بازگشت

نويسنده اهل سنت


يكي از نويسندگان اهل سنت پس از آن كه شرايط و اوضاع عصر امام حسن مجتبي عليه السلام با عصر امام حسين عليه السلام شرح داده مي گويد:

ما نمي توانيم بگوييم امام عازم بود با يزيد بيعت نكند و هر چند كشته شود؛ زيرا ممكن نبود امام با يزيد بيعت كند، و اگر بيعت مي كرد و مردم او را امام به حق مي شمردند و او براي تغيير دين فرصت مي يافت. از اين جاست كه گفته اند:

«ان الحسن فدي دين جده بنفسه واهله و ولده و ما تزلزلت أركان دولة بني امية الا بقتل الحسين عليه السلام».

يعني: حسين عليه السلام جان خود و اهل و اولاد خويش را فداي دين جدش كرد و اركان دولت بني اميه متزلزل نشد مگر به كشتن امام حسين عليه السلام.

همين نويسنده در جاي ديگر مي گويد:

دولت بني اميه پس از شهادت آن حضرت ديري نپاييد و شصت و چند سال را به پايان نرساند و كشتن امام درد كشنده اي شد كه در اندام حكومت آنان جا گرفت تا سرانجام آنان را هلاك كرد و خونخواهي امام فريادي بود كه دل ها و گوش هاي مردم با آن فتح مي شد.

با توجه به اين مصالح و اوضاع و اصول و ملاحظه مقام امام، آيا كسي مي تواند در ضرورت اين قيام ترديد كند؟ و آيا حتي با قطع نظر از مقام امامت اشكالي دارد كه امام همين برنامه اي را كه اجرا كرد با پيش بيني عاقبت كار انجام دهد.

تفاوت نمي كند كه فوايد و آثار را نتايج قيام بگوييم يا هدف بشماريم، بحث لفظي نداريم ممكن است به اين تعبير ادا كنيم كه: «اين فوايد و آثار، حكمت تعبد و تكليف امام به شهادت است» و ممكن است بگوييم: «اين فوايد و آثار، هدف و قيام و قبول شهادت است». [1] .


رمز قرآن از حسين آموختيم



هر كه پيمان با هو الموجود بست

گردنش از قيد هر معبود رست



ما سوي الله را مسلمان بنده نيست

نزد فرعوني سرش افكنده نيست



عقل گويد شاد شو آباد شو

عشق گويد بنده شو، آزاد شو



عشق را آرام جان حريت است

ناقه اش را ساربان حريت است



آن امام عاشقان پور بتول

سرور آزادي زبستان رسول



الله الله باي بسم الله پدر

معني «ذبح عظيم» آمد پسر



بهر آن شهزاده خير العمل

دوش ختم المرسلين نعم الجمل



در ميان امت آن كيوان جناب

همچو حرف قل هو الله در كتاب



چون خلافت رشته از قرآن گسيخت

حريت را زهر اندر كام ريخت



خواست آن سر، جلوه خير الامم

چون سحاب قبله باران از كرم



بر زمين كربلا باريد و رفت

لاله در ويرانه ها كاريد و رفت



تا قيامت قطع استبداد كرد

موج خون او چمن ايجاد كرد



مدعايش سلطنت بودي اگر

خود نكردي با چنين سامان سفر



دشمنان چون ريگ صحرا لا تعد

دوستان او به يزدان [2] هم عدد



سر ابراهيم و اسماعيل بود

شرح آن جمال را تفصيل بود



تيغ بهر عزت دين است و بس

مقصد او حفظ آيين است و بس



خون او تفسير اين اسرار كرد

ملت خوابيده را بيدار كرد



تيغ چون لا از ميان بيرون كشيد

از رگ ارباب باطل خون كشيد



نقش الا الله در صحرا آموختيم

زآتش او شعله ها اندوختيم



شوكت شام و فر بغداد رفت

دولت غرناطه هم بر باد رفت



تا ما از خيمه اش لرزان هنوز

تازه از تكبير او ايمان هنوز



اي صبا اي پيك دور افتادگان

اشك ما را بر مزار او رسان [3] .





پاورقي

[1] شهيد آگاه، ص 39.

[2] يزدان به حروف ابجد 72 است.

[3] شعر از علامه اقبال پاکستاني.