بازگشت

امام حسين يگانه حامي دين


معاويه در طول خلافت بيست ساله ي خود پايه هاي حكومت فرزند فرومايه اش يزيد را كه عصاره ي فساد و ثمره شجره اموي بود، محكم و استوار ساخت. پس از درگذشت معاويه مردي روي كار آمد كه نه تنها تربيت ديني نداشت، بلكه با اسلام وپيامبر براساس كينه توزي هاي دوران جاهليت و جنگ هاي بدر و احد و احزاب شديدا مخالف بود. حكومتي كه بايد محقق رسالت اسلام مجري قوانين و حدود نماينده افكار و آراي مسلمانان و تجسم روح جامعه اسلامي باشد به دست مرد پليدي افتاد كه آشكارا موضوع رسالت و وحي محمد صلي الله عليه و آله را انكار مي كرد و به سان جد خود ابوسفيان همه را پنداري بيش نمي دانست. [1] آيا در چنين اوضاع و احوال، و با انتشار فساد در حوزه هاي حكومت اسلامي و نفوذ عناصر مرتجع كه مي خواستند اوضاع را به دوران جاهليت بازگردانند، حضرت حسين بن علي عليه السلام كه نمونه ي تقوا و پرهيزكاري و سمبل آزادي و يگانه حامي دين و ياور پيامبر بود مي توانست دست بيعت به چنين مردي بدهد و بر جنايات و ستم كاري هاي و منويات پليد او صحه بگذارد. هنگامي كه «وليد» استاندار مدينه امام عليه السلام را به استانداري دعوت كرد و نامه يزيد را براي او خواند و از حضرت خواست كه با يزيد بيعت كند، وي در پاسخ گفت:


«انا أهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة، بنا فتح الله و بنا ختم» [2] .

«ما خاندان نبوت و رسالت و مركز آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خدا هستيم و...»

يزيد مردي است فاسق و بزهكار، شراب خوار، قاتل بي گناهان و متاجر به فسق؛ مثل من با اين سوابق درخشان با چنين كسي بيعت نمي كند.

بدين گونه امام عليه السلام با نهضت خلافت و سازنده خود، ماهيت كثيف اين حكومت را به مسلمانان جهان نشان داد و پرده از روي منويات خطرناك آن برداشت و سرانجام احساسات مردم را عليه امويان بسيج نمود. چيزي نگذشت كه درتمام اقطار اسلامي نهضت هايي روي داد كه منجر به نابودي كامل حكومت امويان شد. [3] .

در زمان معاويه مردان شجاع و نامي فراواني از مسلمين چون حجر بن عدي و رشيد هجري را به جرم حب اهل بيت و ولاي علي عليه السلام كشتند. علاوه بر همه اينها معاويه با تمهيد مقدماتي ننگين، سبط اكبر رسول خدا صلي الله عليه و آله يعني امام دوم شيعيان جهان حسن بن علي عليهما السلام را مسموم و شهيد مي سازد. [4] .


پاورقي

[1] البداية و النهاية، ص 197؛ مقاتل الطالبيين، ص 120.

[2] بحار، ج 44، ص 325؛ دمعة الساکبه، ص 273؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 112؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 184

[3] مکتب اسلام، ش 2، ص 12.

[4] اقتباس از تحقيقي کوتاه درباره شيعه، ص 93.