صبوري كن
شب عاشورا فرارسيد. امام در خيمه ي خود، در حالي كه شمشيرش را در دست داشت، اين ابيات را ميخواند:
يا دهر اف لك من خليل
كم لك بالاشراق و الاصيل
من طالب و صاحب قتيل
و الدهر لا يقنع بالبديل
و انما الامر الي الجليل
و كل حي سالك سبيل
اي روزگار! بدا بر تو، چه دوست ناستورده اي هستي!
تا چند هر بامداد و شامگاه آرزومند و دوست داري به خون غلتيده داري؟ روزگار كسي را به جاي ديگري نمي پذيرد.
كار به دست خداي بزرگ است و هر انسان زنده اي، راه مرگ را طي مي كند.
حضرت زينب چون اين ابيات را از زبان امام شنيد، بي طاقت شد و نزد امام آمد و گفت: اي كاش مرگ، زندگي ام را مي گرفت. امام نگاهي به او كرد و او را به صبوري و شكيبايي توصيه نمود و در پاسخ اين سخن خواهر كه «آيا به زودي كشته خواهي شد؟» فرمود:
«لو ترك القطا ليلا لنام»؛
اگر (پرنده) قطا را يك شب رها مي كردند، آرام مي گرفت.
حضرت سپس به صورت خواهرش زينب كه بي هوش شده بود، آب پاشيد و چون به هوش آمد، به او فرمود:
خواهرم! تقواي الهي را پيشه كن وبه واسطه ي دل گرمي هايي كه خداوند به صابران داده، خويشتن داري كن. بدان كه اهل زمين مي ميرند و اهل آسمان باقي نخواهند ماند؛ همه چيز نابود خواهد شد؛ جز ذات خداوندي كه زمين را با قدرتش خلق كرد. [1] .
پاورقي
[1] وقعة الطف، ص 200 و 201؛ اللهوف، ص 82 و 83.