بازگشت

طرب اصفهاني، تابش خورشيد






در كرب و بلا آب مگر قيمت جان بود

كز تشنگي از خاك بر افلاك فغان بود



پژمرد ز سوز عطش و تابش خورشيد

آن نوگل خندان كه گل باغ جنان بود



ني ني غلطم، خون دل از ديده ي اطفال

چون سيل ز دامان سراپرده روان بود



رخساره ي قاسم بد اگر بد گل نوخيز

بالاي علي بود اگر سرو روان بود



آن شاه كه بودي دهنش چشمه ي حيوان

خشكيده تر از چوب، زبانش به دهان بود



بر نيزه سرش گرد جهان گشت چو خورشيد

شاهي كه تنش باعث ايجاد جهان بود



بر پيكر مرغان گلستان حسيني

شهباز بلا بال زن از زاغ كمان بود



خون در عوض شير چكيد از لب اصغر

تيرش بدل آب به حلقوم روان بود






خونين، دل آهوي ختن گشت از اين غم

از كاكل اكبر چو صبا مشك فشان بود



چون زد به نشان حرمله آن تير جگردوز

حلق علي اش ني كه دل ماش نشان بود



ميدان حسيني ز ازل تا به ابد گشت

گر لشكر دشمن ز كران تا به كران بود



بربند از اين قصه ي پر غصه «طرب»! لب

كز جمع از اين بيش پريشان نتوان بود