بازگشت

راه اثبات علم


از راه نقل روايات متواتره اي است كه در جوامع حديث شيعه مانند كتاب


كافي و بصائر و كتب صدوق و كتاب بحار و غير آنها ضبط شده.

به موجب اين روايات كه به حد و حصر نمي آيد، امام عليه السلام از راه موهبت الهي نه از راه اكتساب، به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هر چه را بخواهد به اذن خدا، به ادني توجهي مي داند.

البته در قرآن كريم آياتي داريم كه علم غيب را مخصوص ذات خداي متعال و منحصر در ساحت مقدس او قرار مي دهد ولي استثنايي كه در آيه كريمه ي (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احد الا من ارتضي من رسول) [1] وجود دارد، نشان مي دهد كه اختصاص علم غيب به خداي متعال به اين معناست كه غيب را مستقلا و از پيش خود (بالذات)كسي جز خداوي نداند، ولي ممكن است پيغمبران پسنديده به تعليم خدايي بدانند و ممكن است پسنديدگان ديگر نيز به تعليم پيغمبران آن را بدانند چنان كه در بسياري از اين روايات وارد است كه پيغمبر و نيز هر امامي در آخرين لحظات زندگي خود علم امامت را به امام پس از خود مي سپارد.

و از راه عقل براهيني است كه به موجب آن ها امام عليه السلام به حسب مقام نورانيت خود كامل ترين انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدايي، و بالفعل، به همه چيز عالم و به هر واقعه ي شخصي آشناست و به حسب وجود عنصري خود به هر سوي توجه كند، براي وي حقايق روشن مي شود.

ما تقرير اين براهين را نظر به اين كه به يك سلسله مسايل عقلي پيچيده متوقف و سطح آنها از سطح اين مقاله بالاتر است به محل مخصوص آنها احاله مي دهيم.

اين علم تاثيري در عمل و ارتباطي با تكليف ندارد.

نكته اي كه بايد به سوي آن عطف توجه كرد اين است كه اين گونه علم موهبتي، به موجب ادله ي عقلي و نقلي كه آن را اثبات مي كند، قابل هيچ گونه


تخلف نيست و تغيير نمي پذيرد و سر مويي به خطا نمي رود و به اصطلاح علم است به آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است. و آگاهي است از آنچه قضاي حتمي خداوندي به آن تعلق گرفته.

و لازمه ي اين مطلب اين است كه هيچگونه تكليفي به متعلق اين گونه علم (از آن جهت كه متعلق اين گونه علم است، حتمي الوقوع مي باشد) تعلق نمي گيرد و همچنين قصد وطلبي از انسان ها با او ارتباط پيدا نمي كند، زيرا تكليف همواره از راه امكان به فعل تعلق مي گيرد و از راه اين كه فعل ترك هر دو اختيار مكلف اند فعل يا ترك خواسته مي شود وامام از جهت ضروري الوقوع و متعلق قضاي حتمي بودن آن محال است مورد تكليف قرار گيرد.

مثلا صحيح است خدا به بنده ي خود بفرمايد: فلان كاري را كه فعل و ترك آن براي تو ممكن است و در اختيار تو است بكن، ولي محال است بفرمايد فلان كاري را كه به موجب مشيت تكويني و قضاي حتمي من، البته تحقق خواهد يافت و برو برگرد ندارد بكن يا مكن، زيرا چنين امر و نهي لغو و بي اثر مي باشد.

و همچنين انسان مي تواند امري را كه امكان شدن و نشدن دارد اراده كند، براي خود مقصد و هدف قرار داده، براي تحقق دادن آن به تلاش و كوشش ‍ بپردازد، ولي هرگز نمي تواند امري را كه به طور يقين (بي تغيير و تخلف)، به طور قضاي حتمي، شدني است اراده كند و آن را مقصد خود قرار داده و تعقيب كند زيرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان كمترين تاثيري در امري كه به هر حال شدني است و از آن جهت كه شدني است ندارد.

مثلا اگر كسي علم پيدا كند كه اگر سر ساعت فلان از روز فلان در نقطه ي معيني از فلان خيابان شهر باشد، حتما زير ماشين رفته هلاك خواهد شد (علمي است مشروط و مقيد) البته تا مي تواند در وقت مفروض در نقطه ي مفروض حاضر نمي شود و از اين راه جان خود را حفظ مي كند و پر روشن است كه نرفتن او به نقطه ي خطر، اثر علم است. و اگر علم پيدا كند كه در سر ساعت فلان از روز فلان در فلان، نقطه از خيابان شهر حتما زير ماشين خواهد رفت و اين علم


هيچ گونه تخلف ندارد، و هيچ تلاشي جلو اين خطر را نمي تواند بگيرد (علم به قضاي حتمي) بديهي است كه اين شخص با وجود علم به خطر، براي رفع خطر دست به هيچ تلاشي نخواهد زد، زيرا مي داند كه سودي ندارد و فايده اي نخواهد بخشيد و اين همان است كه گفته شد: «علم به قضاي حتمي تأثير در زندگي علمي انسان ندارد و تكليف آور نيست». اين شخص با وجود علم به خطر زندگي عادي خود را ادامه مي دهد اگر چه منتهي به خطر خواهد شد و مشمول آيه ي 192 سوره ي مباركه ي (لا تلقوا بايديكم الي التهلكة) نيست زيرا در تهلكه واقع شده نه اين كه خود را به تهلكه انداخته، برخلاف شخص مفروض اولي كه مكلف است تا مي تواند براي نجات از خطر چاره اي بينديشد و خود را به تهلكه نيندازد. و از اين بيان روشن مي شود كه:

1- اين علم موهبتي امام عليه السلام اثري در اعمال او ارتباطي با تكاليف خاصه ي او ندارد و اصولا هر امري مفوض از آن جهت كه متعلق قضاي حتمي و حتمي الوقوع است، متعلق امر و نهي يا اراده و قصد انساني نمي شود.

