بازگشت

اخلاق و روش يزيد


عقاد مي گويد: يزيد جوان بدخويي بود كه شب و روزش را در ميگساري، و تار


زدن مي گذارد، و از مجلس زنان و نديمانش برنمي خاست مگر براي شكار و هفته اي را در شكار بي اطلاع از جريان امور كشور مي گذارند. [1] .

هم او مي گويد: علاقه شديد يزيد به شعر او را به ميگساري و معاشرت با شاعران و نديمان راغب كرده بود و ميل مفرط او به شكار او را از رسيدگي به امور ملك و سياست بازمي داشت. توجه او به تربيت يوزها و بوزينگان او را هم رديف صاحبان يوز و بوزينه قرار داد.يزيد بوزينه اي داشت كه آن را ابوقيس مي خواند، لباس حرير به او مي پوشاند و آن را با طلا و نقره زينت مي كرد، و در مجالس شراب حاضر مي ساخت و در مسابقات اسب دواني بر الاغي سوارش مي كرد، و تحريص ‍مي نمود تا مسابقه را از اسب ها ببرد. [2] يزيد حتي در مدينه رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز از ميگساري و گناه خودداري نمي كرد. [3] .

لازم است يكي از جنايات يزيد كافر را به عنوان نمونه در اين جا بياوريم، غارتگران يزيد در مدينه جنايات بزرگي انجام دادند شمار زناني كه از زنا حمل برداشتند، به روايت مدائني هزار و به روايت ديگر به ده هزار رسيد يكي از سربازان يزيد وارد خانه اي شد كه در آن زني از انصار نوزادي در بغل داشت. سرباز اثاث خانه را خواست.

زن گفت: به خدا چيزي باقي نگذارده اند و هر چه بوده به غارت برده اند.

سرباز گفت: بايد به من چيزي بدهي و گرنه خودت و اين كودك را مي كشم. زن گفت: واي بر تو، اين پسر ابن ابي كبشه ي انصاري از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است من از زناني هستم كه در بيعت شجره شركت داشتم بيعت كردم كه زنا نكنم، دزدي نكنم، فرزند نكشم، بهتان نسازم و به بيعتي كه نمودم وفا كردم، پس از خدا بترس.

سپس رو به كودكش كرد و گفت: پسر جان به خدا اگر چيزي داشتم كه به جاي تو به اين مرد بدهم، مي دادم.


سرباز بي رحم پاي طفل را همچنان كه پستان مادر را به دهان داشت گرفت و كشيد و چنان او را به سختي به ديوار زد كه مغز سرش روي زمين ريخت.

تاريخ نگاران نقل كرده اند هنوز از خانه بيرون نرفته بود كه نصف رويش سياه شد بالجمله تجاوز و كفرشان به حدي رسيد كه اسبانشان را در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله بردند و به منبر شريف و قبر مطهر جسارت كردند.

تمام اين جرايم را به فرمان يزيد و به اتكاي قدرت او مرتكب شدند و يزيد از مروان كه براي اجراي فرمان او با مسرف همكاري كرد، قدرداني نمود و به او جايزه داد.

يكي ديگر از مظالم يزيد اين بود كه از اهل مدينه بيعت گرفت بر اين كه همه غلام و مملوك يزيدند، و گردن هاي آنها را مانند غلامان مهر زدند.

نخستين كسي كه براي بيعت خوانده شد عبدالله بن ربيعه فرزند زاده ي ام سلمه همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله بود وقتي مسرف به او پيشنهاد بيعت داد گفت: بر كتاب خدا و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت مي كنم.

مسرف گفت: بايد بيعت كنيد بر اين كه مملوك يزيد هستيد كه در اموال و فرزندان شما هر چه خواست بكند. عبدالله خودداري كرد مسرف فرمان داد گردنش را زدند. [4] . اين است آيين يزيد و يزيديان.

