بازگشت

سيف فرغاني، كشته ي كربلا






اي قوم در اين عزا بگرييد

بر كشته ي كربلا بگرييد



با اين دل مرده خنده تا چند

امروز در اين عزا بگرييد



فرزند رسول را بكشتند

از بهر خداي را بگرييد



از خون جگر سرشك سازيد

بهر دل مصطفي بگرييد



و ز معدن دل به اشك چون در

بر گوهر مرتضي بگرييد



با نعمت عافيت به صد چشم

بر اهل چنين بلا بگرييد



دلخسته ي ماتم حسينيد

اي خسته دلالن هلا بگرييد



در ماتم او خمش نباشيد

يا نعره زنيد، يا بگرييد






تا روح كه متصل به جسم است

از تن نشود جدا بگرييد



در گريه سخن نكو نيايد

من مي گويم، شما بگرييد



بر دنيي كم بها بخنديد

بر عالم پر عنا بگرييد



بسيار در او نمي توان بود

بر اندكي بقا بگرييد



بر جور و جفاي آن جماعت

يك دم ز سر صفا بگرييد



اشك از پي چيست؟ تا بريزيد

چشم از پي چيست؟ تا بگرييد



در گريه به صد زبان بناليد

در پرده به صد نوا بگرييد



تا شسته شود كدورت از دل

يك دم ز سر صفا بگرييد



نسيان گنه صواب نبود

كرديد بسي خطا، بگرييد



وز بهر نزول غيث رحمت

چون ابر گه دعا بگرييد