بازگشت

مرتضي طايي شميراني، زنده جاويدان






كشته ي تيغ غمت زنده ي جاويدان است

غرقه ي بحر ولا را چه غم از طوفان است



زنده شد هر كه به شمشير غمت گشت شهيد

چون شهيد غم تو زنده ي جاويدان است



ماگدايي درت را به جهان نفروشيم

چون گداي در تو در دو جهان سلطان است



از دمي، زنده دو صد عيسي جانبخش كند

آن شهيدي كه به كوي تو به خون غلتان است



هيچ دردي نكند درد دل خلق علاچ

غير درد تو كه بر درد همه درمان است



تا تو جستي ز دم تيغ، حيات ابدي

تا ابد خضر در اين مرحله سرگردان است



ما تهي از تو دل خويش ندانيم، شها

دل مامدفن آن جسم سراپا جان است



تشنه كشتند تو را در لب شط غافل از آنك

در هر انگشت تو صد آب بقا پنهان است






سوخت از سوز عطش تا لبت اي چشمه ي خضر

دل هر ذره اي از تشنگي ات سوزان است



اي شه تشنه نگر بر تو و آل ات «طايي»

مدح خوان دايم، چون بهر نبي حسان است