حکم راند و بعد مرد. (الفتوح، ص 794؛ زرکلي، الاعلام، ج 3، ص 96).

[2] العقد الفريد، ج 4، ص 132.

[3] تاريخ الامم و الملوک، ج 3، ص 272؛ گرچه برخي مدعي‏اند که يحيي بن حکيم بن صفوان بن اميه والي مکه بود که با ورود امام حسين عليه‏السلام حکومت دمشق او را عزل کرد و عمرو بن سعيد را جايگزين او نمود. (الاخبار الطوال، ص 227؛ الامام الحسين عليه‏السلام في مکة المکرمه، ص 145).

[4] تاريخ الامم و الملوک، ج 3، ص 272؛ ابن‏اثير او را امير حجاز مي‏شمارد. (الکامل في التاريخ، ج 3، ص 149).

[5] تذکره الخواص، ص 214.

[6] بحارالانوار، ج 45، ص 99.

[7] همان، ج 45، ص 85؛ الاخبار الطوال، ص 244.

[8] الاخبار الطوال، ص 244.

[9] وقعة الطف، ص 155؛ الفتوح، ص 870.

[10] الاغاني، ج 5، ص 82.

[11] الکامل في التاريخ، ج 3، ص 361 - 356، الاعلام، ج 5، ص 78.

[12] انعام (6) آيه 129.

[13] الکامل في التاريخ، ج 3، ص 361.