بازگشت

طرب اصفهاني، آب فرات






يا للعجب كه تشنه ي آب فرات بود

شاهي كه خاك درگهش آب حيات بود



شد تشنه لب شهيد ميان دو نهر آب

با آنكه مهر مادرش آب فرات بود



قسمت به كاينات كني گر بلاي او

افزون بلاي او ز همه كاينات بود



آن شه چو رخ به عرصه ي جان باختن نمود

روح الامين پياده در آن عرصه مات بود



با التفات او به سوي بارگاه قرب

بر جان و مال كي دگرش التفات بود؟



گر ذات پاك حق به صفات اندر آمدي

مي گفتمي كهذات وي آثار ذات بود



غالي اگر نخواني و كافر نداني ام

گويم كه ذات او همه عين صفات بود



آن شاه از آن ثبات كه فرمود در بلا

كي كوه را تحمل صبر و ثبات بود






نام حسين چون قلم صنع زد رقم

دندانه اش كليد مراد و نجات بود



گفتم «طرب»! هر آنچه به غير از رثاي او

در پيش طبع اهل سخن ترهات بود