بازگشت

عمر بن سعد


او فرزند سعد بن ابي وقاص است و در سال 23 هجري به دنيا آمد [1] .

ابن سعد، در دومة الجندل، چون شاهد اختلاف ميان سران سپاه اميرمؤمنان عليه السلام و معاويه درباره حكميت بود، پدرش را تشويق كرد تا ادعاي خلافت كند كه سعد وقاص نپذيرفت [2] اميرمؤمنان عليه السلام به


ابن سعد كه جواني بيش نبود، فرمود:

عمر! چه خواهي كرد آن روزي كه در ميان آتش و بهشت، خودت را سرگردان مي بيني و تو آتش را انتخاب مي كني. [3] .

او به همراه كسان ديگر، بر ضد حجر بن عدي گواهي داد كه حجر به فتنه انگيزي برخاسته، اين گواهي دستاويزي براي معاويه شد تا حجر را در مرج عذرا به شهادت رساند. [4] .

با آمدن مسلم بن عقيل به كوفه براي ستاندن بيعت مردم به نفع امام حسين عليه السلام، ابن سعد نيز چون برخي از اشراف كوفه به يزيد نامه نوشت و توصيه كرد كه اگر مي خواهد كوفه از دستش خارج نشود، نعمان بن بشير حاكم وقت كوفه را بر كنار سازد. [5] .

با آمدن ابن زياد، مسلم دست گير شد و چون او در مجلس ابن زياد آوردند، مسلم پنهان از ديگران به ابن سعد وصيت كرد؛ اما ابن سعد وصيت مسلم را براي ابن زياد بازگو كرد و به مسلم خيانت نمود. [6] ابن سعد كه از سوي ابن زياد به حكومت ري منصوب گرديد و مهياي حركت بود، حركتش با آمدن امام حسين عليه السلام به عراق همزمان شد. ابن زياد از رفتن ابن سعد جلوگيري كرد و به او دستور داد تا به مصاف امام رود. ابن سعد از اجراي اين دستور كناره گرفت و عبيدالله نيز امارت ري را مشروط به جنگ با امام حسين عليه السلام كرد. ابن سعد با دوستانش مشورت ننمود و همگان او را از جنگ با امام بر حذر داشتند؛


اما او فرمان ابن زياد را پذيرفت و براي نبرد با امام، با چهار هزار نفر راهي كربلا شد. [7] .



گيرم كه روزگار تو را مير ري كند

آخر نه مرگ، نامه عمر تو طي كند



گيرم فزون شوي زسليمان به ملك و مال

با او وفا نكرد جهان با تو كي كند؟ [8] .



ابن سعد روز سوم محرم وارد كربلا شد و پيكي نزد امام فرستاد و از حضرت پرسيد كه براي چه به عراق آمده ايد؟ امام در پاسخ به دعوت مردم كوفه اشاره كرده، فرمود حال اگر نمي خواهند برمي گردم. ابن سعد پاسخ امام را براي عبيدالله نوشت و سخن از پايان ماجرا داد كه ابن زياد با فتنه انگيزي و توصيه ي شمر، در نامه اي به ابن سعد، بر انجام جنگ سفارش نمود و در آن تأكيد كرد كه در صورت تمرد، سپاه را به شمر بسپارد. ابن سعد نيز مصمم به جنگ شد. [9] او در پي دستور ابن زياد، پنج هزار سوار را بر شريعه ي فرات گمارد و بين امام و آب فاصله انداخت. [10]

امام حسين عليه السلام بارها و توسط پيك هاي خود، به نصيحت ابن سعد پرداخت؛ از جمله كسي را نزد ابن سعد فرستاد و از وي خواست تا


شبانه با او ديدار كند و به دنبال آن، امام و ابن سعد هر يك با 20 سوار آمدند؛ آن گاه حضرت، به جز عباس و علي اكبر، از ياران خواست كه فاصله گيرند و ابن سعد نيز فرزندش فحص و غلامش را نگاه داشت و ديگران را به عقب كشاند. امام به او فرمود:

