بازگشت

از اكاذيب طبري صاحب تاريخ


ص:- 280- س:- 1 (روايات مجعوله و اكاذيب واضحه را با سند نقل كرده)

از جمله ي دروغهاي بسيار بزرگ ابن جرير طبري صاحب تاريخ كبير «تاريخ الامم و الملوك» نقل كردن وي افسانه ي صلح اميرالمؤمنين (ع) با معاوية بن صخر اموي منافق (پسر منافق بزرگ در اسلام) و والي ستمكار خائن مستبد و ديكتاتور شام است كه در حوادث سال چهلم هجرت نگارش داده و بدون پروا دروغ به آن بزرگي را در كتابش ثبت كرده است.

و تا حال نديده ام كه كسي به اين دروغ ابن جرير طبري متوجه شده و متعرض شود بلكه ديده ام بعضي از اشخاص سطحي كه اين موضوع دروغي را از وي نقل كرده و ابدا توجهي بر بي حقيقت بودن ادعاي مؤرخ نامبرده نكرده است چنانچه گويد:

و في هذه السنة فيما ذكر جرت بين علي و معاوية المهادنة بعد مكاتبان جرت بينهما يطول بذكرها الكتاب علي وضع الحرب بينهما


و يكون لعلي العراق و لمعاوية الشام فلا يدخل احد هما علي صاحبه في عمله بجيش و لا غارة و لا غزو. قال زياد بن عبدالله عن ابن اسحاق لما لم يعط احد الفريقين صاحبه الطاعة كتب معاوية الي علي اما اذا شئت فلك العراق ولي الشام و تكف السيف عن هذه الامة و لا تهريق دماء المسلمين ففعل ذلك و تراضيا علي ذلك فأقام معاوية بالشام بجنوده يجبيها و ما حولها و علي بالعراق يجبيها و يقسمها بين جنوده انتهي [1] .

خوب بود از آن مكاتبات كه ميان اميرالمؤمنين عليه السلام و معاوية درباره ي صلح رد و بدل شده نقل مي كرد و به مجرد ادعاء آن اكتفاء نمي نمود مكاتبات اميرالمؤمنين (ع) غالبا محفوظ بوده و نقل شده در ميان آنها نامه ي كه مشعر بر صلح بوده و تراضي طرفين به عمل آمده باشد و اميرالمؤمنين عليه السلام رضايت داده كه معاوية در شام باشد و خراج آنجا را خودش جمع آوري كند همچو نامه ي از امام (ع) به نظر نرسيده است با اين كه غالبا نامه هاي امام (ع) را ثبت و ضبط كرده اند رجوع شود به نهج البلاغة و مستدركات آن كه مكاتبات امام (ع) در آنها جمع آوري شده است.


گذشته از اين آيا متصور است كه اميرالمؤمنين (ع) به اين كار يعني صلح و مهادنة با معاوية راضي شود؟ در حالي كه در اول امر كه بعد از عثمان زمام امور خلافت ظاهري را به دست گرفت و معاوية از طرف خليفه ي ثاني و عثمان در شام والي بود امام (ع) به فوريت او را عزل فرمود و امثال ابن عباس (ره) و ديگران از آن حضرت درخواست كردند كه معاوية را تا مدت كوتاهي در شام بگذارد بماند و بعدا او را از امارت شام معزول فرمايد و براي مصلحت وقت آن طور به نظرشان صلاح مي رسيده و آن را به امام (ع) پيشنهاد كرده و عرضه داشتند ولي آن مجسمه ي حق و عدالت فرمود: كوچكترين وقتي هم نمي توانم به امارت معاوية در شام امضاء بدهم و راضي باشم. امام (ع) به معاوية نوشته: و اما طلبك الي الشام فاني لم اكن اعطيك اليوم ما منعتك امس [2] .

