بازگشت

محمد تقي نير تبريزي، ناوك صياد






بازم از واقعه ي دشت بلا ياد آمد

خرمن صبر و ثباتم همه بر باد آمد



در شگفتم ز چه درهم نشد اجزاي وجود

زان هم ضعف كه بر علت ايجاد آمد



آن از آن دم كه شه دين به هزاران تشويش

بر سر قاسم ناكام به امداد آمد



ديد كاغشته تنش چون گل سيراب به خون

آهش از آتش اندوه ز بنياد آمد



گه به زانو سر حسرت كه مر اين صيد ضعيف

به چه جرمي هدف ناوك صياد آمد



گه به دندان لب حيرت كه گه جلوه گري

چشم زخم كه بر اين حسن خداداد آمد؟



پس چون جان پيكرش از لطف در آغوش كشيد

رو به سوي حرم آورد و به فرياد آمد



كاي عروس حسن از بخت شكايت منما

حجله ي حسن بياراي كه داماد آمد



«نير»! از خاك در شاه مكش روي نياز

كان كه شد حلقه به گوش درش آزاد آمد