بازگشت

اسدالله غالب دهلوي، خيمه آتش زده






وقت است كه در پيچ و خم نوحه سرايي

سوزد ز نفس نوحه گر از تلخ نوايي



وقت است كه در سينه زني آل عبا را

سر پنجه حنايي شود و رنگ هوايي



وقت است كه جبريل ز بي مايگي درد

غم را ز دل فاطمه خواهد به گدايي



وقت است كه آن پدرگيان كز ره تعظيم

بر درگهشان كرده فلك ناصيه سايي،



از خيمه ي آتش زده عريان به در آيند

چون شعله، دخان بر سرشان كرده ردايي



جانها همه فرسوده ي تشويش اسيري

دلها همه خون گشته ي اندوه رهايي



اي چرخ چو آن شد، دذگر از بهر چه گردي؟

اي خاك چو اين شد، دگر آسوده چرايي؟



خون گرد و فرو ريز، اگر صاحب دردي

برخيز و به خون غلت، گر از اهل وفايي






تنهاست حسين بن علي در صف اعدا

اكبر! تو كجا رفتي و عباس! كجايي؟



توقيع شهادت كه پيمبر ز خدا داشت

از خون حسين بن علي يافت روايي



فرياد از آن حاصل منشور امامت

فرياد از آن نسخه ي اسرار خدايي



فرياد از آن زاري و خونابه فشاني

فرياد از آن خواري و بي برگ و نوايي



«غالب»! جگري خون كن و از ديده فرو ريز

گر روي شناس غم شاه شهدايي