بازگشت

احمد ناظرزاده كرماني، نور چشم فاطمه






من ايستاده بر لب درياي بيكران

مبهوت از تلاطم امواج سرگران



حسرت برم كه كاش توانستمي به جهد

اين جا شناوري كنم اما كجا توان؟



آري هر آن كه مدح حسين آرزو كند

چون من شناوري است بدرياي بيكران



اي نور چشم فاطمه، اكنون عنايتي

تا شرم بهره ام نشود پيش دوستان



مولود نيك عهد زميني كه آمده ست

روز ولادت تو سعادت از آسمان



در دفتر زمانه به خون نام پاك تو

زينت فزاي مكتب عشق است جاودان



آن پاكبازي تو كه بود امتحان حق

شد اصل سرفرازي آدم در امتحان



از آسمان سرشك مصيبت فروچكيد

روزي كه خون پاك تو شد بر زمين روان






از سرفرازي تو پي حفظ مردمي

بر آدمي ست معني آزادگي عيان



گفتي كه چون شرف به خطر اوفتد رواست

ازاده مرد يكسره دل بر كند ز جان



تحقير زندگي كه صلاي شهامت است

زيبا رشادتي است كه دادي تواش نشان



يا مرگ يا حيات به دلخواه دين و عقل

زيبنده نيست زيستني بين اين و آن



هرگز كهن نميشود اين مكتب اي عجب

گويي كه تازه خون حسين است در جهان



اسلام را كه منجي و محيي تو بوده اي

هستي ز حادثات فراوان نگاهبان



هر جا كه پرچمي ست به نامت در اهتزاز

دل ز آن پر التهاب شود، ديده خونفشان



در نام جاودان تو هست آن اثر كه دل

با ياد آن ز خاك زند پر به كهكشان



تو راه و رسم زندگي آموختي به خلق

پيروز آن كه راه تو بگزيد از آن ميان



درس ات همين كه: بهر رضاي حق اي بشر

بگذر ز خود كه هست همين سود بي زيان



در خون سرخ فام تو برق حقيقتي است

كآزاده را ز محنت دوران دهد امان



يعني رضاي دوست چو بگزيد آدمي

آسان شود بر او همه دشواري زمان