بازگشت

يغما جندقي، اشك ناكامي






حريم عصمت، آنگه ناقه ي عريان سواري ها؟!

نگون باد از هيون چرخ اين زرين عماري ها



يكي چونان كه نيلوفر، در آب از اشك ناكامي

يكي چون لاله در آذر ز داغ سوگواري ها



نه تن از تاب آسوده، نه جان از رنج مستخلص

نه دل از آه مستغني، نه چشمه از اشكباري ها



نه از اقبال، پيروزي، نه از ايام بهروزي

نه از اختر مددكاري، نه از افلاك ياري ها



يكي چون چشم خود در خون، ز زخم ناشكيبايي

يكي چون موي خود پيچان، ز تاب بيقراري ها



عنا، محرم، بلا برقع، سرا: بي در، جفا: دربان

غذا: خون، فرش: خاكستر، زهي حرمت گزاري ها!



يكي بيمار و در تب، خشت و خاكش بالش و بستر

يكي لخت جگر بر كف پي بيمار داري ها



نه از تيمار رنج آن را تمناي تن آسايي

نه از آسيب بند اين را اميد رستگاري ها