بازگشت

ازدواج امام حسين


سپاه پيروزمند اسلام به شهر مدينه وارد شد، و اسيراني گرانقدر همراه داشت. در ميان آنها دختر يزدگرد شهريار ايران بود. پدر به سويي گريخته و دختر را گذارده و رفته بود، برادرانش به كشور چين پناه برده و خواهر را بي پناه گذارده بودند ولي اسلام پناه بي پناهيان بود و بزرگ ترين پناه را براي شاهزاده خانم بي پناه فراهم كرد.

شهزاده ي اسير همراه سربازان به درون مدينه قدم گذارد، خبر در مدينه پخش ‍ شد، دوشيزگان شهر به تماشا آمدند پاره اي از بام سرمي كشيدند تا دختر شاهنشاه ايران را ببيند، مردم مدينه در پي كاروان اسير به سوي مسجد روانه شدند تا ببينند شهزاده خانم چه مي كند و عمر با او چگونه رفتار مي كند.

خليفه با تني چند از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله در مسجد نشسته بود كه كاروان به مسجد رسيد، سرپرست كاروان چنين گزارش داد: اين دختر يزدگرد است كه اسير شده. فاتح خراسان ما را فرمود كه به مدينه اش ‍ آورده تا خليفه سرنوشتش را معلوم سازد.

شهزاده را نزديك عمر نشانيدند. شهزاده كه رنج سفر اسارت را كشيده بود و از آينده در بيم و هراس بود، به ناگاه ناله اي زد و گفت: بيروج باذ هرمز! عمر كه سخن او را دشنام پنداشت گفت: اين گبرزاده به ما بد مي گويد!

حضرت علي عليه السلام كه در آن مجلس حاضر بود گفت: نه چنين نيست به نياي خويش نفرين مي كند. سپس سخن شهزاده را براي عموم ترجمه كرده گفت: مي گويد: روز هرمز سياه باد كه نواده اش اسير شده؟!


حضرت علي عليه السلام از كجا زبان فارسي مي دانست و نزد چه كسي آموخته بود؟!

فرمان خليفه صادر شد: اين دختر و همراهانش را مانند ديگر اسيران به فروش برسانيد باز هم علي عليه السلام به سخن آمد: اين كار شايسته نيست. پيامبر فرمود: سران هر قومي را گرامي بداريد.

عمر پرسيد: با اين دختر چگونه رفتار كنيم؟

حضرت علي عليه السلام: به نظر خود دختر واگذاريد، هر كه را بپسندد، براي همسري برگزيند.

شهزاده به اطراف نگاهي كرد و يكايك حاضران را در نظر آورد، به هر چهره اي مي نگريست و از او مي گذشت همه ي حاضران را يكان يكان نگاه مي كرد، حاضران دسته جمعي مي نگريستند كه ديدند نگاه گذراي شاهزاده ي اسير بر چهره ي جواني بايستاد و گذر نكرد، جواني كه بيش از هجده بهار از عمرش نگذشته بود، رخسار زيبايش همچون خورشيد مي درخشيد نگاه دختر كه بر چهره ي جوان بايستاد، غم و اندوه خود را فراموش كرد.

سكوت عميقي سرتا سر مجلس را فراگرفت، همگي به دختر مي نگريستند و دختر به پسر مي نگريست و با خود مي انديشيد كه آرام جانم را يافتم، آرامش قلبم را پيدا كردم آيا ممكن است كه اين پسر دختري اسير را بپذيرد؟! مردان از زنان خواستگاري مي كنند، ولي اگر من از او خواستگاري كنم، اميد مرا نااميد نخواهد كرد، باز هم به چهره جوان نگريست، با خود گفت چهره اش چهره ي اميد است و رخسارش رخساره ي نويد، دست رد به سينه ام نخواهد گذارد، پس به خود قدرتي داد و از جاي برخاست و به سوي جوان رفت، گام هايش لرزان و كوتاه بود، همان كه به كنار جوان رسيد همه ديدند كه دست سپيد و ظريفش را بر روي سر امام حسين عليه السلام نهاد.

صداي احسنت و آفرين از مجلسيان برخاست، تماشاچيان، ديدند كه شهرزاده اي پيغمبرزاده اي را برگزيد. امام حسين عليه السلام تقاضاي دختر اسير را


پذيرفت و وي را همسر خود قرار داد.

