بازگشت

از مدينه تا مكه


امام حسين عليه السلام در شب 28 رجب سال شصتم هجري [1] مدينه را به قصد مكه ترك كرد و در اين سفر، فرزندان، برادران، خواهران، برادرزادگان و بسياري از خاندان و جمعي از ياران، ايشان را همراهي كردند. امام، روز سوم شعبان وارد مكه شد [2] و مردم شهر و بزرگان صحابه از آمدن حضرت «به غايت خوش دل شدند و شب و روز به خدمت او مي آمدند». [3] امام به جز ماه شعبان، ماه هاي رمضان، شوال، ذي قعده و روزهاي نخست ذي حجه را در مكه ماند.

از آن سو، كوفيان كه از فشار امويان به تنگ آمده، در پي پيشوايي مقبول براي خيزش بودند، به امام حسين عليه السلام روي آوردند و در مدت اقامت امام در مكه، نامه هاي بسياري را به سوي حضرت ارسال داشتند. در مرحله ي نخست، نامه اي از برخي بزرگان شهر كوفه، چون


سليمان بن صرد خزاعي، مسيب بن نجبه، حبيب بن مظاهر، رفاعة بن شداد، عبدالله بن وال و جمعي ديگر، به دست حضرت رسيد؛ آنان در اين نامه، از امام چنين خواستند:

مسرور و خوش دل به نزد ما آي تا ما را امير باشي...؛ اگر تو ما را اجابت خواهي كرد و به نزديك ما خواهي آمد، ما او (نعمان والي كوفه) را از اين ولات بيرون كنيم و چون به سعادت برسي، لشكر درهم آريم و جمعيتي تمام بسازيم و روي به شام آورديم و دفع خصم بدسگال كنيم؛ باشد كه خداي تعالي در كار ما به واسطه ي تو، منظمي و نظامي پديد آرد.

امام پس از مطالعه ي نامه، پاسخي بدان نداد و دو پيك نامه، به كوفه بازگشتند. [4] .

در نوبت بعد امام حسين عليه السلام پذيراي قيس بن مسهر و چند نفر از چهره هاي معروف كوفه بود. آنان نامه هاي دعوت فراواني به همراه داشتند و به امام تقديم كردند و «التماس كردند كه به جانب كوفه آيد؛ بلكه به اتفاق ايشان روان شود»؛ اما امام پاسخي نيز به ايشان نداد تا آن كه در مرحله بعد، دو پيك به نام هاي هاني بن ابي هاني و سعيد بن عبدالله از كوفه نزد امام آمدند و نامه هاي بزرگان كوفه، همچون شبث بن ربعي، حجاز بن ابجر، يزيد بن حراث بن يزيد بن رويم، [5] عروة بن قيس، عمرو بن حجاج، و محمد بن عمير


عطارد را تقديم داشتند. آنان در اين نامه اعلام كردند:

اهل كوفه انتظار قدوم تو مي كشند و همگان بر خلافت تو، يك كلمه شده اند و رأي امارت تو قرار گرفته است. هيچ توقف نمي بايد كرد و در آمدن تعجيل مي بايد ايشان بر كرد. اين ساعت، وقت آمدن و لشكر كشيدن است. صحرا سبز، ميوه ها، رسيده و همه ي مواضع، گياه بسيار روييده به سعادت حركت بايد فرمود و در اين باب اهمال نبايد كرد. چون به كوفه رسي، لشكرهايي از جهت تو ساخته اند، در خدمت تو جمع شوند و كمر خدمت و جان نثاري بر ميان بندند. [6] .

آن گاه امام براي سنجش اوضاع كوفه، مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد در نامه اي كه همراه او فرستاد، چنين تصريح فرمود:

برادر و پسر عمو و فرد مورد وثوق خاندانم، مسلم بن عقيل را نزد شما فرستادم تا آن جا كيفيت حال و صدق مقال شما معلوم كند. چون آن جا رسد، او را بر احوال خويش اطلاع دهيد و اگر هم بر سر آن قوليد كه در نامه نوشته ايد، با مسلم بيعت كنيد و ياري دهيد و او را فرومگذاريد كه امامي كه به كتاب خداي تعالي كار كند و عادل و عالم باشد، با امامي كه ظالم و فاسق باشد، برابر نيايد. [7] .

امام حسين عليه السلام همچنين نامه اي را توسط سليمان بن رزين براي سران پنج گانه و اشراف بصره فرستاد و ايشان را به بيعت خويش فراخواند و در نامه چنين مرقوم فرمود:


شما را به عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر مي خوانم؛ زيرا سنت پيامبر از بين رفته و بدعت در دين ايجاد شده است. اگر به سخن من گوش فرادهيد و دستور مرا اجرا نماييد، شما را به راه رشد و سعادت هدايت خواهم كرد. [8] .

يزيد در يك اقدام زشت، به عمرو بن سعيد بن عاص مأموريت داد تا با همراه عده اي در مكه - به صورت مخفي - امام را بربايند و در صورت ناكامي، آن حضرت را به قتل برسانند. [9] امام نيز به منظور حفظ حرمت حرم خدا، آماده حركت به سمت عراق شد و فرمود:

«لا تستحلها و لا تستحل بنا»؛

حرمت حرم را نشكنيم و به خاطر ما نيز شكسته نشود. [10] .


پاورقي

[1] ابي‏مخنف، وقعة الطف، ص 85.

[2] انساب الاشراف، ج 3، ص 1297.

[3] الفتوح، ص 837.

[4] همان، ص 840.

[5] طبسي، الامام الحسين عليه‏السلام في مکة المکرمه، ص 342.

[6] الفتوح، ص 841.

[7] همان، ص 841 و 842؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 3، ص 278.

[8] وقعة الطف، ص 107؛ محمد بن طاهر سماوي، ابصار العين، ص 95.

[9] بحارالانوار، ج 45، ص 99.

[10] همان، ص 85.