بازگشت

محيط قمي، عترت ياسين






نيمه شب بر سرم آن خسرو شيرين آمد

خفته بودم كه مرا بخت به بالين آمد



آمد آن گونه كه تقرير نمودن نتوان

چون توان گفت به ت جان به چه آيين آمد؟



قامت افراخته، افروخته رخ، طره پريش

بهر يغماي دل عاشق مسكين آمد



به همه عمر دمي شاد نخواهم دل ريش

تا شنيدم كه مقامت دل غمگين آمد



دل سودازده طوف سر كوي تو كند

صعوه را بين كه به جولانگه شاهين آمد



كسب دولت مكن اي خواجه كه درويشان را

ترك دولت سبب حشمت و تمكين آمد



من و مداحي شاهي كه «حسين مني»

مدحتش مادح وي ختم نبيين آمد



آن چنان پاي به ميدان محبت بفشرد

كه سرش زيب سنان سپه كين آمد






خامس آل عبا، شافع كونين، حسين

كه غلامي درش فخر سلاطين آمد



ما سوايش به فدا باد كه فرخ ذاتش

ما سوا را سبب خلقت ديرين آمد



توشه ي روز جزا مايه ي اميد «محيط»

شيوه ي منقبت عترت ياسين آمد