بازگشت

عمرو بن حجاج زبيدي


عمرو، از اشراف كوفه بود كه به همراه جمعي از بزرگان شهر، با ارسال نامه از امام حسين عليه السلام دعوت به آمدن به كوفه كرد [1] اما با آمدن ابن زياد، در خدمت او قرار گرفت [2] ابن حجاج، همراه عمر بن سعد، براي جنگ با امام به كربلا آمد. ابن سعد، پنج هزار «سوار و پياده بدو داده، او را گفت كه كنار آب را نگاه دارد و نگذارد كه هيچ كس از اصحاب حسين عليه السلام بر كنار فرات آيد» [3] در روز عاشورا، ابن سعد فرماندهي سمت راست سپاه را به او داد [4] و او در حمله ي نخست به سمت چپ ياران امام حمله برد. [5] پيش از ظهر به نيروهاي خود كه هماورد مي خواستند، فرياد زد:

آي احمق ها! مي دانيد با چه كساني در حال جنگ هستيد؟ آنان جنگ جويان شهر هستند؛ قومي هستند كه آرزوي مرگ مي كنند.


هيچ يك از شما به تنهايي در مقابلشان ظاهر نشود؛ به طرفشان سنگ پرتاب كنيد.

ابن سعد نيز اين توصيه را پذيرفت و دستور داد تا كسي به تنهايي با ياران امام مبارزه نكند. [6] .

عمرو بن حجاج، آن گاه به ياران امام نزديك شد و گفت: اي اهل كوفه! فرمان برداري و اتحادتان را حفظ كنيد و در كشتن كسي كه از دين بيرون رفته و با امام خويش - يزيد - مخالفت ورزيده، شك نكنيد.

امام حسين عليه السلام به او فرمود:

اي عمرو بن حجاج! مردم را عليه من تحريك مي كني؟ آيا ما از دين خارج شده ايم و شما بر دين ثابت مانده ايد؟ به خدا سوگند! هرگاه قبض روح شويد و با اين اعمالتان بميريد، مي فهميد كدام يك از ما از دين خارج شده و چه كسي براي گداخته شدن در آتش، سزاوار است.

آن گاه عمرو بن حجاج از جناح راست سپاه و از طرف فرات به سمت امام حمله برد و ساعتي زد و خورد شد و جمعي از ياران امام در اين حمله (دوم) شهيد شدند. [7] پس از شهادت امام حسين عليه السلام، او به همراه شمر، قيس و عزره مأمور شد تا سرهاي شهداي كربلا را براي ابن زياد ببرد. [8] .


عمرو بن حجاج، در دوره اي كه عبدالله بن مطيع، گماشته ي عبدالله بن زبير بر كوفه حكم مي راند، او را به مقابله با مختار ثقفي تحريك كرد. [9] چون مختار به كوفه آمد، او فرار كرد و كسي از محل او اطلاع نداشت. به گفته ي ابن اثير، بدن او را يافتند كه از شدت تشنگي بر زمين افتاده بود؛ سپس سرش را بريدند. [10] .


پاورقي

[1] الفتوح، ص 841.

[2] همان، ص 852.

[3] همان، ص 893؛ ر.ک: الکامل في التاريخ، ج 4، ص 53.

[4] وقعة الطف، ص 204.

[5] همان، ص 219.

[6] همان، ص 224.

[7] همان.

[8] همان، ص 259.

[9] الکامل في التاريخ، ج 4، ص 222.

[10] همان، ص 236.