بازگشت

همايون عليدوستي، شهيد عشق






ديده زين سوگ بي حساب گريست

دل ز آشوب و اضطراب گريست



تا گل زخم بر تنت خنديد

بر سر نعشت آفتاب گريست



باد تا قصه ي تو گفت به ابر

مويه سر داد و پرشتاب گريست



دل سراغ تو را ز آب گرفت

شد خجل آب و در جواب گريست



به ثناگويي ات فرات آن روز

لب گشود و به التهاب گريست



چشم گهواره در غم اصغر

سرخوش از لاي لاي خواب گريست



دستهاي بريده ي عباس

ماند بر خاك و مشك آب گريست



در و ديوارهاي كوفه و شام

در غم دخت بوتراب گريست






تشت گريان شد از براي سرش

يا شفق بهر آفتاب گريست؟



در غم آن شهيد تشنه ي عشق

ديده بي منت ثواب گريست