اين است يزيد كه پدرش او را به عنوان زمامدار مسلمين براي مردم تعيين و به آنها تحميل مي كند كه با او بيعت كنند. آيا امام حسين بن علي عليهماالسلام جز قيام راه ديگري دارد؟

بني اميه دين سازي كردند، خون مسلمانان را مكيدند، ثروت اندوختند، بني اميه بت پرست بودند، معاويه دستور مي دهد در بلاد اسلامي تفحص ‍ كنند و اگر كسي از علي عليه السلام طرفداري مي كند او را بكشند.

معاويه بخشنامه اي به اين مضمون به استاندارش اعلام مي كند: اگر كسي در عظمت و منقبت اهل بيت رسول خدا حديثي بگويد جان و مال و ناموسش ‍ در امان نخواهد بود زياد بن سميه را به استانداري عراق اعزام مي دارد و مي گويد: هر كس از دوستان علي عليه السلام را ديدي بكش و دست و پايش را قطع كن، ولي از دوستان ما و


طرفداران عثمان همه گونه نوازش را به عمل آور. [5] .

معاويه مي گويد: من در راه دين با شما نجنگيدم، بلكه تنها براي اين كه بر شما حكومت كنم. [6] .

ابوسفيان گفت: سوگند به خدا اگر زنده بمانم حكومت را از دست هاشميان بيرون خواهم گرفت. [7] .

ابوسفيان بر شتري سوار بود معاويه مهارش را مي كشيد و يزيد مي راند رسول خدا صلي الله عليه و آله سوار و جلودار و راننده را لعن فرستاد [8] (مقصود از يزيد، برادر بزرگ معاويه، پسر ديگر ابوسفيان است).

پدر يزيد بدعت هاي بي شماري در دين گذاشت براي نمونه به چند مورد از بدعت هاي او اشاره مي شود:

1- معاويه ظروف طلا و نقره را استعمال مي كرد و چون به او مي گفتند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را حرام كرده مي گفت: به نظر من عيبي ندارد.

2- معاويه در جواب ابودرداء كه گفت رسول خدا صلي الله عليه و آله از بيع ربوي نهي مي كرد گفت: به نظر من عيبي ندارد. معاويه ي خبيث ربا مي خورد [9] و خود را خليفه مسلمين هم مي خواند.

3- به مغيرة بن شعبه گفت: ابوبكر و عمر و عثمان هر يك مدتي خلافت كردند و مردند و اگر هم كسي نام آنها را ببرد بيش از آن نيست كه ابوبكر و عمر و عثمان مي گويند امام نام رسول هاشمي صلي الله عليه و آله روزي پنج نوبت نام او به عظمت برده مي شود. مردم با صداي بلند مي گويند: «أشهد أن محمد رسول الله» و در اين صورت مرگ از اين زندگي بهتر است. [10] .


4- معاويه در سفر نماز را عوض اين كه قصر بخواند تمام خواند. [11] .

معاويه از كساني است كه در فتح مكه اسلام آورد و از جمله ي طلقا و آزاد شدگاني است كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله به آنها فرمود:

«أنتم الطقاء؛ شما آزاد شدگانيد» و آنچه درباره ي معاويه بعد از مسلمان شدنش از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت شده است اين است كه عبدالله بن عمر مي گويد: شنيدم روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود: اكنون مردي بر شما درآيد كه بر غير سنت من مي ميرد كه ديدند معاويه وارد شد. [12] .

معاويه زياد بن ابيه را به شهادت ابومريم سلولي خمار به پدرش ابوسفيان ملحق كرد با اين كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده: الولد للفراش و للعاهر الحجر. [13] .

يكي از خطرات و جنايات حكومت اموي آن بود كه اينان «پلي» شده بودند براي ورود افكار و عقايد و سنن نظام هاي بيگانه از اسلام در محيط اسلام. [14] سخن به درازا نكشد، به سراغ قرآن مجيد برويم، در آيه ي 63 سوره ي بني اسرائيل بني اميه را چنين معرفي مي كند:

(و الشجرة الملعونة في القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا).