آري، متعلق قضاي حتمي و مشيت قاطعه ي حق متعال، مورد رضا به قضاست؛ چنان كه سيدالشهداء عليه السلام در آخرين ساعت زندگي در ميان خاك و خون مي گفت: رضا بقضاء ك و تسلميا لأمرك لا معبود سواك و همچنين در خطبه اي كه هنگام بيرون آمدن از مكه خواند فرمود: رضاالله رضانا أهل البيت.

2- ممكن است كسي تصور كند كه علم قطعي به حوادث قطعي غير قابل تغيير متسلزم جبر است؛ مثلا اگر فرض شود كه امام علم داشته كه فلان شخص در فلان وقت و فلان مكان با شرايط معيني او را خواهد كشت و اين حادثه به هيچ وجه قابل تغيير نيست، لازمه اين فرض اين است كه ترك قتل در اختيار قاتل نبوده براي وي مقدور نمي باشد؛ يعني قاتل مجبور به قتل باشد و با فرض ‍ مجبوريت، براي شخص مجبور تكليفي نيست.

و اين تصوري است بي پايه؛ زيرا:

اولا:اين اشكال در حقيقت اشكال است، به عموميت تعلق قضاي الهي


به افعال اختياري انسان (نه به علم امام) و طبق اين اشكال طايفه ي معتزله از سني ها مي گويد: تقدير خداوندي نمي تواند به فعل اخيتاري اسنان متعلق شود و انسان مستقلا آفريدگار فعل خودش مي باشد و در نتيجه انسان خالق افعال خود و خدا خالق بقيه اشياء است. در حالي كه به نص صريح قرآن و اخبار متواتره ي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه ي هدي عليهم السلام همه ي موجودات و حوادث جهان بدون استثناء متعلق قضا و قدر خداوندي «عز اسمه» است.

از راه بحث عقلي نيز مطلب روشن و آفتابي است، اگر چه به واسطه ي وسعت اطراف آن نمي توانيم آن را در اين مقاله مختصر بگنجانيم آنچه به طور اجمال مي شود گفت اين است كه در جهان هستي كه آفرينش خدا است چيزي جز با مشيت و اذن خداوندي به وجود نمي آيد و مشيت خداوندي به افعال اختياري انساني از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است؛ مثلا خداوند خواسته كه انسان فلان فعل اختياري را از راه اراده و اختيار انجام دهد و البته بديهي است فعل با اين وصف لازم التحقق خواهد بود و با اين همه اختياري است؛ زيرا اگر اختياري نباشد اراده ي خداوند از مرادش تخلف مي كند؛ (و ما تشاؤون الا ان يشاء الله رب العالمين). (سوره تكوير، آيه ي 29).

و ثانيا: با صرف نظر در تعلق فضا و قدر به فعل اختياري انسان به نص صريح كتاب و سنت و متواتره، خداوند لوح محفوظي خلق فرموده كه همه حوادث گذشته و آينده جهان را در آن ثبت كرده و هيچ گونه تغييري در آن راه ندارد و خود نيز به آنچه در آن است عالم است آيا خنده دار نيست بگوييم كه ثبت حوادث غير قابل تغيير در لوح محفوظ و علم قبلي خداوند به آنها افعال انسان را جبري نمي كند، ولي اگر امام به برخي از آنها يا به همه ي آنها علم رساند، افعال اختياري انسان و من جمله فعل قاتل امام جبري مي شود؟

3- اين كه ظواهر اعمال امام عليه السلام را كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهري است نبايد دليل نداشتن اين علم موهبتي و شاهد جهل به واقع گرفت مانند اين كه گفته شود: اگر سيدالشهداء علم به واقع داشت چرا مسلم را


به نمايندگي خود به كوفه فرستاد؟ چرا توسط صيدواي نامه به اهل كوفه نوشت؟ چرا خود از مكه رهسپار كوفه شد؟ چرا خود را به هلاكت انداخت و حال آنكه خدا مي فرمايد: (و لا تقلوا بايديكم الي التهلكة) [2] چرا و چرا؟

پاسخ همه ي اين پرسش ها از اين نكته اي كه تذكر داديم روشن است و امام عليه السلام در اين موارد و نظاير آنها به علومي كه از مجاري عادت و از شواهد و قرائن به دست مي آيد عمل فرموده و براي رفع خطر واقعي كه مي دانست هيچ گونه اقدامي نكرده، زيرا مي دانست كه تلاش سودي ندارد و قضا حتمي و تغييرپذير نيست، چنان كه خداي متعال در كلام خود در سوره ي آل عمران در برابر آن كه در جنگ احد گفته بودند اگر ياران كشته شده پيش ما بودند نمي مردند و كشته نمي شدند مي فرمايد:

(قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الي مضاجعهم). [3] .

«بگو: اگر در خانه هايتان نيز بوديد كساني كه برايشان قتل نوشته شده به سوي خوابگاههاي خود بيرون مي آمدند».


پاورقي

[1] سوره جن آيه 26.

[2] سوره بقره آيه ي 195.

[3] سوره آل عمران، آيه ي 145.