بازگشت

نافع بن هلال جملي


او سروري دلير و بزرگ، قاري قرآن، كاتب حديث و از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود و در سه جنگ مهم آن روزگار شركت كرد. نافع پيش از شهادت مسلم، به امام حسين عليه السلام ملحق شد. هنگامي كه حر عرصه را بر امام تنگ كرد، آن حضرت براي يارانش سخن راند و از زمانه ي نامهربان سخن گفت: سپس برخي از اصحاب، مطالب را در وفاداري خود ابراز داشتند و آن گاه نافع لب به سخن گشود و از بي وفايي ديرينه ي مردم در عصر رسالت و دوران خلافت امام علي عليه السلام سخن گفت و چنين


ادامه داد:

ما را با سلامتي و هدايت با خود ببر! خواه به مشرق و خواه به مغرب. به خدا سوگند! از حكم خدا باكي نداريم و ملاقات خدا براي ما ناپسند نيست؛ زيرا ما با نيت و بصيرت خودمان، دوست دار تو را دوست مي داريم و دشمنت را دشمن.

در كربلا، چون آب را بر امام بستند، تشنگي بر ياران سخت آمد.نافع وقتي كه براي رساندن آب، پيشاپيش برخي از ياران امام و به فرماندهي حضرت ابوالفضل به شريعه ي فرات رسيد، خود از خوردن آب، خودداري كرد و به فرمانده ي دشمنان گفت:

والله قطره اي از آب نمي نوشم؛ در حالي كه حسين و اصحابش تشنه اند.

او سپس مشك ها را پر كرد و به همراده حضرت ابوالفضل عليه السلام و ساير ياران، جنگي سخت نمود و آب به خيمه رساند. [1] نافع جملي، روز عاشورا به خوبي درخشيد. او در حال جنگ ميگفت: من جملي هستم؛ من بر دين علي هستم. مردي كه مزاحم بن حريث خوانده مي شد، به طرف او آمد و گفت: من بر دين عثمان هستم. نافع بن او گفت: تو بر دين شيطان هستي و سپس به او حمله برد و او را كشت. سپس عمرو بن حجاج فرياد كشيد: آي احمق ها! مي دانيد با چه كساني در حال جنگ هستيد؟ آنان جنگ جويان شهر هستند؛ قومي هستند كه آرزوي مرگ مي كنند؛ هيچ يك از شما به تنهايي در مقابلشان ظاهر


نشود؛ به طرفشان سنگ پرتاب كنيد. [2] .

نافع نام خودش را روي چوبه ي تيرش نوشته بود؛ از اين رو تيرهايي كه پرتاب مي كرد، نشان دار بودند. او دوازده تن از ياران عمر بن سعد را به قتل رساند و سرانجام مجروح شد و بازوانش شكست. شمر بن ذي الجوشن، با دار و دسته اش او را اسير كرده، به ميان سپاه برد و او را در حالي كه خون از محاسنش جاري بود، به عمر بن سعد رسان. ابن سعد گفت: واي بر تو، اين نافع! چه چيز موجب شد كه با خودت چنين كني؟

نافع گفت: پروردگارم مي داند چه نيتي دارم؛ والله! غير از آنان كه مجروح ساخته ام، دوازده تن از شما را به قتل رسانده ام و از اين مجاهده ام، خود را ملامت نمي كنم. اگر ساعد و بازويي براي من مي ماند، نمي توانستيد مرا اسير كنيد. شمر از ابن سعد خواست تا او نافع را بكشد و ابن سعد نيز كشتن نافع را به او سپرد. شمر تا شمشير را از غلاف بيرون آورد، نافع بدو گفت: والله! اگر مسلمان بودي، برايت سنگين بود كه خدا را در حاليكه دستت به خون ما آلوده است، ملاقات كني. الحمدلله كه مرگ ما را به دست شرورترين مخلوقاتش قرار داده؛ آن گاه شمر، نافع را به شهادت رساند. [3] نام نافع در دو زيارت رجبيه و ناحيه موجود است. [4] .



پاورقي

[1] وقعة الطف، ص 191.

[2] همان، ص 224.

[3] همان، ص 233 و 234؛ ابصار العين، ص 150 - 147.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 72 و ج 101، ص 340.