بازگشت

محمد رضا محمدي «نيكو»، شام غريبان






اي كه پيچيد شبي در دل اين كوچه صدايت

يك جهان پنجره بيدار شد از بانگ رهايت



تا قيامت همه جا محشر كبراي تو برپاست

اي شب تار عدم شام غريبان عزايت



عطش و آتش و تنهايي و شمشير شهادت

خبري مختصر از حادثه ي كرب و بلايت



همراهانت صفي از آينه بودند و خوش آن روز

كه درخشيد خدا در همه ي آينه هايت



كاش بوديم و سر و ديده و دستي چو ابوالفضل

مي فشانديم سبك تر ز كفي آب، به پايت



از فراسوي ازل تا ابد، اي حلق بريده

مي رود دايره در دايره، پژواك صدايت