بازگشت

بهمن صالحي، در حوالي عطش






تو كيستي كه جهان تشنه ي زلالي توست

بهار عاطفه مرهون خشكسالي توست



شب زمانه كه مقهور بامدادان باد

شكيب خاطرش از خون لا يزالي توست



ز قصه ي عطشت چشم عالمي گريان

هزار چشمه ي جوشنده در حوالي توست



تو ماه من! به كدامين ظلامه ات كشتند

كه پشت پير فلك تا ابد هلالي توست



نديد نقش تو را كس به حجم آينه ها

حكايت همه از صورت خيالي توست



چه عاشقي تو كه در دفتر قصائد سرخ

هر آنچه خواند دلم شاه بيت عالي توست



سزد كه رايحه ي درد سازدم مدهوش

كه باغ عشق به داغ شكسته بالي توست



فغان كه وارث بانوي آبهاي جهان

تويي و تشنه يك قطره، مشك خالي توست



تو شهر عشقي و دروازه ات به باغ بهشت

دل شكسته ي من يك تن از اهالي توست