رضا مويد، نخله ي طور
پدر من، پسر فاطمه، مهمان من است
عمه مهمان نه، كه جان من و جانان من است
كنج ويرانه ي شام و، سر خونين پدر
آسمان، در عجب، از اين سرو سامان من است
از بهشت، آمده آقاي جوانان بهشت
يوسف فاطمه، در كلبه ي احزان من است
اوست موساي من و، غمكده ام، وادي طور
آتش نخله ي طور، از دل سوزان من است
ياد باد آنكه شب و روز مرا مي بوسيد
اينكه امشب سر او، زينت دامان من است
گر لبش سوخته از تشنگي و سوز جگر
به خدا سوخته تر، از لب او جان من است
مي زنم بر لب او بوسه، كه الفت ز قديم
بين اين لعل لب و ديده ي گريان من است
بر دل و جان «مويد» شرري زد، غم من
كه پس از دير زمان، باز، غزل خوان من است