ويحك عمر! از خداي تعالي كه بازگشت همه به اوست نترسي كه با من جنگ مي كني؟ حال آن كه مي داني كه من كيستم. از اين خيال و انديشه ي ناصواب درگذر و راهي كه صلاح دين و دنياي تو در آن است، اختيار كن و به نزد من آي و خود را از اين ضلالت بيرون آر و بدين دنياي غدار مكار كه او چون من و تو بسيار ديده، مغرور مشو و يقين شناس كه سعادت و سلامت تو در اين است كه مي گويم.

ابن سعد گفت: سخت نيكو گفتي؛ اما از آن مي ترسم كه چون به نزد تو آيم، سراي من خراب كنند.

امام فرمود:

اين چه حرصي است كه تو داري؟... چون با من باشي، بفرمايم تا سرايي بهتر از آن كه بود، براي تو بنا كنند.

عمر گفت: ضيعتي معمور و حاصلخير دارم؛ از آن مي ترسم كه ابن زياد آن را دست گيرد و فرزندان من محروم مانند.

امام حسين عليه السلام فرمود:

از آن فارغ باش، در عوض آن، تو را ضيعتي دهم نيكوتر؛ از مال حلال خويش در حجاز.

عمر خاموش بود و اين سخن را جوابي نداد. امام چون چنين ديد،


بازگشت و اين سخن را بر زبان راند:

خداي تعالي تو را هلاك كند و روز محشر نيامرزد؛ اميد مي دارم كه به فضل باري تعالي از گندم عراق نخوري.

عمرسعد گفت: يا حسين! اگر گندم نباشد، جو به عوض مي توان خورد و بازگشت و به لشكرگاه خويش رفت. [11] .

عمرسعد، بعد از نماز عصر روز تاسوعا، سپاهيان خود را آماده ي رزم كرد و ندا داد: اي سواران خدا! سوار شويد؛ مژده باد شما را به بهشت. كوفيان هم سوار شده، مهياي رزم گرديدند. پس از اين واقعه، امام از آنان خواست كه شب عاشورا را براي انجام عبادت، به ايشان مهلت دهند كه ابن سعد پس از مشورت با سران سپاه، اجازه داد [12] روز عاشورا او سپاه را براي حمله آراست. به گفته ي مورخان، امام پس از سخنراني دوم خود در صبح عاشورا، بانگ زد و ابن سعد را فراخواند و فرمود:

اي عمر! آيا تو مرا مي كشي و مي پنداري و آن زنازاده فرزند زنازاده تو را حاكم سرزمين هاي ري و گرگان خواهد كرد؟ به خدا! هرگز گوارايي آن روز را نخواهي ديد. اين عهدي است يقيني؛ پس هر چه خواهي مرتكب شو كه تو پس از من در دنيا و آخرت شادمان نخواهي بود و گويا سرت را بر ني مي بينم كه در كوفه افراشته اند و كودكان آن را سنگ افكنده، آماج خود كرده اند. [13] .


ابن سعد به اين سخن وقعي ننهاد و به سمت سپاه امام آمد و نخستين تير را به سوي امام حسين عليه السلام و يارانش رها كرد و به ياران خود گفت كه نزد امير شهادت دهيد كه من اول كسي بودم كه تير را رها كردم؛ آن گاه سربازانش نيز تير انداختند كه تيرها به بسياري از ياران امام اصابت نمود. [14] .

به هنگام عزيمت علي اكبر به سمت ميدان، چشمان امام حسين عليه السلام گريان شد و دست به طرف آسمان بلند كرد و سپاهيان دشمن را نفرين كرد و به ابن سعد فرمود:

خداي تعالي رحم تو بريده كنند و بر تو كسي مسلط كند كه تو را در جامه ي خواب بگيرد و بكشد. [15] .

