بازگشت

رضا مويد، نخله ي طور






پدر من، پسر فاطمه، مهمان من است

عمه مهمان نه، كه جان من و جانان من است



كنج ويرانه ي شام و، سر خونين پدر

آسمان، در عجب، از اين سرو سامان من است



از بهشت، آمده آقاي جوانان بهشت

يوسف فاطمه، در كلبه ي احزان من است



اوست موساي من و، غمكده ام، وادي طور

آتش نخله ي طور، از دل سوزان من است



ياد باد آنكه شب و روز مرا مي بوسيد

اينكه امشب سر او، زينت دامان من است



گر لبش سوخته از تشنگي و سوز جگر

به خدا سوخته تر، از لب او جان من است



مي زنم بر لب او بوسه، كه الفت ز قديم

بين اين لعل لب و ديده ي گريان من است



بر دل و جان «مويد» شرري زد، غم من

كه پس از دير زمان، باز، غزل خوان من است