بازگشت

فواد كرماني، كرسي و لوح و قلم






قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست

با قضا گفت مشيت كه قيامت برخاست



هر طرف مي نگرم روي دلم جانب توست

عارفم بيت خدا را كه دلم قبله نماست



دشمنت كشت ولي نور تو خاموش نگشت

آري آن جلوه كه فاني نشود نور خداست



بيرق سلطنت افتاد كيان را ز كيان

سلطنت، سلطنت توست كه پاينده لواست



نه بقا كرد ستمگر، نه به جا ماند ستم

ظالم از دست شد و پايه ي مظلوم به جاست



زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست

بلكه زنده ست شهيدي كه حياتش ز قفاست



دولت آن يافت كه در پاي تو سر داد ولي

اين قبا راست نه بر قامت هر بي سر و پاست



تو در اول سرو جان باختي اندر ره عشق

تا بدانند خلايق كه فنا شرط بقاست






منكسف گشت چو خورشيد حقيقت به جمال

گر بگريند ز غم ديده ي ذرات، رواست



رفت بر عرشه ي ني تا سرت اي عرش خداي

كرسي و لوح و قلم بهرعزاي تو به پاست