بازگشت

نصرالله مرداني، ميدان عطش






آنچه در سوك تو اي پاك تر از پاك گذشت

نتوان گفت كه هر لحظه چه غمناك گذشت



چشم تاريخ در آن حادثه تلخ چه ديد

كه زمان مويه كنان از گذر خاك گذشت



سر خورشيد بر آن نيزه ي خونين مي گفت

كه چه ها بر سر آن پيكر صد چاك گذشت



جلوه ي روح خدا در افق خون تو ديد

آن كه با پاي دل از قله ي ادراك گذشت



مرگ هرگز به حريم حرمت راه نيافت

هر كجا ديد نشاني ز تو چالاك گذشت



حر آزاده، شد از چشمه ي مهرت سيراب

كه به ميدان عطش پاك شد و پاك گذشت



آب شرمنده ي ايثار علمدار تو شد

كه چرا تشنه از او اين همه بي باك گذشت



بود لب تشنه ي لبهاي تو صد رود فرات

رود بي تاب كنار تو عطشناك گذشت



بر تو بستند اگر آب، سواران سراب

دشت دريا شد و آب از سر افلاك گذشت