مراد از شجره ي ملعونه در قرآن بني اميه هستند [15] با در نظر گرفتن وضع نا به سامان مسلمان پس از وفات پيغمبر اسلام تا دوران يزيد كه فساد به حد لبريزي و طغيان رسيده بود.

آيا بر امام حسين عليه السلام در چنين وضع و زماني سكوت جايز بود؟ آيا امام حسين عليه السلام در برابر اين خطر بزرگ كه چون سرطاني مخوف بر پيكر اسلام قرار داشت و اسلام را به نابودي مي كشاند، نبايد با يك فداكاري فوق العاده و از خود


گذشتگي سكوت مرگباري را كه بر جامعه ي اسلامي سايه افكنده بود بشكند و چهره ي شوم اين نهضت جاهلي را از پشت پردهاي تبليغاتي (بني اميه) آشكار سازد، و با خون پاك خود سطور درخشاني بر پيشاني تاريخ اسلام بنگارد كه براي آينده حماسه اي جاويد و پرشور باشد؟

آري، امام حسين عليه السلام اين كار را كرد و رسالت بزرگ و تاريخي خود را در برابر اسلام انجام داد، و مسير تاريخ اسلام را عوض نمود، توطئه هاي ضد اسلامي حزب اموي را درهم كوبيد، و آخرين تلاش هاي ظالمانه ي آنها را خنثي كرد و اين است چهره ي حقيقي قيام امام حسين عليه السلام و از اين جا مي فهميم كه چرا نام و ياد امام حسين عليه السلام هرگز فراموش نمي شود.

او متعلق به يك عصر و يك قرن و يك زمان نبود، او و هدف جاوداني بود او در راه حق و عدالت و آزادگي، در راه خدا و اسلام، در راه نجات انسان ها واحياي ارزش هاي اخلاقي شربت شهادت نوشيد. آيا اين مفاهيم هيچ گاه كهنه و فراموش مي شود؟نه...هرگز.... [16] .

چرا مراسم بزرگداشت اين خاطره هر سال پر شكوه تر و پرهيجان تر از سال گذشته برگزار مي شود، چرا امروز از حزب اموي و از ياران آنها خبري و اثري نمانده است؟ ولي حادثه كربلا رنگ ابديت به خود گرفته است؟

هنگامي كه صفحات تاريخ را ورق بزنيم، مي بينيم شخصيت هاي بزرگ و قهرمانان تاريخ فراوان آمده اند و رفته اند و اثري از آنها نمانده. آنان چون هدفشان حكومت بود، و پايمال كردن حقوق ديگران بود، زور بود، و سرنيزه بود جز خود براي ديگران ارزشي قائل نبودند، ولي چرا قيام قهرمانان كربلا فراموش نمي شود قيامي كه منجر به شهادت امام حسين عليه السلام و عزيزان و يارانش و اسارت اهل بيتش گرديد پر واضح است كه اين پيكار بر محور منافع شخصي و اغراض فردي استوار نبود بلكه جنگ دين با بي ديني، جنگ شخصيت با بي شخصيتي و جنگ معنا با ماده بود.

خصايص فراواني كه حضرت دارد و همچنين آن بزرگوار براي يك عصر نبوده بلكه خود و هدفش جاوداني است.


امام عظيم حسين بن علي عليهماالسلام براي حق قيام كرد، در راه حق كشته شد و حقيقت باقي است. او از قرآن حمايت كرد و فراموش نشد.

آيا جز امام حسين عليه السلام كسي مي توانست در مقابل حكومت ظالمانه بايستد تا براي هميشه حق و باطل را از هم تفكيك كند؟ بايد متوجه به اين امر شد، بايد متوجه به اين امر شد، باطل جولاني مي دهد، ولي پايدار نيست، حق است كه پيروز مي باشد.

