بازگشت

در ميدان جنگ


پس از فروكش كردن حمله سراسري عمر بن سعد و كشته شدن پنجاه نفر از ياران باوفاي امام حسين عليه السلام و استغاثه امام، نوبت فداكاري و جانبازي ساير ياران امام رسيد و گويند اولين فردي كه پا به ميدان جهاد و شهادت گذاشت عبداللَّه بن عمير كلبي بود.

نوشته اند: وقتي كه يسار، غلام زياد بن ابيه و سالم، غلام عبيداللَّه به ميدان آمدند و از سپاهيان امام مبارز طلبيدند، حبيب بن مظاهر و برير بن خضير از جاي برخاستند تا به ميدان بروند. امام حسين عليه السلام مانع شد. عبداللَّه بن عمير از حضرت اجازه خواست و امام به او نظر كرد و او را مردي گندم گون و بلند بالا و داراي بازواني قوي و سينه اي گشاده يافت. فرمود: اگر مي خواهي به جانب آنان رو.

عبداللَّه به ميدان شتافت. سالم و يسار نخست از نسب او سوال كردند. او خود را معرفي نمود آن دو گفتند: ما تو را نمي شناسيم.

سپس زهير يا حبيب يا برير را به ميدان فراخواندند. عبداللَّه به يسار كه جلوتر از سالم ايستاده بود، گفت: از جنگ با مردم ننگ داري؟! هر كس به جنگ تو آيد بهتر از تو خواهد بود. پس بر او حمله برد و وي را كشت. در آن هنگام كه سرگرم مبارزه با او بود، سالم با عبداللَّه حمله كرد. ياران امام فرياد برآوردند: عبداللَّه، مواظب باش كه سالم آهنگ تو كرده است! او اهميت نداد و سالم بر او حمله كرد. عبداللَّه بن عمير


دست خود را جلو آورد و انگشتان چپ او قطع شد [1] ، ولي بي درنگ بر سالم حمله برد و او را با شمشير از پاي درآورد. سپس در حالي كه رو به سوي امام كرده بود، اين رجز را مي خواند:



ان تنكروني فانا ابن كلب

حسبي ببيتي في عليم حسبي



إني امرءٌ ذو مره و عصب

ولست بالخوّار عند الحرب



إني زعميم لك امّ وهب

بالطعن فيهم مقدماً والضرب



اگر مرا نمي شناسيد من فرزند قبيله ي كلب هستم، براي قبيله ي بني عليم همين بس كه مانند خاندان من در آن است. مردي هستم كه نيرويم را بايد از تيغ بخواهيد. اگر مرا مشكلي پيش آيد ضعيف نباشم. اي ام وهب، من تعهد مي كنم كه با نيره و شمشير زدن به دشمن روي آورم.

ام وهب همسر عبداللَّه عمود خيمه را برگرفت و رو به سوي همسر خود آورد و گفت : پدر و مادرم به فدايت باد! در برابر نوادگان رسول خدا خوب مبارزه كن.

عبداللَّه او را به سوي زنان برگرداند. ام وهب لباس همسر خود را گرفت و گفت : هرگز تو را رها نمي كنم تا در كنارت كشته شوم.

عبداللَّه كه دست راستش در اثر خون دشمنان به دسته شمشير چسبيده بود و انگشتان دست چپ او قطع شده بود نتوانست همسرش را بازگرداند. امام حسين عليه السلام پيش آمد و فرمود: خدا شما


خاندان را جزاي خير دهد. به سوي زنان بازگرد و با آنان باش. خدا تو را رحمت كند! جنگ كردن وظيفه ي زنان نيست. پس او بازگشت. [2] .


پاورقي

[1] رجوع شود به ارشاد مفيد ص 220.

[2] قصه کربلا 291، قمقام زخار ص 404،، نفس المهموم ص 130.