بازگشت

عبدالرسول فنا، تشنه كام






اگر نبود به خون تو آسمان، تشنه

چرا به خون تو شد تيغ خونفشان، تشنه



تمام اهل حرم از لب تو سيرابند

منم كه مانده ام اي خضر، در ميان تشنه



ز سوز تشنگي اي غنچه لب، در اين گلشن

گل بهار بود چون گل خزان، تشنه



مگو شتاب چرا مي كني ز شوق لبم

چه مي كند به لب چشمه ي روان، تشنه؟



چنان كه تشنه ي آب است، جان مستسقي

منم به ديدن روي تو، همچنان تشنه



نبود گر به دلت ذوق ساقي كوثر

چرا به باغ جنان رفتي از جهان، تشنه



همين نه تشنه به آب تيغ آبدار، تويي

بود به خون تو هم شمر هم سنان، تشنه



همين نه تشنه ي ديدارت اي شهيد منم

كه خضر هم ز غم توست، جاودان، تشنه



مگو كه تشنه ي ديدار من چه سان شده اي

به پيش آب شود مضطرب چه سان، تشنه؟






اگر سكينه بود تشنه ي لبت گاهي

منم به ديدن روي تو، هر زمان تشنه



ز ديدنت شدم از خود به در، چگونه شود

ز دور بيند اگر آب ناگهان، تشنه



نه من هواي تو دارم، كه ساقي كوثر

بود به روي تو در محفل جنان، تشنه



حسين كشته شد القصه تشنه كام، كجا؟

روا بود كه شود كشته ميهمان، تشنه