مگر امام عظيم حسين بن علي عليهماالسلام چه كرده بود؟ چه گناهي را - العياذ بالله - مرتكب شده بود. سرش را بالاي نيزه زده و براي زنازاده تحفه و ارمغان بردند! جز آن بود در مقابل يك قلدر، آن هم جواني عياش، خونخوار، بي دين، بي حيا، بي غيرت، خائن دين و قرآن و مملكت يعني به يزيد سر فرود نياورد، تا براي انسان هاي آزاد الگويي شد و خود او و هدف مقدسش هميشه پايدار ماند.

اين است يكي از درس هاي امام عليه السلام و فلسفه و منطق آن حضرت كه مي فرمايد:

«ألا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه، ليرغب المؤمنين في لقاء الله محقا، فاني لاي أري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا بر ما» [17] .

«آيا نمي بينيد حق را كه بدان عمل نمي شود، و باطل را كه كسي از آن بازنمي ايستد، بايد مؤمن ديدار خدا را برگزيند، من اكنون «مرگ» را جز سعادت و كاميابي و زندگي با ستمگران را جز سختي و رنج نامتناهي نمي دانم.»

امام عليه السلام با اين بيان آتشين، كشته شدن در راه خدا را به منظور ريشه كن ساختن حكومت خود مختار به همه اعلام فرمود.

كتابي كه از نظر خوانندگان محترم مي گذرد قطره اي است از درياي بي كران و گوشه اي از عظمت و نهضت مقدس چهره ي عالمتاب سرور آزادگان، امام سوم شيعيان جهان و نجات دهنده ي بشر از چنگال اهريمنان، فرزند برومند اميرمؤمنان و فاطمه زهرا


عليهماالسلام اباعبدالله الحسين ارواح العالمين فداه كه نمايان گر حقايق و بحث هاي جالب درباره ي چگونگي فداكاري و قيام خونين آن سرور عزيز از نظر قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام است.

مطالب اين كتاب داراي يك مقدمه و دوازده بخش است:

«بخش اول» ولادت و شخصيت امام حسين عليه السلام در قرآن و سنت.

«بخش دوم» ارزيابي شهادت امام حسين عليه السلام.

«بخش سوم» علم امام عليه السلام.

«بخش چهارم» حادثه ي كربلا و پيامبران و امامان عليهم السلام.

«بخش پنجم» نمونه اي از شجاعت و معجزات امام حسين عليه السلام.

«بخش ششم» شجره ي ملعونه در قرآن و روايات.

«بخش هفتم» امام حسين عليه السلام و عاشورا.

«بخش هشتم» شهادت سالار شهيدان امام حسين عليه السلام.

«بخش نهم» دشمنان اهل بيت عليهم السلام.

«بخش دهم» اهل بيت عليهم السلام در كوفه.

«بخش يازدهم» اهل بيت عليهم السلام در شام.

«بخش دوازدهم» بازگشت كاروان اسرا به مدينه ي منوره.


پاورقي

[1] ابوالشهداء، ص 3.

[2] پرتوي از عظمت حسين عليه السلام، ص 267 به نقل از ابوالشهداء ص 1 و 77.

[3] کامل ابن اثير، ج 3، ص 317.

[4] پرتوي از عظمت حسين عليه السلام، ص 275.

[5] الشيعة و الحاکمون، ص 75.

[6] عايشه در دوران معاويه، ص 125.

[7] امام علي، ص 212.

[8] خصال صدوق، ج 1، ص 185.

[9] الغدير، ج 10، ص 184.

[10] حياة الحسن، ج 2، ص 130.

[11] الغدير، ج 10،ص 190.

[12] فلسفه ي انقلاب حسين عليه السلام، ص 85، نقل از استيعاب، ص 87، اصابه، ج 2، ص 172.

[13] مروج المذهب مسعودي، ج 3، ص 6و 7، الغدير، ج 10، ص 183.

[14] با استفاده از مقدمه ي فلسفه ي انقلاب حسين عليه السلام، ص 12.

[15] مجمع البيان، ج 5، ص 474.

[16] فلسفه ي شهادت،از استاد ناصر مکارم شيرازي.

[17] احقاق الحق، ج 11، ص 65، مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 48.