آزادي زبان در اسلام و قصه ي عمري و هارون
در اينجا قصه ي نقل شود تا معلوم گردد كه چطور تا دوره ي بني عباس چنانچه
اشاره شد آزادي زبان در اسلام گر چه نسبت به خود خليفه ي وقت اعتراض شود حكمفرما بوده است و بزرگان از امر به معروف و نهي از منكر خودداري نمي كردند و خلفاي وقت هم به آنها با نظر تجليل و احترام نگريسته اند و از آنها جلوگيري نكرده اند و به اصطلاح روز دمكراسي حقيقي در اسلام است و اگر اقوامي امروز در دنيا به آن عمل مي كنند عين رويه ي اسلامي و عدالت است بدون اين كه از روي اعتقاد به اسلام ايمان بياورند ولي قانون اسلام در ميان شان حكم فرماست. سعيد بن سليمان گويد: در مكه ي معظمه بودم و در پهلوي من عبدالله بن عبدالعزيز عمري قرار گرفته بود و هارون الرشيد به حج آمده
بود شخصي به عبدالله گفت: يا اباعبدالله، هان اين است اميرالمؤمنين سعي مي كند و مسعي را براي او خلوت كرده اند، عمري به آن مرد گفت: لا جزاك الله عني خيرا. خدا به تو از من جزاي خير ندهد، مرا به مشقت و تكليف كاري انداختي كه از آن من غني و بي احتياج بودم يعني اطلاع نداشتم و براي من تكليف متوجه نشده بود كه به امر به معروف و نهي از منكر قيام نمايم پس از آن عبدالله به پا خواست و من هم پشت سر او رفتم و هارون الرشيد رو كرد از مروه و اراده نمود به صفا برود پس عبدالله صدا زد به هارون و گفت: يا هارون، وقتي كه هارون به وي نگاه كرد گفت: لبيك يا عمر، عبدالله گفت: بصفا بالا برو وقتي كه هارون به صفا بالا رفت عبدالله گفت: گوشه ي چشمت را به طرف بيت بينداز [1] ، هارون گفت: به جا آوردم، عبدالله گفت: چقدر مردم است: هارون گفت: كيست كه آنها را بشمارد؟ عبدالله گفت: چقدر عدد در مردم مثل آن جماعت هست؟ هارون گفت: خلقي كه عدد آنها را كسي بشمار نياورد مگر خدا. عبدالله گفت: بدان اي مرد كه هر يك از آن افراد مردم سئوال كرده مي شود از اعمال مخصوص نفس خودش و اما تو در تنهائي سئوال
كرده مي شود از تمامي افراد آنها پس نظر كن چطور مي شود حال تو؟ راوي گويد: پس هارون گريه كرد [2] و نشست و اطرافيان هارون بودند دستمالي پس از دستمال ديگري براي آب چشم او مي دادند يعني آب چشم خود را با دستمال خشك كند. عمري گفت: هارون موعظه و نصيحت ديگري به تو بگويم؟ هارون گفت: بگو اي عموي من، عبدالله گفت: به خدا قسم مرد در مال خود اسراف مي ورزد و سزاوار آن مي شود كه او را از مالش منع
كنند و او را محجور سازند پس چطور مي شود حال آن كسي كه از بيت المال مسلمين اسراف كند؟ بعد از آن عبدالله رفت و هارون گريه مي كرد. بغوي گويد: پس به من رسيد و اطلاع يافتم كه هارون الرشيد مي گفته: من دوست دارم هر سال به حج بروم و چيزي مرا از آن مانع نيست مگر مردي از اولاد عمر مي شنواند به من آنچه را كه من خوش ندارم آن را بشنوم [3] .
پاورقي
[1] در آن زمانها از صفا که انسان به طرف مسجدالحرام نگاه ميکرده کعبه و اشخاصي که مشغول طواف بودند آنها را ميديد.
[2] گريه کردن هارون معلوم نيست که از روي تنبه بوده يا از روي حيله وتزوير و رياکاري که شيوهي امثال هارونهاست چنانچه آخر قصه که بغوي نقل کرده شاهد احتمال دومي است. هارون از اين طرف علماء را جمع ميکرد و خلافت بلافصلي اميرالمؤمنين عليهالسلام را بعد از رسولالله (ص) به آنها ثابت مينمود و از طرف ديگر وزير خود علي بن يقطين (ره) را دربارهي وضوء گرفتن که بفهمد به طريق شيعه وضوء ميگيرد يا به طريق سنيها به طور پنهاني به وي نگاه ميکند که اگر شيعه است از بين ببرد يا معزولش نمايد و امام عليهالسلام نيز به علي بن يقطين قبلا اطلاع داده بود چنانچه آن قصه مشهور و در کتب معتبره مذکور و در ارشاد شيخ مفيد (ره) و کتب ديگر مسطور است و رفتارش با حضرت امام موسي بن جعفر (ع) معروف است اين رويه غير از شيطنت و خباثت چيز ديگري نيست. و رويهي فراعنهي روزگار هميشه همين است.
[3] الفتوحات المکية جزء 4 ص 692 ط مصر.