بازگشت

طرب اصفهاني، خسرو لب تشنه






اي خسرو لب تشنه كه جان ها به فدايت

جان هاي همه خلق به قربان وفايت



تنها نه برايت به زمين خلق بگريند

خون گريه كند ديده ي جبرئيل برايت



تنها نه همين آدميانند عزادار

بنشسته همه جن و ملك هم به عزايت



هم عاشق حقي تو و معشوق حقيقي

هم خون خدايي تو و خونخواه خدايت



زد سنگ ستم خصم به پيشاني پاكت

بشكست ز كين آينه ي دوست نمايت



كردي تو فدا جان خود اندر ره امت

اي جان جهان، جان جهان باد فدايت



تو حرمت كعبه به صفا داشتي از قدر

شد كعبه صفابخش از آن رو، ز صفايت



بر ني چو نمودند سر پاك تو شاها

تا حشر بود ناي پر از شور و نوايت






تو خيمه زدي بر زبر عرش، چه باك است

بردند به تاراج اگر خيمه سرايت



از جرم «طرب»! باك چه داري به قيامت

چون شافع جرم تو بود آل عبايت