بازگشت

احمد كمال پور «كمال»، وداع






ز كويت اي برادر با دو چشم خون فشان رفتم

ز بار رنج و غم با قامتي همچون كمان رفتم



تو گر از خون خود اين سرزمين را گلستان كردي

ولي من همچو بلبل با فغان زين گلستان رفتم



اميدم بود روزي سوي يثرب با تو برگردم

به سوي شام آخر بي تو اي آرام جان رفتم



بمان اي كاروان سالار فارغ دل در اين منزل

كه من با كارواني حسرت و آه و فغان رفتم



تو ماندي با شهيدان در زمين كربلا و من

به سوي شام همراه زنان و كودكان رفتم



تو كردي آشيان در اين چمن اي عندليب جان

من آخر بال و پر بشكسته از اين آشيان رفتم



به سوي غربت از اين دشت با صد ناله و شيون

به همراه اسيران چون دراي كاروان رفتم



به ياد تو «كمال» از سوز دل پيوسته مي گويد

ز كويت اي برادر با دو چشم خون فشان رفتم