بازگشت

غلامرضا مرادي، قافله ي گل






تا خون خدا، در همه جا اين همه جاري ست

در حنجره ي زخم زمين، علقمه جاري ست



در جان تو، اي سرخ ترين قافله ي گل

يك قطره ز خوناب دل قافله جاري ست



طي كرد شب نامه سياهان زمين را

خونبارش ابري كه ز چشم همه جاري ست



در شام غريبان پي رسوايي ات اي تيغ

اين وحشت خون چيست كه در محكمه جاري ست؟



هفتاد دو خوننامه نوشتند و نگفتند

جانهاي عزيز كه در اين مظلمه جاري ست



اي شط شب كرب و بلا، باز هم امروز

در هر نفست، سايه ي سرخ قمه جاري ست