چون امام حسين عليه السلام خود به ميدان آمد و جنگيد. دشمن از همه طرف يورش بردند؛ زينب كبري از خيمه گاه بيرون آمد و گفت: اي عمر بن سعد! آيا اباعبدالله كشته مي شود و تو نظاره مي كني. عمرسعد صورتش را از زينب برگرداند و به نقل ابي مخنف، گويا همين الان اشك هاي عمر را مي بينم كه روي گونه و محاسنش جاري است. [16] .

وقتي امام حسين عليه السلام به شدت زخمي شد و به زمين افتاد، ابن سعد اسب به نزديك او راند و بالاي سر آن حضرت ايستاد و به كوفيان گفت: كار او تمام كنيد و سر از پيكر او جدا سازيد. [17] پس از شهادت سالار شهيدان،


او به يارانش دستور داد كه بر بدن امام بتازند و در پي اين دستور، ده نفر بر اسب سوار شدند و بر بدن امام تاختند؛ به طوريكه بدن مطهر خورد شد. [18]

او در دوازدهم محرم، پس از دفن اجساد كشته هاي سپاه خود، با خاندان حسين عليه السلام كه اسير شده بودند، به سوي كوفه حركت كرد. [19] هنگامي كه ابن سعد به نزد عبيدالله به كوفه رفت، عبيدالله از او خواست تا نامه ي وي را پس بدهد. ابن سعد گفت: نامه از بين رفته است و عبيدالله گفت: آن را از تو خواهم گرفت. [20] .

ابن سعد كه ديگر دستش از همه جا كوتاه شده بود، حالت خويش را چنين وصف كرده است:

هيچ كس بدتر از من به خانه خويش بازنگشت؛ زيرا از اميري فاجر و ظالم اطاعت كرده و عدالت را پاي مال و قرابت را قطع كرده ام. [21] .

ابن سعد به هنگام قيام سليمان بن صرد خزاعي كه به خون خواهي از قاتل امام حسين عليه السلام در سال 65 هجري صورت گرفت، از بيم كشته شدن، شب ها در دارالاماره مي خوابيد. [22] .

وقتي مختار ثقفي قيام كرد، او به همراه محمد بن اشعث كه او نيز از شركت كنندگان اصلي جنگ كربلا بود، فرار كرد [23] و هم زمان با شورش كوفيان بر ضد مختار،


به كوفه برگشت كه اين شورش با شكست مواجه شد. [24] .

مختار، ابوعمره را در پي ابن سعد فرستاد و اين فرد عمر را در منزلش كشت و سرش را نزد ابن زياد آورد و حفص پسر ابن سعد نيز در محفل مختار كشته شد. [25] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب، ج 7، ص 451.

[2] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 67.

[3] تذکرة الخواص، ص 247.

[4] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 269.

[5] وقعة الطف ص 102.

[6] الاخبار الطوال، ص 241.

[7] طبقات الکبري، ج 5، ص 168، تهذيب التهذيب ج 7، ص 451؛ وقعة الطف ص 181 و 182.

[8] الفتوح، ص 887.

[9] انساب الاشراف، ج 3، ص 177.

[10] تاريخ الامم و الملوک، ج 3، ص 312.

[11] الفتوح، ص 895؛ مقرم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 247.

[12] وقعة الطف، ص 193.

[13] خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 6.

[14] ارشاد، ج 2، ص 359؛ اعلام الوري، ج 1، ص 461.

[15] الفتوح، ص 907.

[16] وقعة الطف، ص 252.

[17] الفتوح، ص 911.

[18] اللهوف، ص 135.

[19] انساب الاشراف، ج 3، ص 206.

[20] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 467.

[21] انساب الاشراف، ج 3، ص 211.

[22] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 587.

[23] الاخبار الطوال، ص 298.

[24] همان، ص 300.

[25] تاريخ الامم و الملوک، ج 3، ص 464.