شهربانو براي امام حسين پسري بياورد كه تنها يادگار امام حسين بود، خليفه ي امام حسين بود و نسل امام حسين از وي به جاي ماند اين پسر امام چهارم،امام زين العابدين عليه السلام بود كه علي نام داشت شهربانو در عمر كوتاه خود به وفاداري با امام حسين پرداخت، عمر امام حسين هر چند كوتاه بود، ولي عمر شهربانو كوتاه تر بود، شهربانو كه پسر بزاد، و امام حسين دومي به جهان بشريت تقدم داشت خود، جهان را بدرود گفت، و هسمر بزرگ خود را در سوگ خود نشانيد. شهزاده نازپرود بود و قدرت نداشت كه مصيبت جانگداز شوهر عزيزش را ببيند، به زودي از اين جهان سفر كرد، تا در آن جهان، خانه را آب و جارو كرده به انتظار شويش بنشيند تاريخ نشان نمي دهد كه دوران انتظار چقدر طول كشيد، ولي آنچه قطعي است روزي انتظار به سرآمد و فراق پايان يافت، همان روزي كه امام حسين عليه السلام افسر شهادت را به سر نهاد و پيشواي شهيدان گرديد.

همسر ديگر امام حسين عليه السلام، ليلا است كه براي امام حسين عليه السلام پسري آورد، رشيد، دلير، زيبا،شبيه ترين كس به رسول خدا صلي الله عليه و آله رويش روي رسول، خويش خوي رسول، گفت و گويش گفت و گوي رسول خدا صلي الله عليه و آله هر كسي كه آرزوي ديدار رسول خدا را داشت بر چهره ي پسر ليلا مي نگريست.

اين پسر علي است و پسر بزرگ امام حسين عليه السلام كه در كربلا در ركاب پدر شهيد شد. ليلا دختر ابومره ي ثقفي است و نواده ي عروة بن مسعود.

عروه نياي ليلا از بزرگان عرب و سران عشيره ي ثقيف بود كه در طائف سكونت داشتند. عروه نه تنها در ميان قوم خود، بلكه در ميان عرب مقامي بلند و منزلتي ارجمند داشت. عروه به حضور مقدس پيغمبر اسلام، شرفياب شد و اسلام آورد سپس به طائف بازگشت تا قوم خود را به اسلام دعوت كند. قوم


تثقيف، با وي از در ستيزگي درآمدند و با دعوتش به دشمني برخاستند، در برابر او مقاومت كردند و سرانجام سحرگاهي كه براي نماز برخاسته بود به شهادتش رسانيدند. آري عروه به دست دوستان كشته شد، نه به دست دشمنان، امام حسين عليه السلام نيز چنين بود، به دست دوستان كشته شد.

ليلا، زماني چند در خانه ي امام حسين عليه السلام به سر برد و روزگاري در زير سايه ي حسين بزيست و نتوانست مصيبت جانسوز شوهر و داغ شهادت پسر را ببيند به زودي از اين جهان رخت بربست و به جهان ديگر شتافت. در آن جا به خواهرش شهربانو پيوست و بزرگزاده ي عرب با شاهزاده ي عجم؛ در انتظار امام حسين عليه السلام نشستند تا امام حسين عليه السلام نيز بدانها پيوست.

رباب نيز همسري باوفا براي امام حسين بود. تا دم واپسين از امام حسين جدا نشد و بار شهادت شوهر والامقام خود را بر دوش كشيد و به منزل رسانيد.

رباب پس از شهادت شوهر نيز دست از وفا برنداشت و همچنان به وفاداري پرداخت و فراق را تحمل كرد، تا مرگش دگرباره به امام حسين عليه السلام رسانيد و جدايي را برطرف ساخت.

رباب، دخت امرؤالقيس كلبي است و مادر سكينه، دختر دانشمند امام حسين عليه السلام، و عبدالله كودك شيرخوار شهيد او است پس از شهادت امام حسين رباب به اسارت گرفته شد و به شام برده شد، هنگامي كه به مدينه بازگشت، مجلس عزايي براي امام حسين عليه السلام تشكيل داد و آن قدر گريست كه اشك در ديدگانش خشك شد بزرگان قريش از وي خواستگاري كردند، همه را رد كرد و گفت: پس از پيغمبر قوم شوهري نمي خواهم.

رباب بيش از يك سال پس از امام حسين عليه السلام زنده نماند، در تمام مدت يك سال به سوك شوهر نشست. زير سقف نرفت از گرما و سرما پرهيز نكرد تا رنجور و بيمار گرديد، و در غم امام حسين عليه السلام جان داد.


نقل است كه امام حسين درباره ي رباب و دخترش سكينه چنين گفته:



لعمري انني لأ حب دارا

تحل بها السكينة و الرباب



احبهما و ابذل جل مالي

و ليس للائمي عندي عتاب



به جان خود سوگند كه خانه اي را دوست مي دارم كه سكينه و رباب را ميزباني كند.

من اين دو را دوست مي دارم و مالم را در ره آنها مي دهم و كسي حق ندارد مرا ملامت كند.