بازگشت

طراز يزدي، غبار مصيبت






آتش زد اين بهار جگرهاي تفته را

ماند سحاب، خيمه ي بر باد رفته را



بود آتشي نهفته به دلها و برفروخت

باد بهار، آتش در دل نهفته را



ياد آورم چو غنچه ي سيراب بنگرم

آن غنچه هاي تشنه ي در خون شكفته را



خيزد ز خاك سبزه و ياد آورد حسين

آن سبز خط سلاله ي در خاك خفته را



از كربلا شنفته اي، اي دل حكايتي

هرگز به ديده نيست شباهت شنفته را



هفت آسمان هنوز بگريد بر آن كه ديد

در خون خضاب كاكل ماه دو هفته را



از هر طرف غبار مصيبت فرو گرفت

كاشانه هاي شهپر جبريل رفته را