بازگشت

واعظ قزويني، حسين شهيد






قضا به دور جهان از فلك حصار كشيد

كه خوش دلي نتواند به گرد ما گرديد



جهان نه تنگ چنان از هجوم غم شده است

كه خون تو اندم آسان ز دل به چهره دويد



بلند گشته ز هر سو غبار حادثه اي

خوش آنكه چشم از اين تيره خاكدان پوشيد



ز گرد فتنه نمي كرد گم اگر خود را

سپهر از پي خود روز و شب چه مي گرديد؟



در اين زمانه چنان قدر دين به دينار است

كه غير مالك دينار را ني اند مريد



نه ابر ظلمت عصيان چنان جهانگير است

كه ذره اي شود از آفتاب شرع پديد



جهان ز آب ورع دشت كربلا شده است

فتاده شرع در او خوار چون حسين شهيد



شهيد تيغ جفا، نور ديده ي زهرا

كه در عزاش دل و ديده ها به خون غلتيد






ستم كشي كه ندانم به زير بار غمش

زمين چگونه نشست، آسمان چسان گرديد؟



به رسم ماتميان در عزاي او تا حشر

برهنه گشت جهان روز و، شب سيه پوشيد



براي ماتم او بسته شد عماري چرخ

علم ز صبح شد و سر علم بر آن خورشيد



نگشت از لب او كامياب آب فرات

به خاك خواهد از اين غصه روز و شب غلتيد



نگريد ابر بهاران مگر به ياد حسين

ننوشد آب گلستان مگر به لعن يزيد