بازگشت

يكتا اصفهاني، هلال ماه محرم






هلال ماه محرم دوباره گشت پديد

ز ديدنش دل آزادگان خاك تپيد



تپيد، ني دل آزادگان خاك ز غم

كه از رسيدن آن قلب قدسيان لرزيد



خميده گشت نه تنها ز غصه پشت هلال

كه آسمان هم از اين غم هلال وار خميد



تو اي هلال از آن لاغري و زرد و نزار

كه ديده اي توان ديد آن چه گوش كس نشنيد



تو ديده اي كه از اطفال تشنه لب، هر دم

صداي العطش از فرش تا به عرش رسيد



تو ديده اي كه ز زخم سنان و نيزه و تير

نهال قد جوانان به خاك و خون غلتيد



تو ديده اي كه ز خاك مزار پاك تنان

به جاي لاله و گل، چشمه هاي خون جوشيد



تو ديده اي كه ز خون شد خضاب، اجسادي

كه زردروي شد از شرم رويشان خورشيد






تو ديده اي كه به پاهاي نرم تر از گل

ز چور و فتنه ي دونان چه خارها كه خليد



تو ديده اي كه به لبهاي همچو غنچه ي گل

بداد بوسه ز چوب ستم، يزيد پليد



من از تو در عجبم اي هلال سنگين دل

كه ديدگان تو اين حادثات را، چون ديد؟



اگر به جاي تو بودم، براي تشنه لبان

ز آب ديده نمودم هزار سيل پديد



اگر به جاي تو بودم حجاب مي گشتم

كه بر برهنه تنان، سايه افكند خورشيد