چون راضي شدن به امارت يك نفر ظالم ستمكار منافق بدتر از كافر گر چه در وقت بسيار كوتاه هم بوده باشد موجب ايراد و اشكال مي شد: كه در اول امر رضايت به امارت وي داده شد و حكومت او در اول كار


تجويز گشت و بعدا عدم رضايت اعلام گرديد.

نظر ابن عباس (ره) و اشخاص ديگر با نظر سطحي و صورت ظاهر در همان موقع بوده ولي نظر واقع بين امام عليه السلام بالاتر از آن مصلحت هاي صوري و نظر به واقع و آينده بوده است و اگر امام عليه السلام به صلاح ديد آنها عمل مي فرمود بعدا باعث ايراد به آن حضرت مي گشت و صلاح همان بوده كه امام (ع) به آن اقدام فرموده و كوچكترين آني هم رضايت به امارت معاوية نداد.

حالا آيا متصور است كه بعد از آن همه جنگ و خونريزي ها كه در جنگ صفين به عمل آمده و ليلة الهريرها با آن شدت سپري شده امام (ع) رضايت به امارت معاوية در شام بدهد؟ و مهادنة و صحبت صلح به ميان آيد؟ و تعجب در آنست كه از كلام طبري چنين برمي آيد كه كار صلح عملي شده و طرفين به كار خودشان اشتغال ورزيده و به جبايه ي خراج هم انجام داده اند كه قطعا همچو كاري وقوع نيافته است و هر كس از مؤرخين اسلامي اين قضيه را ثبت صفحات تاريخ كرده از ابن جرير طبري نقل نموده چون نقل اين افسانه از وي بروز كرده است مانند ابن كثير در البداية و النهاية كه مصدر نقلش تاريخ طبري است رجوع شود به مجلد 7 ص 323.

و نظر به افسانه بودن آنچه طبري نقل كرده ابن اثير در تاريخ كامل كه تهذيب و تنقيح تاريخ طبري است و با اضافات ديگري آن را


تأليف كرده به پيرامون آن اسطوره ي طبري تفصيلا نگرديده و بلكه به مختصر اشاره اكتفاء نموده است چنانچه در حوادث سال چهلم هجري گويد:

(و فيها جرت مهادنة بين علي و معاوية بعد مكاتبات طويلة علي وضع الحرب و يكون لعلي العراق و لمعاوية الشام لا يدخل احدهما بلد الاخر بغارة) [3] .

در آن روزها كه امام اميرالمؤمنين (ع) در كوفه تشريف داشت و حتي در همان هفته كه در محراب مسجد كوفه در شب نوزده شهر رمضان سال چهلم هجرت با ضربت ابن ملجم مرادي لعنه الله شربت شهادت نوشيد با بيشتر از چهل هزار تن لشكر نصرت اثر آماده بوده كه حركت به جنگ صفين بفرمايد و اگر موضوع مهادنه و صلح كه طبري نگارش داده حقيقت داشته باشد با جمع آوري اميرالمؤمنين (ع) لشكر براي جنگ با معاوية چطور مي سازد؟

چنانچه ابن خلدون مغربي بربري كه يكي از متعصبين و نواصب محسوب است در تاريخ خود «كتاب العبر و ديوان المبتداء و الخبر» به اين موضوع معترف شده است چنانچه گويد:


و كان علي قبل قتله قد تجهز بالمسلمين الي الشام و بايعه أربعون ألفا من عسكره علي الموت فلما بويع الحسن زحف معاوية في اهل الشام الي الكوفة فسار الحسن في ذلك الجيش للقائه و علي مقدمته قيس بن سعد في اثني عشر الفا.... الخ.

تاريخ ابن خلدون مجلد ثاني (بقية الجزء الثاني) ص 186 س 16 ط بيروت سال (1391) ق. اگر مهادنه و صلح شده بود پس امام (ع) به تصريح ابن خلدون چطور با چهل هزار نفر لشكر آماده و مجهز براي شام شده است.

