بازگشت

نياز جوشقاني، خورشيد دين






از پشت زين به خاك چو خورشيد دين نشست

برخاست شورشي كه فلك بر زمين نشست



از شش جهت بلند شد آهي كه دود آن

بر طاق منظر فلك هفتمين نشست



افلاك را سرشك مصيبت ز سرگذشت

ايام را غبار الم بر جبين نشست



آن بي حيا كه سينه ي او جاي كينه بود

بر سينه ي شريف امام مبين نشست



خوني به خاك ريخت كه در چرخ چارمين

در خون ديده، عيسي گردون نشين نشست



برخاست طرفه گردي از اين تيره خاكدان

بر روي ساكنان بهشت برين نشست



گلهاي لاله رنگ ز دامان، به ديده ريخت

اين خار غم چو در دل روح الامين نشست