و آنچه افسانه و جعلي بون ادعاء طبري را به طور واضح روشن ساخته و آشكارا مي نمايد عبارت از نقل سيد اجل اعظم شريف رضي قدس سره خبر نوف بكالي (ره) را در نهج البلاغة است آنجا كه فرموده: ري عن نوف البكالي قال خطبنا هذه الخطبة اميرالمؤمنين علي عليه السلام بالكوفة، و هو قائم علي حجارة، نصبها له جعدة بن هبيرة المخزومي، و عليه مدرعة من صوف، و حمائل سيفه ليف، و في رجليه نعلان من ليف، و كان جبينه ثفنة بعير، فقال عليه السلام:

الحمد لله الذي اليه مصائر الخلق.... الخ.

أين اخواني الذين ركبوا الطريق و مضوا علي الحق؟ اين عمار؟ و اين ابن التيهان؟ و اين ذوالشهادتين؟ و اين نظر اؤهم.... الخ.

قال: ثم ضرب بيده علي لحيته الشريفة الكريمة فاطال البكاء ثم


قال عليه السلام:

أوه علي اخواني الذين تلوا القرآن و احكموه....

ثم نادي با علي صوته:

الجهاد الجهاد عبادالله الا و اني معسكر في يومي هذا فمن اراد الرواح الي الله فليخرج.

قال نوف: و عقد للحسين عليه السلام في عشرة آلاف، و لقيس بن سعد رحمه الله في عشرة آلاف، و لابي ايوب الانصاري في عشرة آلاف، و لغيرهم علي أعداد أخر، و هو يريد الرجعة الي صفين، فما دارت الجمعة حتي ضربه الملعون ابن ملجم لعنه الله، فتراجعت العساكر، فكنا كأغنام فقدت راعيها، تختطفها الذئاب من كل مكان.

پس معلوم شد كه امام (ع) در همان هفته كه از دنيا رحلت فرموده مردم را وادار به جهاد كرده و معسكر ترتيب داده بود و دعوت به جهاد و جنگ با معاوية فرموده است و اگر با معاوية به مهادنه پرداخته بود و صلح شده بود اين دعوت به جهاد چه معني دارد؟ و مراجعت عساكر از كجا بوده؟ و ترتيب آرتش با تعيين سرلشكرهاي نامبرده براي چه ترتيب داده بوده است؟

و با آن افسانه و اسطوره ي طبري چطور مي سازد؟ پس قطعي است كه آن قصه ي دروغي را ازا تباع بني أمية جعل كرده و از ساخته هاي شجره ي ملعونه است و طبري آن قصه ي مجعوله را وارد تاريخش كرده و در


صفحات آن ثبت نموده و بعضي اشخاص ساده و سطحي هم كه بدون تثبت و تحقيق به محتويات تاريخ طبري اعتماد و اطمئنان مي نمايند آن افسانه را از وي اخذ و در كتابهاشان نقل مي كنند.

و ناگفته نماند: كه راوي اين افسانه كه طبري از وي نقل كرده عبارت از زياد بن عبدالله است و ظاهرا او زياد بن عبدالله بن طفيل بكائي عامري كوفي است كه در سال (183) ه. ق وفات كرده و جمع كثيري از علماء اهل سنت او را تضعيف كرده اند و نسائي گفته كه او ضعيف است و ابن حبان گويد: «كان فاحش الخطاء كثير الوهم لا يجوز الاحتجاج بخبره اذا انفرد».

رجوع شود به تهذيب التهذيب ج 3 ص 375 و ميزان الاعتدال ذهبي ج 2 ص 91.



پاورقي

[1] تاريخ طبري ج 4 ص 108 -107- ط- قاهرة مطبعه‏ي استقامة سال: (1358) ه. ق.

[2] نهج‏البلاغة به تحقيق محي‏الدين عبدالحميد ج 3 ص 18 کتاب 17 من کتب اميرالمؤمنين عليه‏السلام ط مصر-و مستدرک نهج‏البلاغة ص 16 ط- نجف اشرف.

[3] تاريخ کامل ابن اثير ج 3 ص 385 ط بيروت.